عشق یعنی دست از هر كس بشوی غیر مهدی دلبری دیگر مجوی
همنشینش باش در هر روز و شب جز به نام نامیش مگشای لب
دلبرا، نام نكویت میبرم دردهایت را بجانم میخرم
دلبرا دور از توأم من مردهام چون گل بی باغبان پژمردهام
با خبر از حال زارم میشوی؟ مرهم قلب فكارم میشوی؟
من زهجر روی تو دیوانهام با تو مأنوس از همه بیگانهام
درد دارد این دلم، درمان تویی هر چه میخواهم نگارا، آن تویی
امشب ای یارا بگو جایت كجاست؟ در مدینه، یا نجف یا كربلاست؟
امشب آیا همدمی داری، بگو؟ یا كه باز از غصه بیماری، بگو؟
امشب آیا باز تنها ماندهای؟ در میان خیل غمها ماندهای؟
گر چه میدانم تو غایب نیستی حاضری اما مصاحب نیستی
نیستی هم صحبت ما عاصیان چون گنه گردیده حائل بینمان
ای امام دائما اندر حضور ای وجودت نور، نه، مافوق نور
ای جمال ماه تو بدر الدّجی نی غلط گفتم تویی شمس الضّحی
توسن عقل ار چه بالا راندهام باز هم در وصف تو وا ماندهام
در تصور معنی حق چیست هان؟ فوق این هستی و این كون و مكان
درورای این همه پندارها پشت این تصویرها، افكارها
فوق هر چیزی بغیر از ذوالجلال طلعت مهدی است در عین كمال
آنكه عالم در قوام از بود اوست لطف رب العالمین در جود اوست
آنكه باشد نور حق اندر زمین دست رب العالمین در آستین
عشق
15:14 - 1394/05/10
برچسبها: