اثبات حقانيت شيعه به چه آيات و احاديثی آست؟

08:34 - 1393/06/29
چکیده: در حديث ثقلين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در بيانات خويش كه از نظر ا لفاظ متفاوت است روي جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت تأكيد مي نمايد و آن را با كلمه «لن يعني هرگز» كه دلالت بر ابديت دارد بيان مي نمايد و نيز با همين كلمه «لن» هدايت امت را در فرض پيروي از عترت و قرآن تضمين مي نمايد زيرا مي فرمايد: «... لن تضلوا إن اتبعتموهما، هرگز گمراه نمي شويد اگر از آن دو پيروي كنيد»

لطفاً بفرماييد براي اثبات حقانيت شيعه به چه آيات و احاديث براي اقامه دليل و برهان اشاره كنيم كه هم مورد تأييد اهل تسنن و هم مورد تأييد شيعه باشد و جاي اما و اگر باقي نگذارد؟

پاسخ:

شيعه و سني دو فرقه اي اسلامي هستند كه مشتركات فراواني در اصول و فروع دين دارند اما نقطه افتراق اساسي شيعه و سني مساله امامت است كه منشاء خيلي از اختلافات ديگر شده است.
در مساله امامت اختلاف هم در اصل قضيه است كه اهل سنت آن را از فروع دين و شيعه از اصول دين مي شمارند و هم در امور متفرع بر آن اختلاف وجود دارد از قبيل ضرورت وجود امام، عصمت امام و تنصيصي بودن مقام امامت و انحصار ائمه ـ عليهم السلام ـ در دوازده نفر.(1)
مقام امامت به اعتقاد شيعه مقام جانشيني پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در توضيح، تبيين، بيان، حفظ، اجراي قوانين ا لهي و تربيت نفوس مي باشد. زيرا امام به اعتقاد شيعه به جز وحي همه مقامات پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را دارا است و همان ادله اي كه بعثت انبياء را ا لزامي مي كند اصل امامت را نيز مستدل مي نمايد. و به عقيده ي شيعه جز مقام عصمت به آن نائل نمي شود زيرا قرآن از امامت به عهد ا لهي ياد مي كند كه ابراهيم خليل ـ عليه ا لسلام ـ بعد از امتحانات و بعد از طي مقام نبوت، رسالت و خلّت به آن منصب مي رسد.(2) و لذا خداوند چون كه معصومين را مي شناسد آنان را براي امت معرفي نموده است.
اما اهل سنت امامت بعد از پيغمبر را صرف يك مسئوليت ظاهري در حد رياست حكومت ديني از فروع دين مي دانند و معتقدند مسا له جانشيني پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يك امر انتخابي و واگذار شده به مردم است.(3)
آياتي از قرآن كه دليل حقانيت دعواي تشيع يعني اثبات امامت است فراوان است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
الف) آيه اطاعت:يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً. اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر و اولي الامر از خودتان را....(4)
به طور اطلاق در اين آيه خدا به اطاعت از خود و رسول و اولي الامر دستور داده و اطاعت از اولي الامر و اطاعت از خدا و رسول بدون قيد و شرطي در كنار هم قرار گرفته و معلوم مي شود اطاعت از اولي الامر با اطاعت از خدا و رسول خدا تفاوت ندارد و لازمه موافقت اوامر و نواهي اولي الامر با اوامر و نواهي خدا و رسول، آن است كه آنها از خطا و گناه بايد معصوم باشند. و گرنه لازم مي آيد خدا به اطاعت از كساني امر كرده باشد كه مصون از گناه نيستند و چنين فرمان مطلق از خداي حكيم عقلاً قبيح و منكر است. زيرا مستلزم عصيان خالق و اطاعت مخلوق است و چنين اطاعتي مطابق احاديث رسيده از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ جايز نيست.(5)
و لذا كساني ديگري كه اطاعت آنها لازم است مثل وا لدين با اين كه اطاعت آنها در حدّ اهميت اطاعت از اولي الامر نيست همواره محدود به حدودي است و مقيد به اين است كه از اطاعت آنان معصيت خدا لازم نيايد.(6)
از آن چه گفته شد نتيجه مي گيريم كه اولي الامر بايد افراد معصوم و معيني باشند و خدا بايد آنان را معرفي كرده باشد زيرا درك عصمت از حيطه عقل خارج است و معقول نيست خدا از يك طرف امر به اطاعت بدون چون و چرا از اولي الامر بكند و از طرفي تعريف آنها را به مردمي واگذار كرده باشد كه معصوم را نمي شناسند چون چنين فرماني تكليف به امر غير مقدور است.
فخر رازي از علماي برجسته اهل سنت با اذعان به اين كه لازمه امر به اطاعت مطلقه از اولي الامر عصمت آنها است، ضرورت عصمت آنان را پذيرفته و مي گويد: اگر امام معصوم نباشد تضاد در حكم ا لهي لازم مي آيد زيرا از يك طرف اطاعت آنها را واجب كرده و از طرفي ديگر آن جا كه آنان به خطا فرمان مي دهند ارتكاب آن عمل ممنوع است. لكن فخر رازي به بهانه اين كه شخص معصوم در ميان امت قابل تشخيص نمي باشد و نيز به دليل اين كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده است: «امت من هرگز به خطا اتفاق نمي كند»، اهل حل و عقد را مصداق اولي الامر قرار داده و رأي آنها را معصوم پنداشته است.(7)
به فخر رازي و كساني ديگري كه به اين مطلب قائلند بايد گفت اولاً هيچ گاه اجماع امت به عنوان اهل حل و عقد در ميان مسلمانان تحقق پيدا نكرده است. ثانياً با فرض تحقق، به علت عدم معصوم بودن افراد حل و عقد ممكن نيست، با جمع شدن آنان وصف عصمت براي اين جمع به وجود آيد. ثا لثاً امت اسلامي در مسا له امامت و حكومت از شخص خليفه پيروي مي كند نه از شوراي حل و عقد زيرا در خارج اولي الامر فقط يك نفر بوده است و شوراي حل و عقد هيچ گاه خلافت را به عهده نداشته است.
رابعاً مضمون كلام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اين نيست كه رأي هيأت حاكمه به خطا نمي رود زيرا گذشته و حال، شهادت به خطاي رأي نمايندگان امت مي دهد بلكه معناي حديث اين است كه امت بر خطا اجماع نمي كند و هيچ گاه وضعيت به حدي نمي رسد كه حتي يك نفر هم از حق پيروي نكند، هر چند آن يك نفر معصوم باشد و هيچ دليلي بر اين وجود ندارد كه كلمه «امت» به اهل حل و عقد معني شود.(8)
خامساً راه شناخت فرمانروايان مفترض الطاعه، قرآن و رواياتي است كه در منابع معتبر اهل سنت نيز آمده است. آيات ولايت، مودت، تطهير، مباهله و آيه تبليغ و روايات وارده در تفسير آنها و نيز روايات ثقلين، منزلت، غدير، سفينه و اولي الامر را معرفي نموده است و رواياتي مربوط به آيه اطاعت به اين مضمون كه اولي الامر كيانند زياد است در اينجا به سه نمونه اكتفا مي كنيم:
1. سليمان حنفي نقل نموده كه از امام علي ـ عليه السلام ـ سئوال شد : كوچك ترين امري كه موجب گمراهي انسان مي شود چيست؟ حضرت فرمود: «نشناختن ولي الله مفترض الطاعه كه حجت خدا و شاهد بر خلق است و خدا به اطاعت او دستور داده است». وقتي سائل از حضرت درخواست توضيح بيشتري مي كند مي فرمايد: «منظور كساني است كه خدا در قرآن آنها را قرين خود و رسولش قرار داده و فرموده است: (اي مؤمنان، خدا و رسول و اولي الامر را اطاعت كنيد)». و سپس ادامه مي دهد: منظور از اولي الامر كساني است كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در مواضع متعدد و حتي در خطبه اي كه هنگام رحلت خود آنها را معرفي نموده و فرموده است: دو چيز نفيس را ميان شما مي گذارم يكي كتاب الله و ديگري عترت و اهل بيتم ـ عليهم السلام ـ ».(9)
2. و نيز در تفسير همين آيه از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل شده كه حضرت اسامي دوازده امام را به ترتيب برده و آنها را معرفي كرده است.(10)
3ـ جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: وقتي آيه «اولوالامر» نازل شد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پرسيدم مراد چه كساني هستند؟ فرمود: «آنهايي كه خدا اطاعت شان را قرين اطاعت خود و رسولش قرار داده و آنها خلفاء من و ائمه مسلمين بعد از من هستند، اول آنها علي ـ عليه السلام ـ است بعد امام حسن ـ عليه السلام ـ و بعد...».(11)
ب) آيه تطهير:إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ ا لرِّجْسَ أَهْلَ ا لْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا. «همانا خدا مي خواهد كه هر گونه رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك و طاهر قرار دهد».(12)
آيه دلالت بر عصمت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دارد زيرا زدودن هر نوع رجس و پليدي شامل گناهان صغيره و كبيره مي شود به خصوص كه تطهير به اراده تكويني خداست.
اما به بهانه اين كه جملات قبل و بعد آيه تطهير مربوط زنان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است نمي توان گفت مراد از «اهل بيت» زن هاي حضرت است. زيرا اولاً برگرداندن ضمير مردان (عنكم = از شما) به زنان صحيح نيست.
ثانياً روايات فراواني از طريق فريقين وارد شده كه اين آيه اختصاص به پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه ـ عليها السلام ـ و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ دارد و احدي در اين فضيلت با آنان شركت ندارد. در بعضي از اين روايات آمده كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فاطمه و علي و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را زير عبا جمع كرد و فرمود: «خدايا اينها خاندان من هستند رجس و پليدي را از آنها دور كن». در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. فخر رازي مي گويد در صحت اين روايت جاي مناقشه نيست زيرا مورد اتفاق علماي تفسير و حديث است.(13)
سيوطي در حدود 18 روايت ذكر نموده است كه دلالت بر نزول آيه تطهير در شأن پنج تن دارند و در دسته اي از آنها خود زنان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و پيشاپيش آنها ام سلمه و عايشه اعتراف نموده اند به اين كه آيه ويژه پنج تن است و خودشان از جمله اهل بيت ـ عليهم ا لسلام ـ نيستند.(14)
ثا لثاً پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پيشاپيش زمينه ي هر گونه شبهه را از بين برده زيرا مي دانسته كه ممكن است مسلمان ها قرآن را بخوانند و «اهل بيت» را بر طبق آيات ما قبل و ما بعد اين آيه حمل كنند همان آياتي كه به بانوان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هشدار مي دهد و لذا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ براي آموزش مردم طبق برخي از روايات تا نه ماه پس از نزول آيه تطهير پيش از اقامه نماز صبح همواره از در خانه علي ـ عليه ا لسلام ـ و فاطمه ـ عليها السلام ـ و حسنين ـ عليهم السلام ـ ردّ مي شد و صدا مي زد كه: «الصلوة يا اهل البيت» و آن گاه آيه تطهير را تلاوت مي نمود.(15)
ج) آيه ولايت:إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. «كلمه «إنّما» دلالت مي كند كه ولايت در اين آيه منحصراً براي خدا و رسول و آن كساني است كه ايمان آوردند آنان كه به پاي مي دارند نماز را و مي دهند زكات را و حال آن كه در ركوع باشند».(16)
فخر رازي نقل مي كند كه ابوذر گفت: نماز ظهر را با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در مسجد خواندم، سائلي سئوا لي كرد و كسي به او چيزي نداد و علي ـ عليه السلام ـ در حال ركوع بود اشاره كرد به سائل كه انگشتر حضرت را بگيرد...
آن گاه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دعا كرد و گفت «خدايا برادرم موسي از تو شرح صدر خواست... اجابت كردي بارا لها به من هم شرح صدر بده و كارم را آسان كن و براي من وزيري از اهلم قرار بده». كلمه حضرت تمام نشده بود كه خدا اين آيه را نازل كرد.(17)
نزول آيه بعد از دعاي حضرت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اجابت آن است به اين كه هر مقامي كه هارون نسبت به موسي داشت، همان مقام را خدا به علي ـ عليه السلام ـ نسبت به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ عطا كرده است. همان طوري كه هارون خليفه بلافصل موسي ـ عليه السلام ـ بود علي ـ عليه السلام ـ نيز خليفه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است و حديث منزلت نيز شاهد بر اين مطلب است.
از سنت احاديث فراواني را شيعه و سني نقل كرده اند كه جايگاه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را در مسا له خلافت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مشخص مي نمايد. به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:
الف) حديث ثقلين:اين حديث كه به مناسبت هاي مختلف و در جاهاي مختلف از وجود مبارك پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ صادر شده يك حديث نيست كه راويان متعدد داشته باشد بلكه چندين روايت است و در هر مناسبتي كه بيان شده ناقلان متعدد آن را به طور مستقيم از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نقل كرده اند به طوري كه جاي ترديدي در صدور هيچ يكي از آنها از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باقي نمي گذارد.(18)
بعلاوه منابع معتبر شيعه، و سني اين احاديث را ضبط كرده(19) وما اين حديث را از مستدرك حاكم نيشابوري مي آوريم ايشان مي گويد كه اين حديث طبق شرط بخاري و مسلم صحيح و سند متصل به پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دارد و راويان آن معتبر و بيش از بيست نفر آن را به طور مستقيم از رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ روايت كرده است و بنابر نقل زيد بن ارقم پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اينگونه مي فرمايد: «كأني قد دعيت فاجبت إني قد تركت فيكم ا لثقلين احدهما اكبر من الآخر كتاب الله تعا لي و عترتي فانظروا كيف تخلفوني فيهما فانهما لن يتفرقاً حتي يردا عليّ ا لحوض.. من به زودي از ميان شما مي روم و دعوت حق را لبيك مي گويم. دو چيز گرانبها كه يكي بزرگتر از ديگري است در ميان شما مي گذارم كتاب خداي بزرگ و عترتم پس بنگريد چگونه پس از من با اين دو رفتار مي كنيد همانا آن دو از همديگر جدا نمي شود تا بر من در حوض كوثر وارد شوند».(20)
بين قرآن و عترت چنان همراهي و هم سنخي است كه دست زدن به دامان هر يك سر نهادن به دامان ديگري و انكار يكي كفر به ديگري است و حديث ثقلين بهترين بيان و حجت بر اين همتايي مي باشد و در اين كلام حضرت چنان پيوند ميان قرآن و خاندان عصمت ترسيم مي كند كه گسستي در آن تصور نمي شود و هر دو در كنار هم چراغ هدايتند.
اولين نكته اي كه اين حديث بر آن دلالت دارد عصمت عترت است چون توصيف قرآن و عترت به يك وصف و عدل بودن قرآن و عترت براي همديگر و توصيه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به لزوم تمسك و إتّباع و اعتصام به آن دو بدون چون و چرا و عاري از هر قيدي دليل روشني است بر معصوم بودن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و چنان كه قرآن كتاب هدايت و نور مقدس از ظلمات است به قاعده تناسب، معلم آن نيز بايد معصوم از خطا و گناه باشد تا با تمسك به اين هدايت و هادي معصوم ـ عليه السلام ـ ، بشر از ضلالت هاي فكري، اخلاقي، و عملي بيمه شود و گرنه قرآن بدون چنين مفسر و معلمي ناقص است و نقض غرض از نزول آن لازم مي آيد و هدايت بشر را نتيجه نمي دهد.
در حديث ثقلين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در بيانات خويش كه از نظر ا لفاظ متفاوت است روي جدايي ناپذير بودن قرآن و عترت تأكيد مي نمايد و آن را با كلمه «لن يعني هرگز» كه دلالت بر ابديت دارد بيان مي نمايد و نيز با همين كلمه «لن» هدايت امت را در فرض پيروي از عترت و قرآن تضمين مي نمايد زيرا مي فرمايد: «... لن تضلوا إن اتبعتموهما، هرگز گمراه نمي شويد اگر از آن دو پيروي كنيد»(21) و معناي آن اين است كه اگر از يكي پيروي شود و ديگري رها گردد قطعاً گمراهي را به دنبال خواهد داشت.
درباره تمسك به عترت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يكي از متعصب ترين علماء اهل سنت مي گويد: آناني كه به كتاب خدا و سنت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ علم دارند عترت رسول خدا هستند كه از بقيه علما به خاطر زيادي علم شان و به خاطر آن كه خدا آنها را از هر رجسي تطهير كرده است، ممتازند و كسي كه به او تمسك بايد بشود علي بن ابي طالب است به جهت استنباطات دقيقش. لذا ابوبكر گفت علي از عترت رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ يعني از همان كساني است كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بر تمسك به آنان تأكيد كرده است.(22)
ب) حديث دوازده خليفه، امير، نقيب و دوازده امام:«انا سيد ا لنبيين و علي سيد ا لوصيين و إنّ اوصيائي بعدي اثني عشر اولهم علي و آخرهم ا لقائم ا لمهدي. پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: اوصياء بعد از من دوازده نفرند كه اول آنها علي ـ عليه السلام ـ و آخر آنها مهدي(عج) است».(23)
در بعضي از روايات كلمه «نُقبا» دوازده خليفه و دوازده امير آمده است كه همگي اشاره به مساله ولايت امر دارد و نيز در اين احاديث بيان شده كه اين دوازده جانشين پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از قريش اند. تفسير شيعه از اين حديث بسيار روشن و منظور از آنها دوازده امام معصوم ـ عليهم السلام ـ است ولي اين حديث براي ساير مذاهب به صورت يك مساله پيچيده درآمده است و تفسير روشني نتوانسته اند ارائه كنند زيرا بر هيچ يك از خلفاء نخستين و بني اميه و بني عباس تطبيق نمي كند.
سليمان قندوزي مي گويد بعضي از اهل تحقيق گفته احاديثي كه دلالت مي كند خلفاء بعد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دوازده نفرند. از طرق مشهور نقل شده و با گذشت زمان دانسته مي شود كه مقصود رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از اين حديث امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت او هستند زيرا اين حديث بر خلفاء نخستين بعد از او تطبيق نمي كند چون عددشان كمتر از 12 است و نيز نمي توان آن را بر ملوك بني اميه منطبق دانست زيرا از يك سو بيش از 12 نفرند و از سوي ديگر همه آنها به جز عمر بن عبدا لعزيز مرتكب ستم هاي آشكاري شدند و از سوي سوم آنها از بني هاشم نيستند. در حا لي كه در بعضي از طرق اين حديث آمده كه همه آنها از بني هاشم اند. و نيز نمي توان آنها را بر ملوك بني عباس تطبيق كرد چرا كه تعدادشان بيش از 12 نفر نفرند و نيز آنها رعايت حديث كساء و آيه مودت (سوره شوري آيه 23) را نسبت به عترت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آن طوري كه بايد نكردند. بنابراين راهي جز اين نمي ماند كه حديث را منطبق بر امامان دوازده گانه اهل بيت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بدانيم زيرا آنها آگاه ترين، با تقواترين و بزرگوارترين مردم زمان خود بودند و حسب و نسب آنها از همه برتر بودند و علوم آنها از طريق آباءشان به جدّشان متصل بوده است.
بعد مي گويد آنها را اهل كشف و تحقيق و توفيق همين گونه شناخته اند و مؤيد گفتار اين بعض حديث ثقلين و احاديث ديگري است.(24)
ج) حديث غدير:«من كنت مولاه فعليٌ مولا» از احاديث متواتري است كه علاوه بر شيعه، اهل سنت نيز آن را نقل كرده است و اين همان بيان پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است در غدير خم كه فرمود هر كس من مولاي او هستم علي ـ عليه السلام ـ مولاي او است.(25)
محمد بن جرير طبري صاحب تاريخ در كتاب «الولاية» آن را از 75 طريق روايت كرده و متواتر دانسته و نيز ابوا لعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در كتاب «الموالاة» طرق اين خبر را از 105 طريق ذكر كرده است.(26)
دلالت روايت بر ولايت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ روشن است زيرا لفظ «مولي و ولي» گرچه در معاني مختلف و از جمله به معني دوست، ياور و سرپرست و اولاي به تصرف استعمال شده ولي با وجود قرائني معين مي شود كه مراد از آن در اين حديث ولايت امر است، زيرا: اولاً قبل از اين بيان رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از رحلت خود خبر داده و سفارش به كتاب خدا و عترت خويش كرده و بعد از آن علي ـ عليه السلام ـ را به عنوان «مولي» معرفي نموده است و اين مبيّن آن است كه مقصود شناساندن كسي است كه بعد از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مرجع است و امت با تمسك به او و قرآن از گمراهي خود را بايد نجات دهد.
ثانياً حضرت خاتم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از حاضرين اقرار به اين معني گرفته است كه نبي نسبت به مؤمنين سزاوارتر از خود آنهاست يعني همان اولويتي كه در قرآن براي پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ثابت است (سوره احزاب آيه 6) بعد فرموده «من كنت مولاه فعلي مولاه» و با تقديم جمله (آيا من نسبت به شما سزاوارتر نيستم؟!) هر گونه شبهه را در معني مولا دفع فرموده و همان اولويت ثابت براي خود را براي علي ـ عليه السلام ـ اثبات نموده است.
ثا لثاً اعلان اين كه علي ـ عليه السلام ـ دوست و ياور اهل ايمان است نياز به اين همه مقدمات و خطبه خواني و معطل كردن آن جمعيت عظيم از حج برگشته در آن هواي گرم و گرفتن اعترافات پي در پي نداشت و چنين كاري براي چنان هدفي با مقام خاتميت نمي سازد و از سوي ديگر دوستي مسلمانان نسبت به همديگر از بديهي ترين مسائل اسلامي است. زيرا پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وقتي وارد مدينه شد بين اصحاب اخوت برقرار كرد.
رابعاً يك دوستي ساده جاي آن را نداشت كه مردم و شخص عمر با جمله (بخٍ بخٍ يابن ابيطالب... مبارك باد ترا كه مولاي من و مولاي مرد و زن مؤمن گرديدي).(27) به علي ـ عليه السلام ـ تبريك بگويند و آن را موفقيت تازه بشمرند و آيه اكمال دين (سوره مائده آيه 3) نازل شود بلكه اين تهنيت به خاطر يك امر اختصاصي ولايت امر بوده است.
خامساً پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بعد از توصيه به قرآن و عترت با بلند كردن دست علي ـ عليه السلام ـ خواسته است جلو هر گونه شبهه را بگيرد و بفرمايد اين همان ثقل اصغري است كه از قرآن جدا شدني نيست و عصمت او ضامن هدايت امت است و هم چنان كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مولاي جميع مؤمنين است همان مولويت براي علي ـ عليه السلام ـ ثابت است.
گذشته از اين آيات و رواياتي كه بيان شد آيات و روايات متعدد ديگر بر حقانيت مذهب تشيع وجود دارند كه مجا لي براي توضيح آنها نيست و فقط به ذكر عناوين آنها اكتفاء مي شود: آيه مباهله، مودت، هاد ،اهل ذكر و آيه نام گذاري اهل بيت به اسم مسلمان توسط حضرت ابراهيم (ع) از آياتي است كه در اين مساله مي توان به آنها استدلال نمود. و نيز حديث منزلت دار و سفينه از احاديث ديگري است كه در اين باره از ﭘيامبر (ص) صادر شده است.

پاورقی:

1. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، دارالمفيد، بي تا، ص71.
2. بقره : 124.
3. ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، دارالاحياء التراث العربي، چاپ چهارم، بي تا، ج1، ص191.
4. نساء : 59.
5. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا، ج4، ص620.
6. عنکبوت : 8.
7. فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج1، ص144.
8. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، دفتر نشر اسلامي، بي تا، ج4، ص626.
9. سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص351.
10. سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص351.
11. الميرزا محمد المشهدي، تفسيبر کنز الدقائق، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، چاپ اول، 1407ق، ج2، ص492.
12. احزاب : 33.
13. فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج8، ص90.
14. سيوطي، الدرالمنثور، دارالمعرفه، چاپ اول، 1365، ج5، ص196. سنن ترمذي، ج5، ص31.
15. محمد بن عيسي الترمذي، سنن الترمذي، بيروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1403ق، ج5، ص31.
16. مائده : 55.
17. فخر رازي، محمد، تفسير کبير، بيروت، دارالفکر، 1415ق، ج12، ص28.
18. مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، دارالکتاب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1381ش، ج9، ص64.
19. تعدادي از منابع معتبر اهل سنت که اين حديث را نقل کرده است عبارتنداز: سنن دارمي، ص432. مسند احمد، ج5، ص182. ينابيع الموده قندوزي، ج1، ص114. السنن الکبري بيهقي، ص30.
20. حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص109.
21. حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص110.
22. ابن حجر، الصواعق المحرقه، بي تا، بي نا، ص151.
23. سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج3، ص291.
24. سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج1، ص292.
25. حاکم نيشابوري، محمد، المستدرک علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، 1406ق، ج3، ص110. شهاب الدين احمد بن حجر الهيثمي، الصواعق، بي تا، بي ناشر، ص73.
26. سليمان بن ابراهيم حنفي قندوزي، ينابيع الموده، دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق، ج3، ص363 و ص155.
27. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، چاپ اول، 1417ق، ج8، ص284.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.