ماهیگیر کوچولوی تیس(قسمت سوم)

16:04 - 1401/12/09

- قصه شب ماهیگیر کوچولوی تیس با هدف اهمیت امید به خدا و شکرگزاری با محوریت توجه به قرآن برای امیدآفرینی نگارش شده است. این قصه ماجرایی تخیلی است که در آن برای میرو، پسربچه بلوچی اتفاقاتی می‌افتد که به خواننده می‌آموزد تا هیچ‌وقت از کمک و مهربانی خدای بزرگ ناامید نشود!

به نام خدای ماه و مهتاب | قصه ماهیگیر کوچولوی تیس

سلام و شب بخیر به صورت‌های مثل آفتاب، به تموم بچه‌هایی که چشم‌های قشنگشون پر شده از خواب، می‌دونم که همه آماده هستین تا ادامه قصه ماهیگیر کوچولوی تیس رو بشنوین و بعد بخوابین؛ چون ماجرای گم شدن بابای میرو رسیده بود به جاهای شنیدنی، پس بیاین تا ادامه قصه رو براتون تعریف کنم:

نماز که تموم شد،  میرو داشت از در مسجد بیرون می‌رفت که یهو دوستش محمد رو دید. اون چندتا قرآن توی بغلش گرفته بود تا به دست نمازگزارها برسونه؛ چشمش که به میرو افتاد با لبخند گفت: میرو کجا؟ نمیای قرآن بخونیم؟ به این زودی خونه نرو .

با این حرف محمد نور امید و شادی توی دل کوچیک میرو بیشتر شد؛ اونم چند تا قرآن دستش گرفت و همراه دوستش به طرف نمازگزارا رفت؛ قرآن‌ها که پخش شد، همه با هم شروع به خوندن کردن؛ هرچی بیشتر می‌خوندن، قلب نگران میرو آروم‌تر میشد؛ بعد از تموم شدن قرآن همه برای ظهور امام زمان دعا کردن؛ بعدم ثواب این قرآن خوندن رو به روح حاج قاسم سلیمانی هدیه کردن؛ میرو توی دلش گفت: حاج‌قاسم! من خیلی دوستت دارم، تو مرد پاک و با خدایی بودی؛ می‌دونم که از وقتی شهید شدی، پیش خدا و امام زمان مقام بالا و خیلی خوبی داری، حتما خدا به دعاهات گوش می‌کنه، چون خیلی دوستت داره، قرآن میگه شهیدها زنده هستن، پس حتما صدای من رو می‌شنوی، من قرآن خوندنم رو به شما هدیه دادم، خواهش می‌کنم دعا کن خدا هم بابای منو دوباره بهم برگردونه.

میرو توی همین فکرها بود که یهو دید همه قرآن‌ها جمع شده و مردم دارن به خونه‌هاشون میرن؛ محمد که داشت لبخند می‌زد، نزدیک اومد و دست انداخت گردن میرو، بعد گفت: غصه نخوردیگه، خدا بهت کمک می‌کنه؛ بابای تو آدم قوی و ماهیگیر شجاعیه، حتما راه ساحل توی طوفان گم کرده، الانم منتظره تا روز بشه و با قایقش برگرده؛ غصه نخور.

محمد داشت به دوستش دلداری و امید می‌داد که یهو یه نفر با عجله رسید جلوی در مسجد و با صدای بلند داد زد: بلند شید بیاید، بیاید بریم ساحل، یه قایق برگشته، بابای میرو پیدا شد، بیاید بریم کمک، زودتر بیاید.

محمد و میرو تا خبر برگشتن قایق رو شنیدن، خوشحال و باعجله همراه بقیه مردم بدوبدو راه افتادن به طرف ساحل، نور ماه همه‌جا رو روشن کرده بود؛ میرو از همه بیشتر خوشحال بود؛ اون حتی دمپایی‌هاشو گرفته بود دستش و تند می‌دوید تا سریع‌تر به ساحل برسه؛ آخه می‌خواست زودتر باباشو ببینه و بپره بغلش، خیلی دلش تنگ شده بود؛ وقتی رسید کنار ساحل، همه مردم جمع شده بودن، میرو نفس نفس می‌زد، عرق از سر و صورتش می‌چکید، از لابه لای جمعیت خودشو به لب آب رسوند؛ هنوز چیزی از وسط تاریکی دریا معلوم نبود، یه کم که گذشت، زیر نور مهتاب یه سیاهی از دور پیدا شد؛ جوونه‌های امید و شادی توی قلب میرو و بقیه مردم سبز شد، پسر کوچولوی قصه ما پرید وسط آب و رفت جلو تا زودتر به بابا برسه، اما بچه‌ها! اون سیاهی بابای میرو نبود؛ قایق یکی از اهالی بود که داشت یه چیزی رو دنبال خودش می‌کشید؛ وقتی قایق توی ساحل رسید، مرد ماهیگیر ازش پیاده شد؛ طنابی که به قایقش بسته بود رو با کمک ماهیگیرهای دیگه کشید؛ به طرف میرو اومد و گفت: پسرم! من وقتی خبر گم شدن بابات رو شنیدم، طاقت نیاوردم بمونم؛ بلافاصله رفتم دنبالش توی دریا، خیلی از ساحل دور شدم؛ هر طرف که بگی رفتم؛ وقتی طوفان تموم شد، نشستم کف قایق تا یه کم استراحت کنم؛ اما یهو یه چیزی محکم خورد به جلوی قایقم، بلند شدم دیدم قایق شکسته و نصف شده باباته؛ با اون طوفانی که من دیدم و این وضع قایق بابای تو، حتما اتفاق بدی براش افتاده؛ من که دیگه امیدی...

میرو نذاشت مرد ماهیگیر حرفش رو تموم کنه، با اینکه بغض کرده بود با عجله گفت: نه عمو جون، امیدی هست، من دعا کردم، امیدم به خداست، هنوز که نصف دیگه قایق بابام رو ندیدیم؛ شاید هنوز زنده باشه، اون شناگر خوبیه، بابای من قویه، خدا هم کمکش می‌کنه.

همه مردم ساکت و ناراحت به خونه‌هاشون برگشتن؛ مامان میرو هم خواهرش رو بغلش کرد و رفت؛ جوونه‌های امید خشکیده و زرد شدن؛ میرو تا صبح کنار قایق بابا نشسته بود و به دریا نگاه می‌کرد؛ خودش هم نمی‌دونست باید به نبودن بابا عادت کنه یا هنوز منتظر بمونه.

 ولی ما منتظر می‌مونیم تا ببینیم فرداشب، توی قسمت بعد قراره این ماجرا به کجا برسه؛ تا فرداشب و قسمت بعد، همه‌تون رو به خدای مهربون می‌سپارم. خدانگهدار.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 5 =
*****