![شهید حجت الاسلام شفیع حلیمی اصل شهید](https://btid.org/sites/default/files/media/image/191_17352.jpg)
سال 1361 وقتی سربازی ام تمام شد، با شفيع، اصغر و يكي از دوستان به مشهد رفتيم. همين که خواستيم از وسط حرم رد شويم شفيع گفت: الآن قصد زيارت نداریم و حرم را نبايد راهرو قرار بدهیم حرم محترم است. حرم را دور زديم تا به آن طرف خيابان رسيديم؛ احترامی که میگذاشت ستودنی بود. شفيع قبل و بعد از جبهه به مشهد سر مي زد؛ یکبار به من گفت: در مسافرخانه خوابيده بودم که صبح ديدم کيف و وسايلم داخل اتاق نيست، هر چی پول داشتم توی كیف بود صاحب مسافرخانه هم ابراز بی اطلاعی می کرد تا اینکه رفتم جايی که غذای حرم را میدادند و گفتم کيفم را زدند، كسي برايم كاري نكرد. مي خواستم یک راست از مشهد بروم جبهه و گير افتاده بودم؛ با خودم گفتم رويم را برمي گردانم سمت آقا و حرف دلم را به ايشان می گويم. همان كار را كردم که یكدفعه متوجه شدم کيفم را به پشتم انداختند، برداشتمش؛ با ديدن کارت شناسايی و پو لهايم دو زانو افتادم رو به حضرت و چشم از گنبد طلا برنداشتم
رفيع حليمي اصل برادر شهيد/کتاب علمداران عشق/سید محمود مهدوی