دم ازدواج همه چی پرید

00:29 - 1395/01/05

با سلام
من یه توضیح کوچیک بدم از خودم.بنده 24 سالمه ، در حال حاضر کاری ندارم(کار برام گیر میاد اگه بخوام حالا نه با حقوق عالی) ولی لیسانسم یکی از دانشگاههای دولتی تهران رشته نرم افزار و همون دانشگاه ارشد میخونم ، خونوادم تا چن وقت پیش مرکز یه شهرستان بودن تازه اومدیم تهران . پدرم استاد دانشگاه و خونوادم مذهبین .خودم هم اعتقادات مذهبی دارم اما بعضی جاها سوتی دادم .اخلاقام اینه خیلی بدم میاد یکی انتظار از خونوادم داشته باشه(همسر) و اینکه متعصبم ، یکمی هم عجولم

بنده شش ماه پیش یکی از دخترای دانشگاه که همسن بنده بودن خواستگاریشون رفتم.قبل خواستگاری باهاشون صحبتی انچنانی هم نداشتیم .علاقه ای داشتم و موضوع رو گفتم خونوادم.
ایشون چادری همسن من دانشجوی لیسانس همون رشته خودم در دانشگاهم هستن ، پدرشون استاد دانشگاهن  در همون دانشگاه ، ساکن تهران .
خلاصه خونوادم که عروسی برادرم رو 7 ماه بعدش داشتن میگفتن وقتش نیس ولی اومدن جلو .

رفتیم خواستگاری و 6 ماه علاف شدیم ینی هی کشش دادیم.متاسفانه جلسات اشنایی ما تموم شد و هرروز همو میدیدم.حتی متاسفانه اشتباهاتی هم در تماس باهم داشتیم.بشدت هم بهم وابسته شدیم.خیلی بد بود اون اشتباها ک الان حسرتشو میخورم.علاقمونم زیاد بود.ما زیاد بیرون دانشگاه غذا میرفتیم بخوریم.البته نه در سطح فاجعه ها..

بنده روز اول ک رفتم خواسگاری چون میترسیدم آه دختری نگیره شرایطمو گفتم 1.خارج نمیرم 2. حجاب همسرم مهمه(پوشش تنگ نباشه و مو بیرون نیاد) 3.متعصبم (محیط کار باید خوب باشه و برخورد با اقایون ) 4. اینکه انتظار از پدرم نداشته باشن و خرجای پدرم رو نگن کمه یا زیاد (حتی اصطلاح دندون اسب پیش کشی رو نمیشمرن رو هم گفتم ) (مصداقی چنتا مثال زدم ، مثلا گفتم پدرم خونه ای برام رهن کرد دیگه منطقشو گفت فلان جا شما سخت نگیر نه که پایین شهر باشه ، نگن بغل خونه مامانم بگیر ..ایشونم پذیرفتن .. یا عروسی گفتم فامیلامون شهرستانه، عروسی رو پسر میگیرن پس اینطور ..اینو خیلی موافقت نکردن ولی گفتن خونواده ها حرف میزنن ..هرچند من گفتم که من مگه نظر میدم راج به جهزیه یا مراسم نامزدی .. یا طلا گفتم درست نیست ادم زیاد بگه یا بگه برا پسرتون خونه بخرین ..ایناروهم موافقت کردن)

ایشون هم موضوعاتی مد نظرشون بود  ک حل شد.
خلاصه خونواده ها موافقت کردن
ما قرار شد زمان رو تعیین کنیم برای عقد.
چن روز پیش بحث شد بین ما در تلگرام..بحث ک میگم ی طرفه ینی من هی میخواستم اروم کنم و نمیشد.از انصاف نگذریم من هم 1 دقیقه عصبانی شدم.ولی ایشون کلشو عصبی بودن.بعد دو روز بحث داشتیم..

البته بحثای ریزو درشت داشتیم ولی این خیلی بزرگ بود. راستی ایشون اون 4 شرط منو نگفته بودن ب خونواده و خودشون تایید کرده بودن.

من گفتم بگین خونواده عروسی همدانه..یکمم سو تفاهم شد مثلا مادرم گفتن عروسی همدانه دیگه بعد گفتن نترس حلش میکنیم .اینا برداشت کردن که میگن نترس همدانه ..خلاصه ایشون گفتن الا و بلا من عروسی شهرستان نمیام(من گفتم قبول کنین با اینکه ممکنه فک کنم حقمه بعدا جبران میکنم در زندگی)..و خیلی بنده رو تحقیر کردن..تا اینکه روز دوم بحث شب ایشون کلی گریه کردن و کلی هم تحقیر (البته فوشی ندادن ادم باشخصیتین) اما متاسفانه هرچی نقطه ضعف داشتم بروم اوردن..گریشونم بخاطر این بود حس کردن دارن جدا میشن و ی تنه میگفتن جدا میشن...

البته اینو بگم منصف باشم ایشون بمن گفتن از دهن بینیت ناراحت شدم نه فقط عروسی شهرستان  ..چون من از دوستم پرسیدم نظرت چیه گفت عروسی طرف پسره و این خودراییه..اینو انتقال دادم بهشون..
خلاصه ایشون اصرار جداشیم...بعد تو بحث گفتن قولایی ک دادم منظورم چیزای دیگه بود..مطیع در حجابو کار فقط نه مطیع بودن در امور کلی..گفتن عصر حجریم من و من آزادم(بعد بحث و بعد تموم شدن اینارو پس گرفتن)

اینم بگم نمره آزادیخواهی ایشون بالا بود در تست روانشناسی و مشاور گفتن مواظب باشین ..البته انصافو بگم منم نمره عجولیم بالا بود و نمره عدم استقلال(اینو خیلی نامردی کرد تسته بنظرم)

خلاصه ایشون اینطور گفتن تا صبح خونوادشون دیدن بلهههه چقد چششون پف کرده..سریع گفتن تمومه ب دختر خانم ..بمن خبر دادن ..(ایشون خودشون قبلش میگفتن تمومه و منو هی تحقیر میکردن)(من بهشون میگفتم شما در موضع بالایی من اصرار میکنم حداقل تحقیر نکنین)(بازم میگم منم 1 دقیقه عصبی شدم سریع همونجا تو چت تلگرام توبه کردم و عذرخواهی)(اکثر نقطه ضعفاشونو بروشون نیاوردم)

خلاصه من گفتم مامانینا زنگ بزنن درست کنین ترخدا گریه کردن ایشون فکر میکنن خونوادشون من چی گفتم ایشون همش توهین کردن و جدایی میخواستن(اینم بگم ما تموم شده بود و مونده بود تعیین روزای نامزدیو عقدو عروسی)

خلاصه مادرم زنگ زدن گفتن اینا بچن ما خودمون حلش میکنیم ..اینا تفسیر کردن مادرم میگه اینا بچن تصمیم نمیگرن ما میگیم عروسی شهرستانه..بابت همین خیلی تند مادرشون گفتن اینا خودشون بزرگن ( بنده از کار خونوادم ک کوتاه میومدن خوشم نیمد..با اینکه داشتن کوتاه میومدن اینا برداشت اشتباه کردن و گفتن بچه ها حقشونه ..این خیلی زور داشت ..چون اینطوری تو همه چی دخالت میکردن خونواده دختر درچیزایی ک ما پولشو قراره بدیم)

خلاصه پدرشون هم با پدرم صحبت کردن و پدرم هی خواستن اروم کنن ، ولی بعدش گفتن باید بازبینی کنیم ( حتی نپرسیدن من چی گفتم..بخدا چیزی نگفته بودم)

خلاصه بعد گوشی باباینا با اینکه ناراحت بودن گفتن باشه حلش میکنیم نترس پسرم..منم گفتم باشه رفتم تلگرام دختر خانم هم یکم ارومتر..گفتن همه چیو خراب کردم اصن دلیل نداشت بحث عروسی رو پیش بکشم..خلاصه یکم جلوتر رقتیم مادرشون میگفتن مادر من دخالت کرده!!! اینو تو چت بهم گفتن ..منم مونده بودم هی توضیح میدادم..بعد گفتن من برده نیستم کنیز نیستم مطیع نیستم(اینارو همشو بحث کردیم قبلا و تایید میکردن..ضمنا اینو بگم بنده زورگو اصن نیستم در موضوعات کلی میگفتم تصمیم با مرد باشه..خارج رفته هم هستم)
خلاصه بعد گفتن اقا من نیستم
یهو گفتن خونه هم نه اونجا ک پدرتون بگیره نه
من گفتم من که نمیتونم من بهتون وابسته شدم روز اول(خدا شاهده روز اول شرایطمو گفتم تا بعدا مدیون نشم و وابسته نشم)  گفتم ..

قبلش هی بهم میگفتن ک کوچولو(بخاطر حرف مادرم) ..بعد اینو گفتم گفتن کوچولومون احساساتیم هست ..اینو گفتن بعد تموم تیکه ها و طعنه های دیگه ک بیخیالش شدم و اینکه صریح گفتن مطیع نیستن و تازه خونه رو هم مطرح کردن من جوش اوردم..ی فوش دادم (با عرض پوزش ) و گفتم گمشو ..بعد تمام کردم تمام راههای ارتباطیو..گفتم تموم شد..ایشونم بعدش پیام زدن اره خدافظ..بعدش عصرش پیام دادن میخوام برگردم..اینو بگم من خیلی عصبی بودم و بخونوادم گفتم خسته شدمو دیگه نمیخوامو ..خونوادمم ک تا این لحظه چیزی نگفتن گفتن باشه..چون خیلی از حرفاش ناراحت شدن..

منم محترمانه گفتم نه ..بعد تموم کردن..اینو بگم اون روز زجه زدم از گریه..ی گریه ای کردم یهویی عصرش ..گفتم تمام مدت ب ی شب گذشت..کلی اشک ریختم..بعدش اومدیم سفر(الان درسفریم) فرداش پیامی دادن که انگار اشتباهیی زدن ب دوستشون میخوامش فلان اینا ..منم گفتم منم هنو دارم همون حسو..راستش من هنوزم حتی الانم دوسش دارم نکته مثبت زیاد داره ولی خب (جلوتر میگم) ..بعد الان گفتم خونوادم و من منتفی کردیم شما ازدواج کنین ناراحت نمیشم(واقعا میشم خیلی ) و در عین خال الان خیلی تو شوکم(واقعا یاد حرفاشون میفتم نمیتونم ی لحظه ب ازدواج فک کنم و البته توقعات نا بجاشون و توقعات خونوادشون)

ایشون حرفای مطیع بودنو تحقیرارو پس گرفتن و فهمیدیم چنتا سو تفاهم داشتیم (البته بازم از عروسی کوتاه نیمدن..(اینو بگم من گفتم بهشون دارین بابت ی شب عرسی کل زندگیو خراب میکنین..هی هم بهم میگفتن تخت تاثیر خونواده تو دعوا ک بعدا فهمیدن اونا کوتاه میان))

راستش نمیدونم چی کنم..شرایط خونواده ها ک خیلی بده مخصوصا خونوادم..خودمم الان امادگیشو ندارم اصن..راستش میخوام پول درارم که بهم نگن بیکار..بهشون گفتم خواسگار اومد برین..ایشون مشهد بودن کلی اشک ریختن .. من دل نازکی دارم.. میترسم ازدواج کنم بعدا کلا بزنن زیرش بعد گریه کنن برن خونوادشون طرفشونو بگیرن..نمیدونم چی کنم ..فلن گفتم من خواسگار شما نیستم نمیخوامم پام وایسین..ولی وابستگی و علایق بخاطر ویژگیهای مثبتشون وجود داره..

از اینکه بعدا بدقولی کنن ، یا تو عصبانیت هرچی بهم بگن ، و انتظارای الکی داشته باشن میترسم..ترخدا مشاورین عزیز کمکم کنین..هیچوقت فک نمیکردم کسی بخواد بامن بهم بزنه..
ممنون میشم از همتون (راستی اینم بگین عروسی معمولا کجاس؟؟ ---یااینکه پدرم در رهن کمک میکنن انتظار زیادیه بگن جای خونه محلش کجا باشه مثلا طرفای غرب؟ (البته اینو پذیرفته بودن قبلا ولی میترسم عقد کنم بزنن زیرش)

کمک کنین ونگین بهم نمیخورین .
باتشکر

http://btid.org/node/88636

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 0 =
*****
تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

عرض سلام و احترام؛
بله حق با شما است؛ باج گیری به واسطه‌ی قهر کردن، اگر از ایشان صادر شده باشد، امری ناپسند است؛ منتها یک طرفه نمی‌توان قضاوت نمود!
احتمال نمی‌دهید شاید قهر کردن ایشان به واسطه‌ی عدم برخورد منطقی شخص شما بوده باشد؟!
مثلا از کاه، کوه ساخته باشید و خواسته باشید هرجور که شده حرف خودتان را به کرسی بنشانید؟! و ایشان در واکنش به برخورد غیر منطقی صورت گرفته شما، به عمل غیر منطقی قهرکردن دست زده باشند؟!
چیزی که ما، در همین صحبت یک طرفه نیز متوجه شدیم این است که یکی از مباحث اختلاف انگیز، تعیین مکان جشن عروسی بوده؛ که اختلاف در این مسئله، حقیقتا معقول به نظر نمی‌رسد و شاید می‌شد خیلی راحت در این مسئله، به یک راهکار ساده رسید!
در هر صورت در اینجا مطلقا نمی‌توانیم قضاوتی داشته باشیم چون کلام ایشان را نشنیده‌ایم. شاید مراجعه‌ی حضوری هر دو نفر شما به یک مشاور، در مشخص شدن راهکار، کمک کننده باشد.
فی‌الجمله عرض می‌کنم؛ آن چیزی که از نوشته‌های شما مشخص است، وجود علاقه بین شماها می‌باشد که این، ستودنی است و امکان وقوع یک مدیریت و تفاهم منطقی را هنوز فراهم می‌آورد. امیدوارم بتوانید تا دیر نشده، تصمیمی منطقی را با هم بگیرید تا حداقل اتمام حجتی برای‌تان وجود داشته باشد که در آینده افسوس این لحظات را به همراه نداشته باشید.

تصویر وحید 68

شما سعی کنید با متانت و منطقی بحث کنید هرچند خیلی طول بکشه که زن جماعت با حرف زدن منطقی آروم میشه نه اینکه فوری جوش بیارید

یه سری جاها به شما حق میدم که انتخاب خونه با شما باشه , چون این کار باید با شرایط شما ( از لحاظ مالی) جور باشه نه اینکه هر چی که دختر تو رویاهاش دیده از شما بخواد.

اینکه مراسم کجا باشه : شما میتونید مراسم خودتونو تو همدان بگیرید و ایشون تو تهران

در کل تو اکثر عروسی ها این اتفاق میفته و زود هم تموم میشه ولی بزرگتر ها باید دعوارو بخوابونن نه اینکه هیزمش رو اضافه کنند. هر دو طرف.

مساله شما , مساله قابل حلی هستش نمیدونم چرا شما ها انقدر بزرگش کردین . 
هر دو طرف باید بخشنده باشید و از خود گذشتگی نشان بدید. واقعا از شخصیت های تحصیل کرده , اونم تا این مقطع واقعا بعیده 
برگرد و مردانه جلو برو و شرایط جدیدی بساز و مشکلاتو حلش کن نه بزرگش کنی و دست عشقتو بگیر و زندگی عاقلانه و عاشقانه شروع کنید.

یا علی مدد.                 

تصویر سروناز20

سلام به نظر من شما خییل تند صحبت کردید اون خانمم مثل شما ..یعنی هر دو به دور از احترام و جایگاه و درک درست از ازدواج و هدف ازدواج با رفتارهای بچه گانه همه چیرو خراب کردید.... مادرتونم صحیح گفته که بچه اید .........

تصویر الهه نازززز

من جای اون دختر بودم همون جلسه خواستگاری ردتون می کردم.
این حرفها چیه که با تحکم توی جلسه خواستگاری گفتین.
به نظرم اون دختر ثبات شخصیت نداره و هنوز نمی دونه از زندگی و از ازدواج چی می خواد.
این ماجرا رو تموم کنین و بیشتر از این ادامه ندین.

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

پاسخ اجمالی:
1 – متاسفانه بخاطر سوء تفاهماتی که به وجود آمده، علی رغم محبت دوطرفه‌ای که هنوز موجود است، از یکدیگر ناراحتی‌هایی را به دل گرفته‌اید.
2 – اگر شما حقوقی دارید که قابل احترام است، آنها هم خواسته‌هایی دارند که رسیدن به آنها حقّشان می‌باشد.
3 – جلسه‌ای رسمی را ترتیب دهید و در آن خواسته‌ها و توانائی‌های خودتان را مطرح نمائید و تا آنجا که ممکن است با نظرات آنان نیز همراه شوید و در نهایت، آنجا تصمیم ادامه یا جدائی را به صورت منطقی بگیرید.

تصویر mohammadi
نویسنده mohammadi در

با سلام و تشکر از شما بابت اعتمادتان به گروه مشاوران "رهروان ولایت"؛

در این متن طولانی نکات متعددی وجود دارد که اشاره به تک تک آنها و بررسی آن موارد از حوصله شما و سایر خوانندگان خارج خواهد بود لذا فعلا به مهمترین بخش آن اشاره می‌کنیم که اعلام پایان نامزدی شما با ایشان می‌باشد.
متاسفانه از متن شما، تنها لج بازی‌های بیهوده فهمیده می‌شود و لاغیر.
در مقابل این برخوردهای کودکانه چند سوال را از شما می‌پرسم:
تصوّر بفرمایید شما ایشان را کامل رها کردید و ایشان با یک مرد دیگری ازدواج کردند، آیا حسرت نخواهید خورد؟
بر فرض خود شما با فرد دیگری ازدواج کردید، آیا مدام به یاد این دختر نخواهید افتاد؟
به شما قول خواهم داد، حسرت خواهید خورد. یقینا خود شما هم در آینده تعجب خواهید کرد که چگونه، می‌خواستید به خاطر مسائلی مثل انتخاب مکان جشن عروسی ازدواجتان را به هم بزنید!
در این بین سوء تفاهم‌های متعددی پیش آمده که شاید بخش عظیمی از آن به خاطر نداشتن فنّ بیان، و درست صحبت نکردن‌ها باشد!
خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «به بندگانم بگو: سخني بگويند که بهترين باشد! چرا که (شيطان بوسيله سخنان ناموزون)، ميان آنها فتنه و فساد می‌کند؛ هميشه شيطان دشمن آشکاری براي انسان بوده است!» (1)
"ایشون مشهد بودن کلی اشک ریختن ..."؛ اشک‌هایی که ایشان در سفر مشهد از این جدایی ریختند، نشان دهنده‌ی محبت و علاقه‌ی ایشان به شما است و البته معلوم نیست این محبت تا کی باقی بماند! و اگر از این فرصت‌های اندک باقی مانده درست استفاده نکنید شاید جای این اشک‌ها را کینه‌ای عمیق بگیرد و کار به صورتی گره بخورد که اگر شما هم بخواهید برگردید، ایشان دیگر نخواهد!
بله شما دغدغه‌هایی دارید که برخی از آنها حق شما می‌باشد؛ اما آنها نیز علائقی دارند که حداقل برخی از آنها محترم است؛ پس جدایی آن هم به این صورت، یقینا مطلوب نخواهد بود.

پیشنهاد:
از طریق بزرگترها جلسه‌ای رسمی را ترتیب دهید و در آن جلسه، خواسته‌ها و توانائی‌های خودتان را مطرح نمائید و البته گوش شنوایی هم داشته باشید برای شنیدن خواسته‌های آنان، به هر حال آنان نیز حقوقی دارند! و دقت داشته باشید که در آن جلسه تمام سعی شما این نباشد که فقط حرف خودتان را به کرسی بنشانید، بلکه تا هرجا که خطوط قرمز شما (2) پایمال نمی‌شود با آنها همراهی کنید.
در نهایت هر آنچه در آن جلسه جمع بندی شد، اگر مورد پسند بود، به آن متعهد باشید و سعی کنید در باقی مراحل زندگی، از کاه، کوه نسازید و عشق و محبت را دائما نثار هم نمائید. اما اگر به هر دلیل، به این یقین رسیدید که ایشان با شرایط شما هیچ تناسبی ندارند، آن موقع می‌توانید منطقی از هم جدا شوید و حداقل برای خود اتمام حجتی را به وجود آورده باشید.

امیدوارم تصمیم درستی را بتوانید بگیرید.
--------------------------------------------------------
پی‌نوشت:
1 – وَقُلْ لِعِبَادِي يقُولُوا الَّتِي هِي أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيطَانَ ينْزَغُ بَينَهُمْ إِنَّ الشَّيطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا[سوره إسراء آیه 53]
2 – البته خطوط قرمزی که نزد عقلاء محترم است و منطقی می‌باشند، نه خطوط قرمز خود ساخته، که ممکن است نوعی زیاده خواهی و ظلم باشد.

تصویر sjsjlinux
نویسنده sjsjlinux در

موضوعی رو مشاور محترم در نظر نگرفته اند..

داشتن خواسته و درخواست منطقی یک راه است..اگر خواسته شون ک بنظرم درست نیست رو حتی غیر منطقی میگفتند هم اونقد بد نبود..

ولی اینکه با گفتن جدایی بخوان باج بگیرند احتمال اینکه بعدها این موضوع سر چیزهای دیگه هم باشه نیست؟

خواهش میکنم موضوع رو ببینین..بین بنده و ایشون اختلافی شد روش اعمال زور از طریق جدایی درسته؟

درضمن مشکل الان اختلاف بنده و با ایشون و ایشون با بنده نیست..اختلافها ب خانواده ها هم کشیده شده..

حق دونستن در خرجهای مربوط ب خانواده ما و تصمیم ب جدایی در صورت عدم پذیرش نظرتونو بگین خواهشن..