قصه شب « میمون کوچولو مواظب شوخیهات باش»؛ داستان در مورد شوخی میمون کوچولویی است که با زدن حرفی به روباه باعث ایجاد اختلاف بین او و خرگوش خاکستری میشود.

به نام خدا | قصه میمون کوچولو مواظب شوخیهات باش
سلام به شما دردونههای پرنشاط و مهربون، سلام عزیزهای دلم، شبتون بخیر، خدا رو شکر که یه بار دیگه تونستم با یه قصه دیگه به خونه شما بیام، امیدوارم که از شنیدنش لذت ببرین.
باد آرومی از لای شاخ و برگ درختای جنگل میگذشت و اونا رو تکون میداد. روباه نارنجی با عصبانیت از این طرف جنگل به اون طرف میدوید، انگار دنبال یه چیزی میگشت که یهو چشمش به ویزویزو، یعنی زنبورِ خوشاخلاق جنگل افتاد، روباه که آروم و قرار نداشت از زنبور سؤال کرد که خرگوش خاکستری رو ندیدی، اون هم بهش جواب داد که خرگوش رو کنار رودخونه، مشغول شستن هویج دیده.
روباه خیلی سریع به طرف رودخونه رفت، اون خرگوش رو دید که کنار سبد هویجها نشسته و داره با خرچنگ و ماهیا حرف میزنه، خیلی سریع و ناراحت خودشُ به خرگوش رسوند و با دلخوری بهش گفت: تو در مورد من چی به آهوی خالخالی گفتی؟ خجالت نمیکشی؟
خرگوش خاکستری بیچاره که از رفتار روباهه متعجب شده بود، به چشماش نگاهی کرد و پرسید: من کی در مورد تو حرف زدم؟ اصلاً چی گفتم؟!
روباه: تو به آهو گفتی که من چون خیلی شکمو هستم، یواشکی خوراکیهای حیوونا رو میخورم!
خرگوش که از شنیدن این حرف روباه شوکه شده بود گفت: من اصلاً این حرفُ نزدم، فقط به آهو گفتم که روباه خیلی میوه دوست داره و خوبه برای اینکه خوشحالش کنیم بهش میوه بدیم، اگه باور نداری، چند روزی صبر کن تا آهو از مسافرت برگرده، بعد با هم پیشش میریم و ازش میپرسیم.
روباه به فکر فرو رفت، بعد نفس عمیقی کشید و گفت: باشه! اما اگه آهو بگه تو این حرفُ زدی، من دیگه باهات کاری ندارم.
چند روزی که گذشت، خرگوش فهمید که آهو از مسافرت اومده، برای همین به طرف خونه دوستش آقا روباهه رفت تا بهش اطلاع بده و دوتایی با هم به خونه آهوی خالخالی برن و در مورد اتفاقی که افتاده ازش بپرسن، اما هرچقدر در خونه روباه رو زد، خبری از اون نبود که نبود.
خرگوش با خودش فکر کرد که حتماً روباه جایی کار داشته و رفته، برای همین به طرف خونه خودش به راه افتاد، اما همین که به نزدیکی خونهاش رسید، متوجه شد دوست نارنجیش اونجا ایستاده و به فکر فرو رفته، بعد هم آقا روباهه چیزی رو توی لونه خرگوشی انداخت و بدون اینکه متوجه خرگوش بشه، شروع به دویدن کرد، خرگوش که از کار دوست روباهش تعجب کرده بود، به در خونهاش نگاه کرد، دید که یه پاکت نامه لای در گیر کرده، اون با تعجب نامه رو برداشت و شروع به خوندن کرد، بعد اونو تا کرد و توی جیبش گذاشت و به جای اینکه وارد خونهاش بشه، سریع خودشو به لونه آهو رسوند.
وقتی به لونه خالخالی رسید، اونو دید که جلوی لونهاش ایستاده، خرگوش که از نفس افتاده بود، با تعجب گفت: میشه بگی چی شده! آخه روباه توی نامهای که برای من نوشته، گفته که بیام پیش تو!
آهوی خالخالی: بله! اتفاقاً همین چند لحظه پیش روباه پیش من بود، اون دوست داشت همه چیز رو خودش بهت بگه ولی چون خجالت میکشید از من خواست تا بهت بگم،
دوستای گلم! اون روز آهو ماجرا رو برای خرگوشی تعریف کرد، اون گفت: چند روز پیش وقتی من و تو مشغول حرف زدن بودیم، میمون کوچولوی شیطون حرفامون رو میشنوه، بعد به شوخی اونا رو تغییر میده و به روباه میگه، اما وقتی متوجه میشه با شوخیش باعث شده که روباه ناراحت بشه، از کار خودش پشیمون میشه و راستش رو میگه، به همین دلیل امروز روباه پیش من اومد و از رفتارش عذرخواهی کرد، اون خیلی دلش میخواد که تو اونو ببخشی، بعد هم وارد لونهاش شد و با یه سبد هویج بیرون اومد و اونو به خرگوشی داد و گفت: اینو آقا روباهه برات آورد.
بله دوستای من! حتماً شما هم متوجه اتفاقات داستان شدین، میمونکوچولو با خبرچینی و دروغ خودش که به شوخی گفته بود، باعث شد که خرگوش و روباه از هم دلخور بشن و دوستی بین اونا کمرنگ بشه.
اگه من و شما هم حواسمون نباشه، ممکنه به شوخی حرفی رو بگیم که باعث ایجاد اختلاف و ناراحتی بین دیگران بشه، پس مواظب حرف و گفتارمون باشیم و در ضمن باید به این دقت کنیم که تا از چیزی مطمئن نشدیم، تصمیمی نگیریم وگرنه ممکنه مثل روباه دچار اشتباه بشیم.
خب عزیزای دلم! این قصه هم تموم شد، امیدوارم تونسته باشم که یه قصه خوب رو براتون تعریف کنم، تا یه قصه دیگه شما رو به خدای مهربون میسپارم. خدانگهدار.