بایزید بسطامی، یک شب در خلوت خانه ی مکاشفات، کمند شوق بر کنگره ی کبریایی در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود بر افروخت و زبان را در عجز و درماندگی بگشاد و گفت : بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم؟کی مرا شربت وصال دهی؟
به سرّش ندا آمد که بایزید، هنوز تویی باتو همراه است. اگر خواهی که به ما رسی، خود را بر در بگذار و در آی.
حكایت خلوت بایزید بسطامی
بایزید بسطامی، یک شب در خلوت خانه ی مکاشفات، کمند شوق بر کنگره ی کبریایی در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود بر افروخت و زبان را در عجز و درماندگی بگشاد و گفت : بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم؟کی مرا شربت وصال دهی؟
به سرّش ندا آمد که بایزید، هنوز تویی باتو همراه است. اگر خواهی که به ما رسی، خود را بر در بگذار و در آی.