عقیق یمن

04:59 - 1391/10/16
ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم
Muharram

ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم
روح توحید میان سخنت می بینم

روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمنت می بینم

گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلف شکنت می بینم

پدری کرده ام بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می بینم

پسرم ، یوسف نجمه چه سرت آوردند
پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم

ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم

قدری آرام بگیری ، بغلت می گیرم
این چه وضعیست که بر حال تنت می بینم

هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می بینم

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 1 =
*****