عمار

21:32 - 1393/10/28

عمار گفت: دیدم كه امیرمؤمنان آرام آرام به عقب برگشت و من هم با برگشتن علی علیه السلام به عقب برگشتم. آن حضرت آمد تا بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا ابا الحسن! پیش بیا. همین كه در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله نشست، فرمود: تو مرا خبر می‌دهی یا من تو را خبر دهم؟
علی علیه السلام فرمود: شنیدن حدیث از شما بهتر است‌ای رسول خدا. حضرت فرمود: بر فاطمه داخل شدی و به تو چنین و چنان گفت و همان دم برگشتی. علی علیه السلام فرمود: آیا نور فاطمه از نور ما است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نمی‌دانی؟ پس علی علیه السلام به سجده افتاده خدا را شكر كرد. عمار گفت: پس امیرمؤمنان علیه السلام از محضر پیامبر صلی الله علیه و آله خارج شده و بر فاطمه علیها السلام وارد شد و من همراهش وارد شدم. فاطمه علیها السلام فرمود: گویا خدمت پدرم رفتی و آنچه را كه به تو گفته بودم، به عرضش رساندی.
فرمود: آری، فاطمه جان. فاطمه فرمود: بدان‌ای اباالحسن! خداوند نور مرا خلق كرد در حالی كه او را تسبیح می‌گفت و این نور را به درختی از درختان بهشت سپرد و این درخت بر اثر نور من نورافشانی می‌كرد تا این كه پدرم در وقت معراج، وارد بهشت شد، خداوند همان وقت بر دل پدرم انداخت تا میوه‌ای از همان درخت بچیند و تناول كند، سپس این نور را به مادرم سپرد كه مرا به دنیا آورد و من از همان نور می‌باشم.... (1)