آنچه که موجب شد جناب حر ریاحی متوجه خطاهایش شود و از قعر جهنم به اعلا علیین برسد، تفکر و اندیشیدن او بود. در واقع این تفکر او بود که موجب شد جناب حر در وقت مناسب و سرنوشت ساز حق را تشخیص دهد و با آغوش باز امام حسین علیه السلام مواجه شود و به افتخارات ارزشمندی نایل آید.
مقدمه: از شیخ مرتضی انصاری رحمت الله علیه در مورد چگونگی برتری ارزش یک ساعت تفکر نسبت به ۷۰ سال عبادت سوال میشود، ایشان در پاسخ میفرماید: همان تفکری که موجب شد جناب حر وقتی که در صحرای کربلا ندای دادخواهی امام حسین علیه السلام را میشنود به فکر فرو رود و لحظاتی با خود خلوت کند.[۱]
تفکر جناب حر موجب شد که او در سرنوشت سازترین لحظات زندگیش به تصمیم مهمی برسد که به وسیله آن با آغوش باز امام حسین علیه السلام مواجه شود و به مقام رفیع شهادت نایل آید، و امام حسین علیه السلام در لحظات واپسین جان سپردنش خون از چهره او پاک کند و به او چنین فرماید:«أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ» [۲] «همچنان که مادرت تو را حرّ نامید واقعا تو در دنیا و آخرت آزاد هستی».
سپاه حر که از سوی ابن زیاد برای جلوگیری از ورود حضرت امام حسین علیه السلام به کوفه فرستاده شد، در منطقه ذوحسم با سپاه امام مواجه شد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند. وقت نماز ظهر امام به حجاج بن مسروق فرمود: اذان بگو که خداوند تو را رحمت کند تا نماز بگذاریم. پس از اذان حضرت به حر فرمودند: ای حر آیا تو قصد داری با یاران خویش نماز بگزاری و من نیز با یاران خود نماز بگزارم؟ پر در پاسخ به او گفت: شما با یارانت نماز بگزار، ما نیز به شما اقتدا میکنیم.
حضرت اباعبدالله جلو ایستادند و هر دو سپاه به او اقتدا کردند. پس از نماز حضرت برخاستند و به شمشیرشان تکیه دادند و فرمودند: « ای مردم من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما از این مدعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار میکنند سزاوارتریم، اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید، مایه خشنودی خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حق ما را نشناسید و عقیده شما بر خلاف آنچه باشد که در نامههایتان نوشتهاید و فرستادگانتان گفتند از نزد شما باز میگردم».[۳]
حر به امام چنین گفت: «ما از آنان که این نامهها را برایتان نوشتند نیستیم و ماموریتمان این است که از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. امام در پاسخ به او فرمودند: مرگ از انجام این کار به تو نزدیکتر است!
سپس امام به یاران خود رو کردند و فرمودند: زنان را بر مرکبها سوار کنید تا ببینیم حر و یارانش چه خواهند کرد؟
اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوی کاروان حرکت دادند، اما سواران کوفه جلو آمده و راه را بر آنان بستند! امام دست به قبضه شمشیر بردند و بر سر حر فریاد کشیدند و فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند، میخواهی چه کنی؟[۴]
حر در پاسخ به حضرت عرض کرد: اگر هر فردی از عرب به جز تو چنین سخنی بر زبان جاری میساخت پاسخش را میدادم، اما به خدا سوگند به خاطر عظمت فوق العاده مادرت نمیتوانم نام او را بر زبانم جاری سازم، اما ناگزیرم شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم، حضرت در پاسخ به او فرمودند: به خدا سوگند من نمیآیم مگر آنکه کشته شوم![۵]
حر در پاسخ به او عرض کرد: به خدا سوگند من نیز از تو دست نمیکشم مگر آنکه خود و یارانم کشته شویم، امام در پاسخ به او فرمودند: یارانم با یاران تو میجنگند و من با تو نبرد میکنم، اگر غلبه کردی سرم را نزد ابن زیاد ببر و اگر من تو را کشتم، مردم را از تو آسوده کردهام.
وقتی که حر دید تهدیداتش برای منصرف کردن امام بینتیجه است، به حضرت گفت: ای اباعبدالله! من مامور نیستم با تو نبرد کنم، بلکه تنها مامور به اینم که از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زیاد ببرم.[۶]
حر در ادامه چنین گفت: اگر با تو بجنگم، از آنجا که همگی ما برای نجات خویش در فردای قیامت به شفاعت جد تو امید بستهایم، میترسم در دنیا و آخرت خاسر باشم، اما نمیتوانم از تو دست بکشم و به کوفه برگردم. این راه را در پیش گیر و هرجا که خواستی برو، من به عبیدالله بن زیاد نامهای مینویسم که او با من مخالفت کرد و من نتوانستم کاری بکنم، تو را به خدا سوگند میدهم جان خویش را حفظ کن! (اینجا بود که حر نگران شهادت حضرت امام حسین علیه السلام بود).
حضرت اباعبدالله علیه السلام وقتی که دیدند حر او را از کشته شدن میترساند، در پاسخ به او فرمودند: اگر زنده ماندم پشیمان نخواهم بود و اگر کشته شوم نکوهش نمیشوم، تو را ذلت همین بس که با خاری به این زندگی ننگین خود ادامه دهی».[۷]
و در ادامه چنین فرمودند:
سَأَمْضِیوَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی الْفَتَی
إذَا مَا نَوَی حَقًّا وَجَاهَدَ مُسْلِمَا
وَ وَاسَی الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ
وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا
فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ
کَفَی بِکَ ذُلاًّ أَنْ تَعِیشَ وَتُرْغَمَا..
من حتماً میروم و جوانمرد را از مرگ ننگ و عاری نیست؛ اگر عملش برای حقّ باشد و از روی حال تسلیم و رضا مجاهدت کند. و با بذل جان و نفس خود با مردمان صالح و نیکوکار مواسات کند؛ و از مردم مَطرود و ملعون جدا شود، و با مُجرم و گناهکار، طریق ستیز و مخالفت پیشه سازد. پس اگر من زنده بمانم پشیمان نگشتهام؛ و اگر بمیرم مردم مرا ملامت نکنند، و این خواری و ذلّت برای تو بس است که زنده بمانی، و مورد ظلم و تعدّی و تجاوز قرار گیری و نتوانی از حقّ خود دفاع کنی!
لَیْسَ شَأْنِی شَأْنَ مَنْ یَخَافُ الْمَوْتَ. مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَی سَبِیلِ نَیْلِ الْعِزِّ وَإحْیَآءِ الْحَقِّ. لَیْسَ الْمَوْتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ إلَّا حَیَوه خَالِدَه؛ وَلَیْسَتِ الْحَیَوه مَعَ الذُّلِّ إلَّا الْمَوْتَ الَّذِی لَا حَیَوه مَعَهُ. أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟! هَیْهَاتَ؛ طَاشَ سَهْمُکَ، وَخَابَ ظَنُّکَ! لَسْتُ أَخَافُ الْمَوْتَ. إنَّ نَفْسِی لَاکْبَرُ مِنْ ذَلِکَ، وَهِمَّتِی لَاعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفـًا مِنَ الْمَوتِ؛ وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلَی أَکْثَرَ مِنْ قَتْلِی؟! مَرْحَبـًا بِالْقَتْلِ فِی سَبِیلِ اللَهِ! وَلَکِنَّکُمْ لَاتَقْدِرُونَ عَلَی هَدْمِ مَجْدِی وَمَحْوِ عِزَّتِی وَشَرَفِی؛ فَإذًا لَا أُبَالِی مِنَ الْقَتْلِ. «شأنِ من شأن کسی نیست که از مرگ بترسد! چقدر مرگ در راه وصول به عزّت و احیای حقّ، سبک و راحت است. نیست مرگ در راه عزّت مگر زندگانی جاویدان؛ و نیست زندگانی با ذلّت مگر مرگی که با او حیاتی نیست. آیا مرا از مرگ میترسانی؟! هیهات؛ تیرت به خطا رفت! و گمانت واهی و تباه شد! من آن کسی نیستم که از مرگ بترسم! نفس من از این بزرگتر است، و همّت من عالیتر است از آنکه از ترسِ مرگ، بار ستم و ظلم را بدوش بکشم؛ وای شما بر بیشتر از کشتن من توانائی دارید؟! مرحبا و آفرین به کشته شدن در راه خدا! ولیکن شما توانائی بر نابودی مَجد من، و محو و نیستی عزّت و شرف من ندارید! پس در این صورت، من باکی از کشته شدن ندارم».[۸]
در اینجا بود که جناب حر در مقابل سخنان حضرت امام حسین علیه السلام با لحظهای درنگ و تفکر، خود را از قعر جهنم به اعلا علیین رسانید، چرا که آن تفکر بود که او را به تصمیمی سرنوشت ساز یعنی تشخیص حق در مقابل باطل نائل گردانید و با آغوش باز امام حسین علیه السلام مواجه شد.
زمانی که حر ندای هل من ناصر حضرت امام حسین علیه السلام را شنید و تصمیم دشمن را در قتل آن حضرت قطعی میدید، به مهاجر بن اوس گفت: به خدا خود را در میان بهشت و جهنم میبینم، اما من چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم، هرچند پیکرم پاره پاره شود و مرا در آتش بسوزانند! در اینجا بود که پس از درنگ و اندیشه، تصمیمش را گرفت و به سوی اردوگاه امام حسین علیه السلام رفت. و نادم و پشیمان به محضر امام رسید و چنین عرضه داشت: من فکر نمیکردم که این جماعت کار را به اینجا برسانند، وگرنه هرگز با آنان همراهی نمیکردم. اینک برای توبه نزد شما آمدم و تصمیم دارم تا پای مرگ از شما حمایت کنم و در پیش رویت کشته شوم. آیا توبه مرا میپذیرید؟ حضرت با مهربانی پاسخ دادهاند: آری خداوند توبهات را میپذیرد و گناهانت را میبخشد.[۹]
پس از اعلام توبه به آن حضرت عرض کرد: یابن رسول الله! من اولین کسی بودم که راه را بر شما بستم، اجازه بده تا اولین کسی باشم که در برابرت کشته میشوم! به این امید که در قیامت، دست در دست جدتان نهم، حضرت فرمودند: تو از افرادی هستی که خداوند توبه آنها را پذیرفته است. هر کاری میخواهی بکن که خدا تو را رحمت کند. سپس برای جنگ از امام اذن گرفت و به میدان رفت و به مقام رفیع شهادت نائل شد.[۱٠]
پی نوشت
[۱] نورالبراهین او انیس الوحید فی شرح التوحید، نور محدث جزایری، موسسه نشر اسلامی، ج ۱، ص ۷۹
[۲] بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، ج ۴۴، ص ۳۱۹
[۳] همان، ج ۴۴، ص ۳۸۱
[۴] همان، ج ۴۴، ص ۳۷۷
[۵] موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام، اسوه، ص ۴۳۴
[۶] همان
[۷] بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، ج ۴۴، صص ۳۷۷_۳۷۸
[۸] اعیان الشیعه، سید محسن امین، دارالتعارف، ج ۱، ص ۵۸۱
[۹] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، ج ۴، ص ۶۴
[۱٠] مقتل الحسین خوارزمی، ج ۲، ص ۱٠