قصه شب | « دم پنبه‌ای! خرگوش زیرک و باهوش جنگل»

17:54 - 1401/11/23

قصه شب « دم پنبه‌ای! خرگوش زیرک و باهوش جنگل»، داستان مسابقه‌ای بین تعدادی از خرگوش‌ها می‌باشد که در مرحله آخر، آن‌ها باید از هوش و زکاوت قوی خود استفاده نمایند.

قصه شب | «تونل تنگ و تاریک و خرگوش باهوش»

قصه شب | «دم پنبه‌ای! خرگوش زیرک و باهوش جنگل»

پنبه‌ای! خرگوش زیرک و باهوش جنگل

داستان مسابقه‌ای بین تعدادی از خرگوش‌ها می‌باشد که در مرحله آخر، آن‌ها باید از هوش و زکاوت قوی خود استفاده نمایند .

 

به نام خدای خوبی‌ها. خدایی که یادش دلامونو آروم می‌کنه و لبامونو خندون. سلام به کوچولوهای مهربون توی خونه؛ کوچولوهای ناز و نمونه.

عزیزای شیرین سخنم حال و احوالتون امشب چطوره؟ خوبین؟

امیدوارم هر کجا و در هر حالی که هستین شاد و با نشاط باشین.

باز هم امشب با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا اونو با هم بشنویم. راستی گلای من تا حالا شده یه کار سخت و مشکل براتون پیش بیاد؟ خب در اون موقع چیکار می‌کنین؟ بهتره قبل از جواب به این سؤال یه سری به جنگل قصه‌ها بزنین.

پس اگه موافقین تا به جنگل خرگوشا بریم، چشاتونو ببندین و دستای مهربونتونو به دست من بدین تا با هم به اونجا بریم:

همه خرگوشا در میدون بزرگ جنگل جمع شده و منتظر خرگوش پیر و دانا بودن. آخه قرار بود از بین همه خرگوشا یه خرگوش انتخاب بشه تا به مسابقات دوچرخه سواری خرگوشای جنگلای بزرگ که قرار بود در جنگل اقاقیا برگزار بشه بره، برای همین همه خرگوشا از خرگوش پیر و دانا که بزرگتر و با تجربه‌تر از بقیه خرگوشا بود، خواستن تا یه حیوون باهوش و زیرک و پرتلاشو انتخاب کنه و به این مسابقه بفرسته.

 حدود نیم ساعت از اومدن خرگوشا گذشته بود که خرگوش پیر و دانا به همراه خرگوش قهوه‌ای قهرمان به میدون جنگل وارد شدن و سلام کردن، بعد هم خرگوش پیر و دانا با صدای بلندی گفت: دوستای عزیز همونطور که شما ازم خواستین اومدم تا یکی از بین شما رو انتخاب کنم و به مسابقات بفرستم.

همه حیوونا با شنیدن این حرف به همدیگه نگاهی کردن و با خودشون گفتن یعنی کدوممون انتخاب میشیم؟!

 خرگوش پیر و دانا که متوجه همهمه و پچ پچ‌ها شد، لبخندی زد و گفت: میدونم که الآن انتخاب یکی از بین شما، خیلی سخته و شما همه توقع دارین که اسمتون انتخاب بشه ولی من با مشورت خرگوش قهوه‌ای قهرمان تصمیم گرفتم که بین شما، مسابقه دوچرخه سواری‌ای برگزار کنم و هر خرگوشی که از بقیه زرنگ‌تر و باهوش‌تر و پر تلاش‌تر بود رو به مسابقه بفرستیم، حالا هر خوگوشی که موافقه، فردا صبح به همراه دوچرخه‌اش به این جا بیاد.

صبح روز بعد خیلی از خرگوشا به همراه دوچرخه‌هاشون به میدون بزرگ جنگل اومدم و بعد از اینکه مسیر مسابقه معین شد، با سوت خرگوش پیر و دانا مسابقه رو شروع کردن.

اونا از بین درختا و لابلای گل‌ها و از کنار رودخانه پر آب می‌گذشتن و از همدیگه سبقت می‌گرفتن تا اینکه به سخت‌ترین و حساس‌ترین مرحله مسابقه که عبور از تونل تنگ و تاریکی بود، رسیدن.

خرگوشا باید طوری از داخل تونل عبور می‌کردن که گیر نیفتن. شرط عبور از تونل این بود که باید همونطور که سوار دوچرخه بودن، رد میشدن.

اما اونا نمی‌دونستن باید چطور این کار رو بکنن، خیلی از خرگوشا چند باری تلاش کردن ولی گیر افتادن و بهمین خاطر پشت تونل مونده بودن و فکر می‌کردن.

خرگوش کوچولویی بنام «دم پنبه‌ای» که تازه به تونل رسیده بود، وقتی چشمش به دوستاش افتاد، پرسید: چرا اینجا ایستادین و مسابقه رو ادامه نمی‌دین، خرگوشای دیگه بهش نگاهی انداختن و گفتن: آخه این تونل خیلی تنگِ و ما نمی‌دونیم چطور میشه ازش عبور کرد!

دم پنبه‌ای با خودش فکر کرد و گفت: دوستام راست میگن چطور میشه از اینجا رد شد؟! آخه ممکنه داخل تونل گیر بیفتیم.

بچه‌ها! دم پنبه‌ای فکر کرد و فکر کرد. اون با خودش گفت: من اگه حتی سرم رو هم خم کنم و گوشام رو هم بخوابونم بازم ممکنه سرم بخوره به سقف این تونل! بعد با ناراحتی گفت: آخه چرا این تونل تنگ و تاریک رو انتخاب کردن. اون همینطور که به این موضوع فکر می‌کرد یهویی یه فکر جالب به ذهنش رسید! خیلی سریع از دوچرخه پیاده شد و باد لاستیک دوچرخه‌اش رو کم کرد و خیلی آروم شروع به رکاب زدن دوچرخه‌اش کرد تا این که تونست خودشو به اون طرف تونل برسونه و نفر اول بشه.

خرگوش پیر و دانا و خرگوش قهوه‌ای قهرمان به همراه بقیه خرگوشا تا چشمشون به خرگوش باهوش افتاد، خندیدن و تشویقش کردن، بعد خرگوش پیر و دانا به دم پنبه‌ای گفت: دم پنبه‌ای تو چطور تونستی از تونل به اون تنگی رد بشی؟!

دم پنبه‌ای: من وقتی به تونل رسیدم و دوستامو که رو دیدم کمی فکر کردم و بعد هم تصمیم گرفتم باد لاستیک دوچرخه‌ام رو کم کنم تا بتونم به راحتی عبور کنم و خودم رو به شما برسونم.

 خرگوش پیر و دانا وقتی این حرفو شنید، گفت: بله درسته تو خیلی خرگوشِ زرنگی هستی و میدونم که اگه به مسابقات بری میتونی نتیجه خوبی به دست بیاری، تو خوب از فکرت استفاده کردی و تونستی نفره اول بشی. من عمداً طوری مسابقه رو طراحی کردم که ببینم کدوم یکی از خرگوشا می‌تونن از تونل به اون تنگی رد بشن. و حالا خوشحالم که می‌بینم تو موفق شدی.

بله دوستای من! گاهی ما در شرایط دشواری قرار می‌گیریم که نیازِ خوب فکر کنیم تا بتونیم به نتیجه خوبی دست پیدا کنیم و همینطور باید یادمون باشه که در سختی‌ها نباید ناامید شد. امیدوارم شما هم توی کارهاتون خوب فکر کنین تا به نتیجه‌های خوبی که دوست دارین برسین.

 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 0 =
*****