مهندس مهیار مهرام

20:30 - 1399/11/23

 

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت کاربران و مسئولین محترم.

این روایتی که برا شما بزرگواران نوشتم از یک کانال خوب خوندم بهتر دیدم دراینجا هم درج کنم البته آخرش رو نگه داشتم دو روزه دیگه بنویسم در قسمت نظرات همین پست ان شالله.

خواهش میکنم دقیق مطالعه کنین تا آخر.

 ان شالله شهدا شفیعمون باشن.

روایت از دوست شهید پاسداري که مظلومانه شهيد شد و خانواده اش در تشييع و تدفين پيکر پاکش شرکت نکردند!!!

❤️بسيجيِ پاسدار مهندس مهيار مهرام❤️

از دوره دبستان تا دوره دبيرستان باهم بوديم. ما ۳ تا رفيق بوديم که هيچ وقت از هم جدا نمي شديم. توي محلّه يوسف آباد تهران، شب و روز باهم بازي مي کرديم و درس مي خوانديم. البتّه هوش و استعداد مهيار از همه دوستان ما بيشتر بود. او کمتر از ما درس مي خواند و نمره اي بهتر از ما مي گرفت. از طرفي خانواده ي آن ها، خيلي اهل مُد روز و... بودند.

من و شهريار و مهيار، سال ۱۳۵۲ باهم ديپلم گرفتيم. پدر مهيار بلافاصله کارهاي پسرش را انجام داد. مهيار از ما خداحافظي کرد و رفت. او در دانشگاه برايتون انگليس در رشته هوافضا مشغول تحصيل شد.

سال ۱۳۵۴ بود که روزنامه ها  نوشتند: يک دانشجوي ايراني به نام مهیار مهرام در انگليس به خاطر مصرف زياد مواد مخدر به حالت کما رفت!

خيلي براي دوست قديمي خودم نگران شدم. اما خدا را شکر او حالش خوب شد و سال ۱۳۵۶ به ايران برگشت. همسر انگليسي او هم به نام جِين همراهش آمده بود.

مهيار و خواهران و برادرانش در قيد و بند مسائل ديني نبودند. مهيار مدتي در شرکت فيليپس و بعد در دفتر شرکت هواپيمايي پان آِمريکَن در تهران مشغول شد. با پيروزي انقلاب، دفتر هواپيمايي تعطيل شد و مهيار در يک هتل مشغول به کارشد.

در زماني که آيت الله خلخالي با معتادان مواد مخدر برخورد مي کرد، مهيار دستگير و زنداني شد. در زندان و بين معتادهايي که ترک کرده بودند مسابقه  اي برگزار شد و نفرات اول آزاد شدند. مهيار هم از زندان آزاد شد.

در اين فاصله جنگ شروع شده بود، من هم راهي مريوان شدم و همراه با حاج احمد متوسليان و در واحد مهندسي سپاه، مشغول فعاليّت بودم.

ارتباط ما با يکديگر کمتر شده بود. او موضع گيري هاي سياسي ضدّ نظام داشت و از منافقين حمايت مي کرد. اما با اين حال، وقتي به  مرخصي آمده بودم، به ديدن مهيار رفتم.

خانم او ايران را ترک کرده و به انگليس رفته بود. پدر مهيار با من صحبت کرد و گفت: پسرم به خاطر مهندسي در رشته هوا و فضا، قصد استخدام در يگان بالگرد صدا و سيما را داشت، اما به خاطر موضوع اعتياد، نمي تواند استخدام شود. پدرمهيار با ناراحتي از من خواست کاري براي مهيار انجام دهم.

با مهيار صحبت کردم. گفتم: من مي خوام برم جبهه، مياي با هم بريم؟ او هم که توي حال خودش نبود گفت: باشه.

خانواده مهيار از او قطع اميد کرده بودند، با اين خبرخوشحال شدند. انگار مي خواستند يک جوري از دست او راحت شوند!

فردا صبح، قبل از اذان آمدم منزل آنها ، يک ساعت طول کشيد تا مهيار از دستشويي  بيرون بيايد! حسابي خودش را ساخت! پدرش يک شيشه آب سياه به من داد و گفت: اين شيره سوخته ترياک است. هر روز ۳ بار به او بده تا تَرک کند.

بعد مکثي کرد و گفت: البته اين دفعه چهاردهم است که قصد ترک کردن دارد! ايشان قرص هاي واليوم نيز به من داد و گفت: در شرايط خيلي سخت اين قرص ها را به او بده.

وقتي راه افتاديم، با خودم گفتم: عجب اشتباهي کردم، حالا آبروي خودم را هم مي برم.

بعد گفتم: مهيار، تو اگر شده الکي دولّا راست شوي، بايد بغل من بايستي نماز بخواني، وگرنه بر مي گرديم.

شب رسيديم به يکي از مقرها. من مشغول نماز شدم. مهيار هم که حسابي خمار بود، زير چشمي من را نگاه مي کرد.

بعد از نماز برگشت و گفت: ببين، نمازت غلط بود. تو يه بار دولّا شدي، اما ۲ بار سرت رو زمين گذاشتي!

با تعجّب نگاهش کردم. يعني اين پسر رکوع و سجود و اعمال نماز را هم  بلد نيست!؟

فردا رفتيم يکي از مقرهاي سپاه  مريوان، به دوستم گفتم: اين آقا که همراهم آمده مريضه، اگه حالش بد شد يه دونه از اين قرص ها بهش بده.

آن روز وقتي من نماز مي خواندم، مهيار هم  کنار من ايستاد. او هيچ چيزي از نماز بلد نبود. به من گفت: توي نماز  چي ميگي؟ بين ۲ نماز چه دعايي مي خوني؟

روز بعد بردمش يه مقرّ ديگه و همينطور تا ۷ روز او را جا به جا  کردم تا کسي به مشکل او پي نَبَرد.

روز هفتم حال و روز مهيار بهتر شد. گفت: من ديگه ترک کردم، ديگه خماري ندارم .

پدرش به من گفته بود وقتي مهيار ترک کنه، به خوراک مي افته و بايد حسابي غذا بخوره.

من هم چند کارتن تن ماهي با روغن زيتون براي مهيار گرفتم. او حسابي غذا مي خورد.

مهيار را به يکي از مقرهاي کوهستاني بردم. آنجا بالاي ارتفاع بود و چند متر برف نشسته و شرايط بسيار سختي داشت.

آن ايام زمستان سال ۱۳۶۰ بود. مهيار در آن مقرّ کوهستاني در کنار چند بسيجي و مجاهد عراقي در واحد مخابرات مشغول شد.

هوش و استعداد خاصي داشت. رمزهاي بي سيم را سريع حفظ مي کرد. شب اول از سرما ترسيده بود. اما رفته رفته به آنجا عادت کرد .

مدتي بعد به سراغ او رفتم. با بسيجي ها حسابي جور شده بود. با برخي از آنها صحبت مي کرد و مسائل و مشکلات ديني خودش را مي پرسيد.

به نماز خواندن او نگاه کردم.

ادامه دارد

 

یا حق التماس دعای فرج

 

 

http://btid.org/node/158698

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 7 =
*****
تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

کاش همه اش یکجا بود

اینجوری یکم به آدم برمیخوره :(

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

بر خوردن نداره

در گوگل سرچ بفرمایید

تصویر منتظر غریب

بله کاملا درسته.

بنده هم ادامه رو گذاشتم ولی فعلا مدیر محترم تایید نکردن .

یا حق التماس دعای فرج

تصویر منتظر غریب

سلام و عرض ادب

حلال بفرمایید به دلیل عطش انتظار ادامه روایت، این کار رو انجام دادم.

یا حق التماس دعای فرج

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

بسیار متاثر شدم منتظر ادامه هستیم .ممنون

تصویر منتظر غریب

سلام و عرض ادب

حتما ان شالله. ممنون از شما و وقتی که گذاشتین.

یا حق التماس دعای فرج

تصویر علیرضا2021
نویسنده علیرضا2021 در

سلام.من تا ته خوندم فقط بقیش رو کنجکاو شدم اگر میشه بنویسید.براتون آرزوی شادی وسلامتی میکنم.موفق باشین

تصویر منتظر غریب

سلام و عرض ادب

ممنونم از شما که تا آخر مطالعه فرمودین، ممنون از وقتی که گذاشتین. بله حتما ان شالله شاید یه پست جداگانه بزارم ادامه روایت رو.

ممنون از دعای زیباتون. و همچنین شما ان شالله سلامت  باشین و پیروز.

یا حق التماس دعای فرج

تصویر "نمی دانم" چون سقراط
نویسنده "نمی دانم" چون سقراط در

عزیز دلی چه با لایک چه بی لایک

فدات شم اگه همشو تو یک پیج بگذاری ؛ در اینده اگه کسی خواست استفاده کنه دنبال ادامه اش دیگه نمی گرده.

خیلی خوبه که هستی و پیامهایی میگذاری که نشون میده ارزشها هنوز رنگ نباخته. 

مزین باشی به نگاه و تأیید امام زمان عج. امین

تصویر منتظر غریب

سلام و عرض ادب

شما لطف داری خواهر مهربونمheart

خدا نکنه، بله نمیدونم گفتم شاید این طور بهتر باشه ولی خب پروفایلم پشت هم میاد فکر نکنم پیدا کردنش خیلی مشکل باشه عزیز دلم هرکسی پروفابل منتظر غریب رو باز کنه مطالب اونجا هست.

ممنون از پیشنهادی که دادی خواهری عزیزم. ممنون از حضور سبز شما.

همچنین شما مهربونم. بهترین ها رو براتون آرزو دارم .

یا حق التماس دعای فرج

تصویر "نمی دانم" چون سقراط
نویسنده "نمی دانم" چون سقراط در

درسته. یادم به این نبود که شما عضو سایت هستید. 

آرزومند آرزوهای زیبایت هستم.

تصویر منتظر غریب

سلام خواهر عزیزم سلامت باشین و موفق ان شالله

همچنین مهربونمheart

یا حق التماس دعای فرج تو این ماه عزیز و بابرکت