پسری 21 ساله هستم و ترم 6 دانشگاه کارشناسی-تا 1سال دیگه دانشگاهم تموم میشه و قصد دارم انشالله ارشد هم بخونم (سربازی هم که دارم) من تا به امروز اهل دوستی با دخترها و اینجور رابطهها نبودم. در دانشگاه هم دوستی معمولی با همکلاسیها داشتم (منظورم اینه که همچین هم امل نیستم!) و پیشنهاد دوستی هم داشتم که به هرحال دلم قبول نکرد...
مدتی میشه که احساس تنهایی میکنم (بیشتر از لحاظ عاطفی) و گاهی تمرکز فکریم به هم میریزه و یه جورایی این بلاتکلیفی رو دوست ندارم و نمیدونم تا کی میتونم خودم رو از آلودگیهای جامعه حفظ کنم؛ و مطمئنم اگه کاری نکنم ممکنه... بدین ترتیب یک سری تصمیمات برای آیندم گرفتم...
از چندین سال قبل نسبت به دختر یکی از فامیلهای (نسبتا) دورمون، یک حس خاصی داشتم تا اینکه چند وقت پیش بعد از 2سال ایشون رو دیدم و واقعا مطمئن شدم که دوستشون دارم ( (دوست داشتنم از روی احساس و بچگی و عجولانه نیست چون قبلا اینجور دوست داشتنا رو تجربه کردم و شخصا هم آدم محافظه کار و واقع بینی هستم) ) ایشون از خانواده اصیل، مذهبی و روشنفکری هستند. (تقریبا مثل خانواده خودم) و مطمئن هستم که دختر پاک و نجیبی هستند هر دو هم در یک شهر زندگی میکنیم از لحاظ مالی متوسط رو به بالا و آنها کمی بالاتر از ما هستند.
مادر (و پدر) ایشون بر این اعتقادند که برای جلوگیری از انحراف دخترشون؛ نزارن سن ایشون خیلی بالا بره و سریعتر باید ازدواج کنه. (این مطلب رو در مهمانی اخیری که رفته بودیم بشکل کلی اشاره کردند!) و من هم بر همین عقیدهام. ایشون فرزند اول خانواده اند و الان 18 سالشون هست و تا مهر آینده هم به احتمال زیاد به دانشگاه میرن. (خواهر کوچکتری هم دارند که 13 سالشون هست) تصمیمات من:من با خودم فکر کردم و شرایط رو سنجیدم و با توجه به موقعیت خودم و ایشون، تصمیماتی رو گرفتم.
چون با پدر و مادرم رابطه خیلی خوب و صمیمانهای دارم، باهاشون مشورت کردم و شرایط رو واسشون توضیح دادم. چون ایشون شرایط بسیار خوبی دارن و با توجه به صحبتهای مادرشون، (اگه دست نجنبونم ممکنه ایشون رو از دست بدم!) گفتم که با پدر و مادر ایشون مراتب ابراز علاقه بنده رو اعلام کنن که اوناهم در جریان باشن. در این بین، چند مسئله ذهن من رو درگیر کرده.
ببینید من میخوام که هر دومون با دید کاملا باز و عقلانی به موضوع نگاه کنیم. من تا حدودی به بلوغ فکری و اجتماعی و... رسیدم و فکر میکنم با توجه به سن ایشون، هنوز کمی برای تصمیم گیری زود خواهد بود و نگرانم از اینکه اگر ایشون الان نظر مثبت داشته باشند، فردا که به دانشگاه میرن و با اجتماع بزرگتری روبرو میشن، پسرهای بیشتری رو میبینن و به بلوغ کامل میرسن، نظر و احساساتشون نسبت به من تغییر کنه و من هم الان نمیتونم با ایشون صحبت کنم چون احساس میکنم واسه اون بهتره که یه خورده دیگه صبر کنم... (همچنین حداقل تا 2-3 سال دیگه هم شرایط ازدواج فراهم نشه، اصولا من دوست دارم دستم بره تو جیب خودم بعد اقدام کنم!)
به طور کلی منظورم اینه که نمیخوام اون چشم بسته و با دیدی سطحی تصمیم بگیره. از طرفی هم نمیخوام از دستش بدم. حالا موندم باید چیکار کنم که این تعادل برقرار بشه و این موضوع جریان طبیعیش رو به بهترین شکل طی کنه. آیا کار دیگهای باید انجام بدم. منتظر نظرات بقیه دوستان هم هستم ممنون از سایت بسیار پربارتون. ضمنا من و چندین نفر از دوستانم این مشكل رو داریم، نمیدونیم اول با خود دختر صحبت كنیم یا خانواده رو در جریان بذاریم. نمیخوایم تو این راه اشتباه كنیم. تشكر
***جواب:
سلام
نگرانی اصلی شما اینه که ایشون وقتی وارد دانشگاه شد فکرش عوض بشه و احساس کنه اشتباه کرده با شما ازدواج کرده، این درسته که بالا رفتن سن و همچنین ورود به محیط جدید افقهای جدیدی رو به روی آدم باز میکنه چون انسان در محیط جدید با افرادی با اداب و افکار و رفتارهای متفاوت و احیانا نو روبرو میشه خصوصا که برخوردش با جنس مخالف نزدیکتر میشه چیزی که برای دخترایی که اهل رابطه نبوده اند در دوران دبیرستان وجود نداشته چون به راحتی و بدون دغدغه اینکه بهش گیر بدن میتونه با جنس مخالف حرف بزنه و ارتباط برقرار کنه و این مساله خیلی میتونه در او تغییر ایجاد کنه و حتی سبب بشه که عقاید و افکار سابقش عوض بشه، به دلیل اینکه خوشحالی و رضایتمندی خاصی از این ارتباط به او دست میده که در سابق نبوده و در نتیجه ممکنه با خودش فکر کنه که اعتقادات سابقش در زمینه حریم گرفتن از نامحرم اشتباه بوده یا اینکه علی رغم از دست ندادن اعتقاداتش بخاطر شوق درونی که در او ایجاد میشه، بر خلاف اعتقاداتش با جنس مخالف ارتباط برقرار کنه
البته امکان تغییر فکری و عملی برای دخترایی که رابطه نداشته اند بیشتره اما دخترایی که قبلا ارتباط با پسرا رو تجربه کرده اند تغییر چندانی نمیکنند البته ممکنه دایره رابطه شون وسیعتر بشه
پس دانشگاه رفتن دختر از این جهت ممکنه بر او اثر بگذاره و افکار و رفتارهاش رو عوض کنه و لذا اگر قبلا با فردی رابطه داشته بعد اینکه دانشگاه رفت و پسرای زیاد دیگهای رو دید ممکنه با خودش فکر کنه که اون پسر قبلی خوب نیست و به دیگری دل ببنده و قبلی رو رها کنه
اما سوال مهم اینه که اگر دختری ازدواج کنه و به دانشگاه بره آیا اونم همین طور میشه؟ یعنی ممکنه وقتی پسرای دیگه رو میبینه احساس کنه اشتباه کرده و همسرش از چشمش بیفته؟ جوابش اینه که اگر به علت تغییر دختر نگاه کنیم جواب این سوال رو میفهمیم، علت تغییر دختر اینه که ممکنه دیدن افراد دارای افکار و رفتارهای مختلف او رو به مقایسه بندازه و ببینه که کدوم بهتره و لذا عواطف او به سمت کسی بره که احساس میکنه از دیگران بهتره و در نتیجه امکان داره از فردی که قبلا باهاش ارتباط داشته زده بشه اما احتمال این مساله در مورد دختری که به صورت متاهل وارد دانشگاه میشه یا منتفیه و یا خیلی کمه، بخاطر اینکه وقتی دختر دلش رو به کسی داد و باهاش ازدواج کرد همه پسرای دیگه از چشمش میفتن و هرچقدر هم که اونا خوب باشن دختر اونا رو با شوهرش مقایسه نمیکنه چون عشقش به شوهرش نمیذاره که کس دیگه رو به او ترجیح بده، درست مثل عشق قبل ازدواج سبب میشه انسان عیوب طرفش رو نبینه با این تفاوت که اون عشق بده اما این عشق خوبه چون قبل ازدواج آدم باید چشمش رو باز کنه اما بعد ازدواج باید کور بشه و عیوب طرفش رو نبینه تا زندگی ش خراب نشه
نتیجه اینکه بین دختر مجرد و متاهلی که دانشگاه میره خیلی فرقه بخاطر اینکه دختر متاهل دلش رو داده و دیگه کس دیگه به چشمش جلوه نمیکنه اما مجرد نه، علاوه بر اینکه دختر مجرد در مرحله انتخابه و لذا در مقام مقایسه افراد با هم واقع میشه تا ببینه که کدوم بهتره اما دختر متاهل این نگاه رو هم نداره چون انتخابش رو کرده به همین خاطر حتی اگر خوبیهای دیگران هم به چشمش بیاد اصلا اونا رو با همسرش مقایسه نمیکنه
البته یک نکته مهم در اینجا هست که ربطی هم به سن دختر نداره بلکه در مورد عموم زنها هست، اونم اینه که اگر زن در ارتباط با مردها مواظب نباشه و با اونا رفتار باز و راحت داشته باشه و خوش و بش کنه و صمیمی بشه، در نتیجه ممکنه تدریجا دلش تحت تاثیر افکار و رفتار و شخصیت طرف مقابل قرار بگیره و ناخواسته عاشقش بشه، پس این حریم گرفتن برای تمام زنهای متاهل لازمه اعم از اینکه دانشگاه برن یا شاغل در اداره باشن و یا در محل زندگی و نشستهای فامیلی با مردها برخورد داشته باشن لذا اگر کسی با زنی ازدواج کنه که به این صورت از مردها حریم میگیره اگر اون زن دانشگاه بره و یا شاغل بشه خطری زندگی اونا رو تهدید نخواهد کرد مگر اینکه زندگیشون گرم نباشه و اختلاف داشته باشند که در این صورت این نوع ارتباط تحصیلی و کاری با نامحرم میتونه اثر منفی بذاره
بنا بر این اگر بخاطر وجود تناسبهای فکری اعتقادی اخلاقی رفتاری زندگی گرمی داشته باشید و در عین حال همسر شما هم باز برخورد نکنه و از نامحرم حریم بگیره نسبت به دانشگاه رفتنش دغدغه نداشته باشید پس اگر میخواید با دانشگاه رفتنش احیانا فکرش عوض نشه و از دستتون نره ازدواج رو قبل ورود به دانشگاه انجام بدید
در مورد اینم که میگید دلتون میخواد برای ازدواج دستتون توی جیب خودتون باشه عرض میکنم اینکه آدم مال خودشو خرج کنه خیلی خوشاینده و آدم معمولا خوشش نمیاد که از دیگری کمک بگیره اما اگر چارهای نبود و مصلحت بالاتری در کار بود میشه از این خوشایند صرف نظر کرد و بلکه حتی به حکم عقل، این کار لازمه چون اگر اتکای مالی به دیگران بد باشه از دست دادن مصلحت بدتره بنا بر این اگر لازم شد از این تفکر صرف نظر کنید
در مورد اینم که گفتید آیا به خود دختر بگید یا خانواده رو در جریان بذارید به نظر من بهتره که از طریق خونواده اقدام کنید بخاطر اینکه گفتن به خود دختر ریسک داره چون ممکنه خجالت بکشه یا اینکه اطمینان نکنه که قصد شما ازدواجه و در نتیجه ردتون کنه که در این صورت کار شما مشکلتر میشه یا اینکه موافقت کنه و رابطه برقرار بشه و دل بستگی ایجاد بشه و بعد خانوادهاش مخالفت کنن که در این صورت کلی رنج فراموش کردن همدیگه نصیب شما خواهد شد علاوه بر اینکه حسن اقدام از طریق خانواده اینه که حتی اگر مخالفت هم کرده باشه اگر خانواده او شما رو بپسندند موافقت اونا در تغییر نظر دختر موثره
موفق باشید
نظرات
سلام
دختری هستم 21 ساله عاشق پسری هستم 24 ساله من اهل شمال و ایشون اهل جنوب از نظر دین من شیعه و ایشون سنی هستن ، قصد ازدواج داریم و از هیچ نظری مکشل نداریم خونواده ی من نمیدونن که ایشون سنی هستن اما خونواده ی پسره میدونن من شیعه هستم و این مسئله باعث مخالفتشون شده و قبول نمیکنن که ما با هم ازدواج کنیم
اما ما خیلی بهم وابسته هستیم و همو دوس داریم ، پسره با پدرش حرف زده و پدرش در جوابش گفته زنگ میزنه به پدر من و میگه اگر دختر شما سنی میشه ما میایم خاستگاری در غیر اینصورت خاستگاری دختر شما نمیایم ، به همین خاطر پسره نزاشت پدرش با پدرم صحبت کنه
الانم موندیم چکار کنیم منو ایشون با هم مشکل نداریم از هیچ نظری تا الانم به مشکل بر نخوردیم شدیدا با هم تفاهم داریم و از نظر خونواه تقریبا در یک سطح هستیم ، من دیشب بهش گفتم یکی دیه رو جای پدرم به بابات معرفی میکنم و با اون جای پدرم صحبت کنه اما بعدش که فک کردیم نمیشد خیلی بد میشد
بهم گفت اگه نزارن با تو ازدواج کنم باید قید منو بزنن من بدون تو میمیرم نمیتونم ، یه بار خواستم امتحانش کنم ببینم راست میگه یا نه اما خودم به غلط کردن افتادم داشت میمرد رگشو زده بود با التماس بهش گفتم بزنگه به یکی بگه ببرش دکتر صبح ساعت دقیق نمیدونم چند بود باهاش حرف زدم توی بیمارستان بود دورو برش شلوغ بود یکی هم گفته بود علی رگشو زده واسش دعا کن نمیره
من اهل گرگانم و پسره هم اهل قشم خواهرش ما رو با هم آشنا کرد نیم سالی میشه داریم با هم حرف میزنیم و هر دو خونواده هم خبر دارن ازین که ما با هم حرف میزنیم
مادرم اگه بفهمه سنیه قبول نمیکنه
آخر بهمن واسه کارشناسی ثبت نامه و میخوام اولویت ها رو قشم بزنم تا بتونم برم پیشش دوریش خیلی سخت شده نمیتونم طاقت بیارم مادرم اینا مخالفن من بخوام برم اونجا میگن یا گرگان یا هیچ جا ...
علی هم میگه اگه قبول نکنن میام میبرمت بدون توجه به کسی من فقط میخوام با تو باشم هیشکی جز تو واسم مهم نیست
حالام موندیم واسه اینکه پدر مادرشو راضی کنیم چکار کنیم
جز سنی شدنه من راهی فک نکنم باشه
نظر شما چیه ؟
خواهشا فقط نگین چون من شیعه و ایشون سنی هستن ازدواجمون غلطه و درست نیست چون ما ازین نظر هیچ مشکلی نداریم و نخواهیم داشت حتی سر اینکه یه روز بچه دار شیم هم به تفاهم رسیدیم که سنی شه یا شیعه ...
سلام
برای سوال شما در پست جداگانه ای جواب داده شده به زودی نمایش داده خواهد شد.
سلام
ازنظرشرعی ازدواج شیعه وسنی باهم مشکلی نداره اما یک نکته ی تو پست شما هست این هست که خانواده این آقا پسر به مذهب شیعه اعتقادی ندارن وهمچنین خانواده شما با مذهب سنی
ازدواج تنها پیوند دوشخص نیست بلکه پیوند دو خانواده است .وبرای خانواده های شما که با مذهب مشکل دارند این ازدواج به صلاح نیست. اگربخواین مذهبتون تغییر بدین اگه اشتباه نکنم باید از پدرتون اجازه بگیرید برای تغییر مذهب
به نظر من قید این ازدواج رو بزنید چون ما قبلا تو آشنایان نتیجه همچین ازدواجی رو دیدیم.
من خیلی دلم میخواد ازدواج موقت کنم اما نمیدانم چطوری؟ هم زندگیم را دوست دارم هم چون عرف جامعه این را نمیپذیرد نمیتوانم؟ در ضمن من متاهل و 35 ساله هستم
با سلام
شما می توانید سوال خود را در انجمن مطرح کنید تا توسط کارشناسان ما پاسخگویی شود
لینک ارسال سوال:
http://www.jonbeshnet.ir/node/add/forum/2139