افزودن دیدگاه

تصویر zanbagh
نویسنده zanbagh در

یک دوست سلام

شما فرض کنید  از یکی از استان های مرکز کشورم،شهر ما کوچیکه واگه کسی بفهمه.... دیگه خودتون...تصورکنید.

هردواز دو شهر یک استانیم به فاصله 100کیلومتر

اعتقادات تقریبا شبیه،ازنظرمالی خانواده من بهتر،تحصیلاتمان هردو فوق لیسانس،پسر دادیار ومن دانشجو

مادرش بصراحت به پسرش گفته بود که می خواهم با پزشک ازدواج کنی وپسرگفته بود که  با پزشک خوشبخت نمیشم،درضمن دختر خاله اش پزشک عمومی بود.البته اینا چیزایی بود که پسر تعریف کرده بود برای من...دیگه راست ودروغش رو نمی دونم..دیگه به همه چیز بدبین شدم.

پسر می گفت زمانی که خانواده ومادرم بدانند که ما با هم ارتباط داریم دیگه اسم دختر وخواستگاری جلوی من نمی آورندکمااینکه می گفت این طور هم شده ودیگه مارو مال هم می دونند...ولی....نمی دونم....من به همه چیز وهمه کس بدبین شدم....هر حرفی میزد بی چون وچرا قبول می کردم ...فک میکردم اینطوری اون به من دلگرم تر میشه وتلاشش رو بیشتر میکنه..اما تحلیل شما....تلنگر دیگه ای به ذهنم بود...اشتباه بزرگ من خوشبینی بیش از حد وبی تجربگیم بود که روزی هزار باربخاطرش به خودم ...ت میفرستم.

اشتباه من این بود که خام اس ام اس هایی شدم که در آن منوهمسر وپاره تن خودش قلمداد می کردومنم  در نهایت ...قت واندیشه های رویایی هیچکدوم از رفتارها وحرکاتش رو برای خودم تحلیل نکردم.

من میدونم که این حرف غیر منطقیه وهیچ پایه ای نداره، اما جواب کسی که راه اثبات عشق را این میدونه که "دختر اگر من را با یک شاخه گل پذیرفت عاشقم است وزن زندگیست" چیه ؟الان تکلیف من چیه؟من  به کسی کلک نزدم،اما کلک خوردم نمیدونم الان از دست خودم چه کاری برای خودم ساخته است؟من نمی تونم  با دست روی دست گذاشتن زندگی را سپری کنم؟

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 0 =
*****