تا نباشد چیزکی

11:28 - 1403/04/13

گر نباشد چیزکی، گویند هزاران چیزها

با قاطعیت گفتم نه؛ اصلا استدلالت درست نیست.

پرسید: چرا؟

برایش خاطره‌ای گفتم از دوران استرس‌های شیرین، دوران «اول تو قطع کن»، دوران خوش آشنایی. تازه نامزد کرده بودیم و داشتیم برنامه‌ی عقد رسمی را می‌چیدیم. رفته بودم مغازه گل‌فروشی تا  قیمت‌ها را ببینم و وقتی با همسرم آمدم، بدانم کدام قسمت‌ها را نباید ببیند. غرق بوی گل‌ها بودم که تلفن همراهم به صدا در آمد، مادر همسرم بود.

گفتم: سلام مامان جان.

گفت: چه سلامی چه علیکی؟

جا خوردم، گفتم: چی شده سپیده خانوم.

گفت: شما باید بگید. نازنین از ظهر که برگشته خونه، یه دم داره گریه می‌کنه و میگه من سعید رو نمی‌خوام؛ سعید آدم هرزه‌ایه.

از کلمه «هرزه» به بعد را نشنیدم و بی‌هوا در خیابان به راه افتادم. نمی‌دانستم چه شده است و این بیشتر مرا اذیت می‌کرد. بعد از چند روز بالاخره نازنین جوابم را داد. گفت: همسایه‌ها گفتن با زن حسن آقا رابطه داری و ... . هرچه قسم خوردم، فایده‌ای نداشت که نداشت.

اما اصل ماجرا چه بود؟ توی خیابان راه می‌رفتم. خانوم حسن آقا که همسرش چند ماه پیش فوت شده بود را دیدم که دو پلاستیک سنگین در دست دارد و به سختی به سمت خانه‌اش می‌رود. به رسم جوانمردی بار را از دستش گرفتم و به سمت خانه‌اش به راه افتادم. در مسیر از برادر بیکارش گفت و خواهش کرد برایش کاری پیدا کنم.

آن طور که بعدها فهمیدم این شده بود سوژه اخبار مریم خانوم که معروف به بی بی سی محل بود و حرف به گوش نازنین رسیده بود و او هم با دست گرفتن این استدلال که «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» تمام حرف‌هایم را انکار می‌کرد.

به دوستم گفتم: الان تو شدی نازنین دوم و هرچی بهت می‌گم، شایعاتی که درباره‌ی نامزدهای انتخابات می‌شنوی رو باور نکن، می‌گی «نه راست می‌گن، مگه می‌شه همه الکی بگن، از قدیم گفتن تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها» حالا فهمیدی چرا می‌گم استدلالت درست نیست؟

گفت: آره بابا هم این و فهمیدم و همین که چرا اون دوتا کبوتر عاشق محل بهم نرسیدند رو.

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 2 =
*****