دوست ندارم با من که مطلقه‌ام ازدواج کنی!

18:07 - 1396/03/18

با سلام و عرض وقت بخیر من پسر 28 ساله ای هستم تک پسر و دارای دوخواهر بزرگتر از خودم که خواهر بزرگم ازدواج کرده. پدرمم چندین سال پیش فوت کردن (تحصیلاتشون لیسانس از یکی از دانشگاه های خارج از کشور و توی سازمان دولتی کار میکردن و بازنشسته شدن). سطح مالی خانواده ما معمولی روبه خوب هست ولی من هنوز شغل پر دارامدی ندارم توی شرکتی که با بانک کار میکنه مشغول به کارم که ماهانه 900 تومن حقوق میگیرم تحصلاتمم ترم آخر کارشناسی ارشدم. در دانشگاه به دختری (هم رشته و هم ورودی خودم) علاقه مند شدم و علاقه خودم رو ترم گذشته بهش گفتم و علنی کردم. اون 26 ساله و تک فرزند هست و خواهر و برادری ندارد سطح مالیشونم تقریبا مثل خودمونه (پدر و مادر هردو تحصیلات لیسانس دارند و پدرشونم بازنشسته یه ارگان دولتی اند). علت انتخابمم محجوب بودنش بود چون با توجه به محیط نامناسب دانشگاه بسیار باحیا بود و با جنس مخالف کمتر قاطی میشد. ظاهرش ساده بود و اخلاقی بسیار خوب با همه داشت و اینا منو جذب کرد. با اینکه تا به حال دختری رو به مادرم معرفی نکرده بودم دل رو به دریا زدم و موضوع رو به مادرم گفتم و عکس ایشون رو بهش نشون دادم ایشون در نگاه اول موضع منفی گرفت گفت ظاهرش درسته زشت نیست ولی زیبا هم نیست (معیارمادرم رو دقت کنید) و چون از یکی از دوستانش طبق داستان مشابهی که براشون پیش اومده بود شنیده بود که دخترای دانشگاه به درد ازدواج نمی خورن و از نظر پایبندی به اصول اخلاقی در سطح پاینی هستند نهایتاً گفت من ناراضی هستم ولی بعد ها تقریبا راضی شدبرای خواستگاری بیاید و گفت ما باید چندجا بریم حالا اینجا هم که اصرار داری میریم هرکدوم مناسب بود انتخاب میکنیم. البته پیش زمینه ای راجب مادرم بگم که ایشون حدودا 62 ساله و بازنشسته و دارای تحصیلات دیپلم اند و متاسفانه از لحاظ عصبی بسیار ضعیف و آدم بسیار غیرمنطقی هستند و اغلب فامیل اخلاق ایشون رو میشناسند (همه اینها رو خود دختر هم میداند). بعد 3 ماه خواهر بزرگترم رو هم آوردم ایشون رو دیدید (تحصلات خواهرم کارشناسی ارشد و شاغل) و گفت ایشون آدمی دروغگو به نظر می رسد (با اینکه این دختر راجب مواردی مثل شغلی که جدیدا پیدا کرده بود صحبت می کرد و مواردی از این دست) و به نظرم بدرد هم نمیخورید حالا باید خودت تصمیم بگیری این نظره من بود من پسندشون نکردم ولی اگر میخوایش انصاف نیست بیش از این منتظر بزاری ایشون رو و حتما قرار خواستگاری رو با هماهنگی مادرمون بزار البته خونه دیگری هم داریم و خواهرم گفت میتونی برای شروع زندگی به اون خانه بری و مشکل نداشتن خانه نداشت هم نداشته باشی و گفتند برای کسب درامد بیشتر شغل دومی برای خود دست و پا کن و مغازه ای اجاره کن تا مشکل مالیتم برطرف بشه. خلاصه در نهایت بعد از 8 ماه بودن با ایشون که با فراز نشیب همراه بود و برنامه ریزی برای مشکلات پیش رو که یکیش شغل بنده بود و مهم تر از همه راضی کردن مادرم، اون دختر یک ماه پیش به من گفتند که ما بدرد هم نمی خوریم (لازم به ذکره که توی مدتی که با هم بودیم این همون جمله ای بود که من تکرار میکردم و مرتب ایشون رو آزار میدادم میگفتم ما بدردهم نمیخوریم که بخش زیادیش به خاطر این بود که ببینم ایشون تحت هر شرایطی با من هستند یا واکنششون چطور است نه اینکه واقعا ایشون بدردم نمیخورند که دیدم در شرایط بد هم با عقلانیت موضوع رو مدیریت می کنند) و دیگه اجازه ندادن ببینمشون و با صرار من فقط به صورت اینترنتی صحبت میکردیم که این هم کات شد البته. بعد مدتی دیدم بدون ایشون زندگی برام مشکله واقعا هرکار بگین کردم دیدم ایشون رو نمیتونم فراموش کنم (بعد احساسی). من چند ماه با ایشون بودم و با اون معیارهایی که برای همسر آیندم ترسیم کرده بودم مانند نجابت، اخلاق خوب و حتی از نظر شرایط خانوادگی تطابق زیادی داشتند (بعد عقلانی).من طبق مرور رابطه 8 ماهه به این نتیجه رسیدم خوبی های ایشون خیلی زیاد بوده و بدی های ایشون اندک. بارها و بارها لیست خواسته های خودمو بررسی میکردم و میدیدم ایشون تطابق زیادی با اون لیست دارند خلاصه با اصرار چندین باره من ایشون راضی شد و دوباره به رابطه برگشت اما چند روز گذشته طی ملاقاتی (از پیش تعیین شده) با ایشون و مادرشون متوجه شدم این خانم طی پیشنهاد دوست دوره کارشناسی دانشگاهش که شهرستانی بودند با برادر دوستش آشنا می شوند (در آن زمان دختری 21 ساله بودند) و ازدواج می کنند. مادرشون اظهار کردند متاسفانه چون هیچ سنخیتی از لحاظ فرهنگی مالی و غیره نداشتند (صرفا به دلیل پافشاری دخترشون و داماد سابق ازدواج سر گرفت) و به دلیل بی بند و بار بودن داماد (مشروب خور و ارتباط نامشروع با جنس مخالف و انجام شدید ترین خشونت های فیزیکی) و همچنینی ازدواج پنهانی با دختری دیگر بعد از 4 ماه از هم جدا می شوند. ایشون گفتن با سختی های بسیار طلاق دخترشون رو گرفتند. دخترشون بسیار از لحاظ روحی ضربه خورد هیچوقت فکر نمیکرد مرد رویاش اون رو مورد شدیدترین شکنجه های فیزیکی قرار بده و بره با دختر دیگری پنهانی ازدواج کنه و به خاطر پنهان کردن کارهاش با دخترم ازدواج کنه. من وقتی اینارو فهمیدم به شدت از لحاظ روحی بهم ریختم و شوکه شدم ولی بازهم فکر کردم و بازهم نظرم عوض نشد. وقتی این ها رو فهمیدم گفتم خوبیش اینه که این خانم آدم با تجربه ای شده (نسبت به دختر باکره) از لحاظ رفتار با همسر از لحاظ رفتار با خانواده از لحاظ اجتماعی و حتی از لحاظ جنسی (درسته 4 ماه بیشتر زندگی مشترک نداشتن) در سطح بالایی قرار گرفته و این امتیاز مثبتی برای من هست. خلاصه اون روز که مادرشون و خود دختر بودن کلی به من اصرار کردند که منصرف بشم. در اونجا تازه بود که دلیل رفتار یک ماه پیش ایشون رو فهمیدم. مادرشون اظهار کردن که من مادرم و حس مادرتو درک میکنم اون دوست داره تو بایه دختر ازدواج کنی نه یه مطلقه. درکل اینطور تلقی کردن که من منصرف شدم. همچنین مادرشون می گفتن اغلب خواستگاران دخترشون مجرد بودن ولی هرکدام را به دلایل مختلف (وابستگی به خانواده و غیره) رد کرده اند و گفتند من هم به درد ایشان نمی خورم. در انتها بگم که خود دختر راضی است ولی میگوید مادرت هیچوقت راضی نخواهد شد و من برای خوشبختی خودت میگم که برو. نمیخوام خانوادت تردت. مادرت بهت احتیاج داره و ... ولی من خیلی فکر کردم دیدیم ایشون خیلی با معیارهای ذهنی من سازگارند و تقریبا تنها مشکل علاوه بر کار که تقریبا قابل حل هست راضی نشدن مادرم (این موضوع رو با مادر غیر منطقی خود تاکنون مطرح نکردم) هست. من پیشنهاد کردم که کاری کنیم تا مادرم متوجه این موضوع نشود ولی دختر خانم کاملا مخالف بودند و گفتند منهای اخلاق از نظر قانونی هم ناشدنی است. من دخترهای مختلفی توی زندگیم بودن که البته بیشتر جنبه دوستی داشت و همه شون (اونایی که فک میکردم بدرد ازدواج میخورن) مطابق با نظر من نبودند مشاور گرامی واقعا درمانده شده ام من به این خانم بسیار علاقه مندم و از نظر منطقی که مهمترین هست میبینم که ایشون سنخیت زیادی با من دارند. خواهش میکنم من وراهنمایی کنید واقعا نمیدونم چیکار کنم. هیچ راه حل عملی به ذهنم نمیرسه. نمیدونم کار درست چیست

-------------------------------------

کاربران محترم توجه داشته باشند که ادامه‌ی ارتباط با کارشناسان سایت و درج نظرات جدید برای رسیدن به پاسخ نهایی و جامع، تنها با عـضویـت در سایت ممکن خواهد بود؛ برای عضویت در سایت به آدرس مقابل مراجعه فرمائید: www.btid.org/fa/user/register
بعد از عضویت می‌توانید در همین بحث و یا مباحث دیگر انجمن نیز شرکت داشته باشید: http://www.btid.org/fa/forums

http://btid.org/node/109464

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
9 + 1 =
*****
تصویر سجاد
نویسنده سجاد در

سلام علیکم

پاسخ: هرچند که یکی از توصیه‌های دینی ازدواج با دوشیزگان است و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «با دختران باکره ازدواج کنید زیرا که دهان آنان شیرین و رحمشان مناسب‌تر است و زود چیزی را یاد می‌گیرند و محبتشان پایدارتر است.» (بحارالانوار، ج 103، ص 237)
اما از دیگر توصیه‌های دین، ازدواج با افراد مؤمن و خوش‌اخلاق هست که طبق توضیحاتی که شما در این سؤالتان بیان کردید در وجود آن دختر وجود دارد به‌طوری که همان ویژگی‌های اخلاقی شمارا به سمت او جذب کرده است و حتی حاضرید باکره نبودن او را نیز بپذیرید اما ازآن‌جهت که ازدواج پیوند دو خانواده می‌باشد، بهتر است تا جایی که امکان دارد از راه‌های مسالمت‌آمیز و در فضایی صمیمی و دوستانه با مادر و خواهرتان صحبت کنید و آنها را بابیان ویژگی‌های مثبت آن دختر و پافشاری در این راستا، با خود همراه سازید؛ حتی اقوام و خویشان صاحب نفوذ خود را نیز به کمک بگیرید و از آنها بخواهید با مادرتان صحبت کنند، اگر مادرتان بازهم راضی نشد با کمک مشاور تصمیم نهایی خود را بگیرید، البته حق انتخاب نهایی با شما می‌باشد اما بهتر است این حق همراه با رضایت خانواده صورت بگیرد؛ شخصی به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کرد من می‌خواهم با زنی ازدواج کنم ولی پدر و مادرم مایل‌اند با دیگری ازدواج کنم. حضرت فرمود: «با زنی که خودت مایل هستی ازدواج کن، و زنی را که پدر و مادرت (بدون رضایت تو) انتخاب کرده‌اند، رها کن.» (بحارالانوار، ج 100، ص 235)

پی‌نوشت:
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، انتشارات دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.‌

لینک این مطلب

http://www.btid.org/fa/news/112465