افزودن دیدگاه

تصویر Sanaz232
نویسنده Sanaz232 در

با نظر شما موافقم.و با اینکه هر دوی ما همیشه سعی میکنیم حدود رابطه خودمون رو نگه داریم ولی با این حال من اون بار گناه رو حس میکنم.اما واقعا و واقعا و واقعا اگه امروز ایشون بتونن کار مناسب پیدا کنن مطمئنا تا هفته دیگه واسه خاستگاری اقدام میکنن.در مورد اطلاع خانواده ها هم باید بگم خانواده ایشون کاملا در جریان هستن که خانواده خودم هم همینطور.اما خانواده گفتن درصورتی رضایت میدن که شغل مناسب داشته باشن.بخاطر همینه که ما تو این مرحله متوقف شدیم .الان تنها مشکل ما همین کار ایشون هست و همون افکار وسواسی من که میدونم مشکل از خودمه.و واقعا شرمنده میشم وقتی ایشون کوچکترین مشکلی از من نمیگیرن اما من تو خیالم به این ها فکر میکنم.یه وقتایی مثل حالا کاملا حال و افکار خوبی دارم و متوجه ام که ایشون خیلی بهتر از اونی هستن که بخوام به ظاهرشون اونقدر حساس بشم.اما امان از لحظه هایی که اون افکار بد دوباره میاد تو ذهنم.همش فکر میکنم چرا بین این همه دوستام همگی شوهراشون هم خوش اخلاقن هم خوش استایل اما من باید همش با این حس بجنگم و یه روز خوب باشم و یه روز بد.در حالی که نمیتونم از ایشون بگذرم و مطمئنم یه تار موی ایشون رو با کس دیگه عوض نمیکنم اما...من حتی لحظه هایی که حس خوبی دارم هم با نگرانی میگذرونم که نکنه فردا دوباره حس بدی بیاد سراغم.نکنه بعد ازدواج چاق بشه و بد بشه...نمیدونم چطور بگم اما ایشون واقعا خوب ان از نظر اخلاقی و سالم بودن.نه رو حساب احساسات خودم بلکه رو حساب تعریف هایی که از بقیه در مورد ایشون میشنوم این رو میگم.
یعنی به نظر شما واقعا مشکلی نیست و چیزی نیست که بد به چشم بیاد ؟؟یعنی همه این فکرا بخاطر حساسیت من ایجاد شده؟خیلی دوست دارم واقعا و در حقیقت اینطور باشه.تو این مدت خیلی ها گفتن به هم میاین اما این وسط بین همه ی این خیلی ها من فقط حرف اون دوستی یادم مونده که نمیدونم به شوخی یا جدی بهم گفت نامزدت چرا اونجوری وایمیسته.:((((هر وقت حرفش یادم میاد حس میکنم حرفای بقیه که گفتن به هم میاین دروغ بوده یا دلداری بوده.و اون دوستم مسخرمون کرده

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 8 =
*****