به یادتان هستم برادر. آمدی ، گل در وجودم زاده شد برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد کوچ کردی مدتی از بزم عشق باز قلبت ، راهی این جاده شد با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی نبض و گرمای تنت سجاده شد پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی عشق در بطن دلت ، آماده شد من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم این پیام از من به قلبت ، داده شد بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی روز و شب سمت نیازم ، باده شد ذره ذره ، غرق گشتم در جنون حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد گشته زندانی وجودم در قفس با تو اما ، بال عشق آزاده شد آفتاب مشرق و مغرب کنون هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد کورس عشقت تا نهایت می رود راز دل از عشق تو ، بگشاده شد افسانه واقعی +0-0 پاسخ
به یادتان هستم برادر.
آمدی ، گل در وجودم زاده شد
برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد
کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد
با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد
پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد
من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد
بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی
روز و شب سمت نیازم ، باده شد
ذره ذره ، غرق گشتم در جنون
حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد
گشته زندانی وجودم در قفس
با تو اما ، بال عشق آزاده شد
آفتاب مشرق و مغرب کنون
هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد
کورس عشقت تا نهایت می رود
راز دل از عشق تو ، بگشاده شد
افسانه واقعی