حدود یکسال پیش پسری۳۱ساله بامعرفی عمویم به خواستگاری من که۲۳سال داشتم آمد،با پدر ومادرش،اما بعد ازاینکه پدرومادرش رفتند دیگر هیچ تماسی از ایشان با خانواده من برقرار نشد،اما ازخود پسر چرا،او با خانواده ام تماس گرفت وگفت که خانواده اش ومادرش مخالفت می کنندچون می خواهند برای من شخص دیگری رابگیرند،ولی من دخترشما را خواسته ام،به ایشان علاقمند شده ام،ایشان با بقیه دخترهافرق دارند،من ایشان را انتخاب نموده ام وهرطوری که شده مادرم را راضی میکنم وشما اجازه بدهید در این مدت که آنها را راضی میکنم با دخترتان آشنا شویم،خانواده ام موافقت کردند،زیرادرابتدا پسرمحکمی بنظر میرسید کسی که حاضربود بخاطر اثبات خواسته اش مقاومت کندتا به خواسته اش برسد،ما با هم یکسال شب وروز ازطریق پیامک وتماس تلفنی در ارتباط بودیم،وگاهی هم برای دیدار من به منزلمان می آمد،اما بمرور دیدم که ازشورونشاط اولیه اش برای رسیدن به من افتاد،وترسش زیاد شد،همه چیز راباقسم دادن وقسم خوردن تحکیم میکرد،
تمام نتایج تلاشش این بودکه مادرش بعد از چند ماه به پدرم زنگ زد وگفت که ما دخترشماراعروس خودمون میدونیم وبعد ازتمام شدن درسشان دوباره می آییم.ولی در این مدت آشنایی برای من حتی انگشتر نشانه نیاورد ومن بخاطرعلاقه ای که حالا بعد از مدتی نسبت به ایشان در من ایجاد شده بود به درخواستش از خودم انگشتری در دستم انداختم،ارتباط ها ادامه داشت ومن وخانواده ام انتظار داشتیم که او بمانند یک نامزدکه به خانه ما می آید،هدیه بیاورد،مثلا حتی در این یکسال یک قطعه طلابرای من نیاورد،یا هربار هرچه می آوردخانواده ام میگفتند این هدیه ناقابل است وعرف را رعایت نکرده است،رابطه ها ادامه داشت تا اینکه عیدقربان وتعطیلی چندروزه اش فرارسیدمن دانشگاه بودم وتصمیم نداشتم این روزها را به خانه بروم.بامن تماس گرفت وخواست که به خانه بروم تا عیدبه خانه مان بیایدمن ابتدامخالفت کردم ولی اوگفت ازخانواده ام اجازه ام را میگیرد.خانواده ام به من اطلاع دادند که به خانه بیا،در راه با من تماس گرفت وگفت که در ترمینال میبینمت وخواهش واصرار داشت که به خانواده ام نگویم از این دیدار،وقتی هم را دیدیم به من گفت که اگرمن را می خواهی باید بایه شاخه گل بخواهی که مهریه ات باشدومن با اینکه جا خوردم وحتی گفتم که تو اگر مرا می خواهی ومرا شناخته ای که فردی نیستم که بخواهم اذیت کنم ومهریه بگیرم مهرعرف کن ولی سپس گفتم که من تورابا یک شاخه گل قبول میکنم چون گفته بود قبول من برای تو حتی با یک شاخه گل قابل ستایش است ومن هم مهریه عرف راقبول دارم ،تصورم این بود که بعد خانواده ام را راضی خواهد کرد،چندتا قسم بهم داد،ومن همه قسم ها را علیرغم میلم وبخاطرعلاقه خوردم چون بخودم مطمئن بودم که کسی نیستم که بخواهد کسی راآزار بدهد،من حتی گفتم که چرا قسم بخوریم وقتی مطمئنیم به خودمان،عالمی میگوید حرف راست که قسم ندارد،اونروزباصیغه عقدی که از طرف او جاری شد من با همان شاخه گل قبولش کردم زیراخودش گفته بود که تا۲هفته دیگربا خانواده ام خواهم آمد وهمه خواهند فهمید وکارمان را رسمی میکنیم،اما من تابحال چیزپوشیده ای باخانواده ام نداشتم وچیزی راپنهان نکردم این مسئله راگفتم وآن جا بود که خانواده ام از دست او ناراحت شدند،کارش را مصداق خیانت در امانت دانستند،وبگذریم که من چقدر از این مسئله ناراحت شدم،مریض شدم،غصه خوردم،حتی وزن کم کردم،وهنوز هم آدم سابق نشده ام وفکر کنم هیچوقت نشوم چون خیلی به او علاقه دارم،یه جور عشق که همیشه با منه حتی آدمهارو شبیه به اون میبینم وهرلحظه منتظرخبری از او هستم،خانواده ام مدام میگفتند که توخیلی ساده هستی واشتباه بزرگی کرده ای وگفتند تا تعیین تکلیف رسمی دیگر هیچ ارتباطی باهاش نداشته باش ومن هم ارتباط راقطع کردم پدرم در ایمیلی سعی کرد به ایشان بفهماند که از دستش ناراحتیم،وکارش را ناصواب می دانیم،اما او از ایمیل پدرم تازه ناراحت هم شد ونپذیرفت،وبه من ایمیل داد که او هم بخاطر من مریض شده وفعلا برای خواستگاری مجددنمی آید،بدون توجه به حس وحال من،بدون توجه به زندگی وتحصیل من،بدون توجه به وجود من که یه مدت طولانی کمتر از عشقم به من نمی گفت،بدون توجه به اینکه روز آخر من از چه برای اوگذشتم تا اوراخوشحال درکنارخودم داشته باشم.من همه زندگیم مختل شده،برای کسی که فردی را دوست دارد هضم این مدت دوری وجدایی وفاصله سخت است،روزها تکراری وبی هیچ حرکت مثبتی سپری میشود تحصیلم درمرحله پروپوزال راکدمانده ودست ودلم به انجام هیچ کاری نمیرود وفقط هرلحظه منتظرخبری نشسته ام،خانواده تشویقم میکنند به فراموش کردنش،می گویند اوکه می گفت عاشقت است عاشق ۲۴ساعت نمی تواند از معشوق خبری نگیردوراحت سر کند،میگویند فراموش کن شخصی را که تورااز یاد برده،تنها بعد از چند ماه به عمویم زنگ زده وگفته به دخترخانمتان بگید من هنوزمیخوامش،ولی اطرافیان وحتی عمو ومادربزرگم میگویند خواستن از راه دور نداریم،نمیشود که کسی را دوست داشت وبه اوشکنجه روحی داد اوتورا اذیت کرده ومتوجه هم نیست وبرای زندگی زناشویی به بلوغ نرسیده،ولی من میدانم که علاقه به اون تا همیشه با من هست وفراموش کردنش درتوانم نیست،دوست ندارم فراموشش کنم برای همین هم اصلا تلاشی برای فراموش کردنش نمی کنم،چون خیلی زیاد دوستش دارم،روزها هزاران باربرای ارتباط با اوداوطلب می شوم اما دلم می خواهد ببینم اوچه میکند،هنوزهم به شدت قبل دوستم دارد یا نه برای همین ارتباط نمیگیرم،همش میگم ومیپرسم چرا اینطورشدروزی هزاربار ازدوروبی هام میپرسم هنوز دوستم داره یعنی؟!خواهشا از ارائه این راه مستقیم که فراموشش کنم صرفنظرکنید چون میدونم نمیتونم.ازدخترها وپسرها ومشاوران وکارشناسان وروانشناسان میخوام که هرکس تحلیل دقیق خودش را باتوجه به جنسیتش برام بنویسه وازروی انسانیت حتی اگرکارشناسی را میشناسه ازش برام بپرسه وخیرخواهانه کمکم کنه،من نمیدونم توفکراون الان بعنوان یه پسرچی میگذره وچیکارمی خواد بکنه ومن چیکارباید بکنم اگه برگشت؟اگه برنگشت چه؟چه شرطهایی بایدبذارم؟چه اقداماتی لازمه انجام بدم؟ازهمتون ممنونم پیشاپیش.
سلام
خواسته بودم تصاویر اضافی رو حذف کنید. زدید نظر آخرم رو هم که حذف کردید. عجبا !!!
چرا مشکل؟
چه مشکلی؟
یعنی باید بگه به خواستگار جدید در مورد قبلی؟
بچه ها ازهمتون سوال میکنم:برفرض رابطه این دخترخانوم و ایشون قطع بشه که درستش هم همینه،یه مدت که بگذره خواستگارخوبی باشرایط عالی واهل زندگی بیاد ازخانواده دخترخانوم خواستگاری کنه.چطوری گذشته ش(منظورم رفت وامدپسره نامرد به خونشون وسایرمسایل)رو به خاستگاره بگه؟صددرصداگه موضوع رفت وامدو نگه بعدن توی زندگی دچارمشکل میشه
اگر نامزد بودنو بهم خورده به خواستگاره بعدی بعد از چند جلسه و یکم جدی شدنه قضیه میگن که قبلا به مدته چند ماه نامزد بوده و براش شرح میده چجوری ولی اگر خواستگار بوده فقط مثله این خانوم دلیلی برا گفتنش نیست رابطه ای که شکل نگرفته پسر فقط خواستگار بوده فقط یه خواستگاره سمج محسوب میشه نه نامزد اگرم نگرانه پیش اومدنه مسئله ای باشه دختر خانوم میتونه بگه یه خواستگار داشتم که زیاد اصرار میکرد ولی قبول نکردیم
دخترای عزیز قرار نیست هرکس درمورده ازدواج باهاتون حرف زد شما عذاب وجدان بگیرید بخواید به نامزده آیندتون بگید این چه فکراییه آخه
بنظرمن نقطه ضعف پسراپولشونه.البته نه همشون.بهتره بیخیال ایشون بشی.۳۱سالشونه وهنوز به زندگی خودشون تصمیم گیرنده نیستن.ومستقل هم نیستن.نذارین به خونوادتون مهمترازاین به خودتون لطمه ای بزنه.درسته خاطرش پاک نمیشه ولی مجبورید.هیچ پدرومادری به اندازه خانواده شمااینجوری ازادانه نمیذارن پسربراحتی باهاتون رفت وامدداشته باشه.حالا ایسون ارزش این رابطه روندونستن.پس نذارین خانوادتون تحقیربشن.معلومه خانوادتون خیلی بافرهنگه
نقطه ضعف پسرا پولشونه یعنی چی؟
یعنی شما این حق رو برای پسر قائل نیستی که بعد از چندسال کار که چیزی جمع کرده تا زندگیش رو جمع کنه،پس انداز داره و خونه و ماشین! حساس نباشه؟؟؟ تا یه دختر بیاد زندگیشو جارو کنه ببره؟
مخالفم دیدتون رو قبول ندارم،اگه از ابتدا این مسئله ذهنیت پسر باشه ترسش همه چیزو خراب میکنه.تازه از خیلی حرکتها وماجراهایی که پیش میاد چون که ذهنیت منفی داره میترسه وهول میکنه
عرض ادب واحترام خدمت همگی دوستان
ازمشاوره ها،همدردی ها وراهکارتون ویژه سپاسگزارم.خدا خیرتون بده.
مسئولین محترم سایت:
سلام و خسته نباشید
ممکنه این تصاویر اضافی رو حذف کنید؟ هنوز باید تمرین کنم. اینقدر که اندازه کار دستم بیاد. اومدیم درب امید رو برای دوستان باز کنیم، شد دروازه.
باسلام
بله دروازه ی امید را شما ساختید .
بهتون تبریک میگم
باشه. بخند.
دروازه بزرگه ولی هرکسی نمیتونه ازش رد بشه. فقط کوچیکا می تونند. اونایی که اینقدیند
دروازش که بزرگه
اسمشم که مناسبشه
پس چرا هرکسی نتونه ازش رد بشه
خصوصا من که آخر امیدم
نمیتونید رد بشید چون اینطوری نیستید
همش اینطوری هستید
خوب، فکر کنم در رو یه کم بزرگ ساختم. دفعه بعد کوچکترش میکنم. اینقدری
چرا یه پسر بایداین همه از دختری که ادعا میکنه عاشقشه بترسه؟؟
البته با نظرات دوستان وبحث تونستم کمی بهتر فکر کنم ولی به پاسخ این سوال نرسیدم.
پسر میره خواستگاری،میدونه که دختر به اندازه خودش ازش خوشش نیمده،می مونه،سعی می کنه،میخواد دوستش داشته باشی،محبت میکنه، و وقتی چراغ سبز دخترو میبینه کم کم سرد میشه وترس وجوشو میگیره واز تلاش می ایسته!!!!با اینکه دختر سعی داره اعتماد بنفسشو بالا ببره،پسرا خیلی عجیبن انگار از یه کره دیگه اومدن واسه آزار دخترا!!!
سلام، زهرا خانم امیدوارم که زیاد به ما بد و بیراه نگفته باشی. یه هرحال وظیفه ما گفتن حقایق و واقعیاته نه خوش آمد گویی. اهمیتی هم نداره که طرفمون خوشش میاد یا نه. مهم اینه که کمکی که لازم داره بهش برسه. بیشتر مواقع این کار با ملایمت انجام میشه. ولی مواقعی هم پیش میاد که برخورد کمی تند (مانند مورد شما) و یا حتی خیلی تند تنها راه باقی مونده است.
علت اندک تندروی من از یک طرف اشتباهات پی در پی شما و خانواده تان و مهمتر از آن عبرت نگرفتن و قصد ادامه مسیر گذشته تان بود. جملات آخر پیامتان را چند بار بخوانید. نه تنها نشانه ای از پشیمانی و تجربه پیدا کردن در آن نیست، بلکه اشک ها و التماسهای از ته دل شما برای برگردوندن !!! اون آقا درد به دل هر کسی می آورد. وانمود نمی کنم هنگام نوشتن مطالب خشمگین نبودم. اتفاقا خیلی هم داشتم حرص می خوردم، ولی مقصود اصلیم ضعیف کردن احساس دلسوزی نسبت به خود، ناامیدی که انگار دنیا به آخر رسیده، ساده نگری بیش از اندازه و ... با تحریک خشم و ناراحتیتان بود.
امیوار بودم و هستم با خواندن آن مطالب از زاویه دیگری و با واقع بینی به مشکلی که خود شما و والدینتان بوجود آورنده اصلی آن بوده اید نگاه کنید، و هم کمی شوک برای خلاصی از اون احساسات منفی و عشق یک طرفه، بهتون وارد شده باشه. البته بیشتر از آن امیدوارم این ناراحتی و خشمتان را به مسیر درست آن یعنی آن آقا روانه کنید.
پسرا عجیب نیستند. در واقع خانم ها نسبت به آقایان بسیار پیچیده تر و مرمورتر هستند. افکار آقایان رو بیشتر مواقع میشه حدس زد. ولی اینکه تو کله یه خانم چی میگذره؟ فقط وقت تلف کردنه. (احتمالا خودش هم ندونه )
** اینکه چرا پسری از دختری که بهش علاقه داره و میدونه او هم متقابلا علاقه منده، ولی می ترسه و حتی ممکنه ازش دوری کنه، دلایل خیلی زیادی میتونه داشته باشه. بخواهید دباره اش صحبت کنید ده ها صفحه مطلب میشه نوشت.
* اما در مورد شخص شما، اولا هیچ اطمینانی نیست ایشون از همون اول عاشق شما شده باشه که بعدا بخواد سرد بشه. شاید از اول همین احساس رو داشته ولی مخفی می کرده. کار خیلی ساده ایه.
* بر فرض هم اوایل بهتون احساس داشته، همانطور که قبلا گفتم اعمال خود شما و خانواده تان نه فقط ایشون بلکه هر فرد دیگری رو هم به صرافت می اندازه که حالا که طرفم اینقدر ساده است بذار تا میتونم امتیاز بگیرم.
علاوه بر اینکه این توهم رو در وی ایجاد میکنه که شان و موقعیت خیلی بالاتری داره. بیشتر آدما همین نوع هستند. زیاده از حد در مقابلشان مودب و صبور باشید و اجازه بدید از خط قرمزها (دین، اخلاق، عرف، حریم شخصی و خانوادگی) رد بشند، خودشون رو گم میکنند، چه برسه اینکه مسستقیم یا غیرمستقیم تشویق هم بشند. در کار و اجتماع هم همینطوره.
"تواضع گرچه محمود است و فضل بی کران دارد نشاید کرد بیش از حد، که هیبت را زیان دارد"
*** البته از اونور بام هم نباید افتاد. به فکر نیفتید در مقابل خواستگار بعدی خودتون رو همچین بگیرید که فرار کنه
*** اطلاعات بیشتر که ندادید، فقط میشه گفت این آقا و خانواده اش یا اصلا شما رو نمی خواهند (اوایل آشنایی رو کنار بگذارید، از همون هم اطمینانی نیست) یا مجانی و با شرایط خودشون می خواند. یه اشاره ای هم داشتید به اینکه از دو شهر متفاوت هستید. نمیدونم متوجه خطری که خدا ازتون دور کرده شده اید و یا همچنان ... ولی هر روز خدا رو شکر کنید که با ایشون ازدواج نکردید و مجبور نشدید به شهر ایشون رفته (ممکنه یکی از شرطهای فعلی آقا همین باشه) و دور از خانواده و حامی، شکنجه بشید.
این اطمینان را هم داشته باشید این آقا ابدا از شما نترسیده و شما هم توانایی ترسوندن ایشون رو ندارید. خیلی زرنگ تر از این حرفهاست.
همونطور که گفتید : " حکایت زندگی باقیست" و در دفتر زندگی شما برگ های زیادی برای نوشتن وجود داره. انشاا... خدا قشنگترین ها و خوش عاقبت ترین ها رو برای شما و همه عزیزان بنویسه.
سلام آقای یه دوست،
خیلی ممنونم که خیرخواهانه وبرادرانه،مشکل منو مشکل خودتون دونستید ومشورت دادید.
در مطالبم نگاه کنید،اطلاعات بیشتر هست احتمالا از دیدتون دور مانده.
بهر حال مطالب شما وسایر دوستان خیلی کمکم کرد وهمونطورکه گفتم تلنگری به ذهنم زد وتصمیم های تازه ونویی برای زندگی گرفتم وبار بعد با چشم بازتر ومعقولانه عمل خواهم کرد.
جمله ی آخرتون جالب بود
به نظر من اصولاً پسرایی که وسط راه شک میکنن که بتونن از پس زندگی بر بیان اینطور عکس العمل نشون میدن.
طرف تا به این سن رسیده وابسته ی خانواده بوده. از هر لحاظ (نه فقط مالی). توهم زده که میتونه زندگیشو اداره کنه. هیچ تجربه ی شخصی هم نداره. بعد که وارد ماجرا میشه و میبینه که یه مسئولیت بزرگ به دوششه و هیچکس براش ستون نیست (که بهش تکیه کنه. چون دیگه بایستی بعد از این خودش ستون تکیه ی یکی دیگه باشه) یهو جا میزنه. حالا اینجا میمونه اون دختره ی بی نوا که چوب جهل و نادانی پسر رو خورده. حالا اگه پسره بی عار هم باشه که کلاً دختره رو تو این وضعیت تنها میذاره میره پی زندگی عادی خودش، دیگه به این فکر نمیکنه که دیگه اون دختر حالا حالا ها نمیتونه به زندگی عادی برگرده و باید عذاب بکشه.
ابه احتمال خیلی کم ممکنه این مطالبو بخونه
شاید لازم نباشه گفتنش ولی من ازنظرمذهبی نمازخوان واهل رعایت محرم ونامحرم هستم من حتی در ارتباط با پسرای فامیل هم رعایت همه چیز را می کردم هنوزهم همینطورم .اما در این مورد خوشبینانه قافیه را باختم .
شایدهم بخاطر همین مسئله که پسرها ورفتارهاشونو نمی شناختم ضربه خورده باشم.
اما....حکایت زندگی همچنان باقیست...
اصولا دختران بااحساس و اکثرا تنها، به یه اظهارمحبت زود فریفته میشن و نیاز به محبت در خودشون حس میکنن!
با سرزنش کردن آقای یه دوست مخالفم!دخترها ضعف شون احساساته!
همه دخترا با احساس هستن فقط تفاوتی که دارن اینه که بعضیها روی احساساتشون کنترل دارن و بعضیها کنترل نمیکنن و شکست میخورن احساس میتونه نقطه قوته هر زن باشه فقط باید ازش به موقع و کنترل شده استفاده کنه دختر اگر احساس نداشته باشه که اصلا خوب نیست نه سرکوبه احساسات درسته نه کاملا رها کردنه احساسات فقط باید بتونن کنترلش کنن این خانومم فقط به مشکلی معمولی برخورده که با فکرو مشورت حل میشه
برادر!
شما ماشالا ذهن خیلی فعالی داریاااااااااا
هم تو مجادله پررنگ ظاهر میشی هم جاهای دیگه هم سر میزنی
ایول بابا. چه انرژی ای.
(البته امیدوارم اینکه مجادله رو جدی گرفته باشی هااااااااا )
یه سوال بپرسم؟
نقطه ضعف پسر ها چیه؟
بزرگترین نقطه ضعف پسر اینه که دلبسته دختر بشه(عاشقش بشه)
هیچی دیگه به فنا میره ....
بسوزه پدر تجربه
حالا چندماه تو کما بودی؟؟؟
خب ویژگی های یه پسردلبسته چیه؟؟
ویژگی پسر دلبسته:
همیشه زیر لب اسم دختر موردعلاقه شو صدا میزنه!
وقتی اونو ببینه شل میشه،موهای بدنش سیخ میشه!!!(البته شما نمیتونی ببینی!)
موقع دیدنش یه لحظه قفل میکنه !! ایکی ثانیه گیج و منگ میشه!!
سعی میکنه خودشو همیشه سرراه اون دختر قرار بده! یه مثال دانشجویی بزنم:
مثلا کلاس روز شنبه، طبقه دوم دانشگاه راهرو چپ ! کلاسشو پیدا میکنه،به یه بهونه ای اونجاها پرسه میزنه و هراز گاهی حواسش به اون کلاسه!
این خودش میتونه موضوع یک تاپیک جداگونه باشه
خوب بچه اگه موافقین بیاید در مورد این مسئله بحث کنیم من تا ساعت 1 وقت دارما! زود باشین یه موضوعی انتخاب کنبد بحث های بیخودم نکنید!
موافقم
البته عاطی خانوم قبلش یه سر به سؤالی که از آقای امین خان در مورد پروفایلشون داشتید بزنید
براتون پیام گذاشتم.
تو کدوم پست بود؟
تو پست «بین دو مورد گیر کردم»
پسرا متفاوتن،یه ضعف مشخص ندارن!
ولی پسرای مذهبی جوان،به مانند دخترها،احساسات فوقالعاده قوی دارند،یعنی با یه حرف، خورد و شکننده و تحقیر میشن!
براشون قابل هضم نیست این برخورد،و این برمیگرده به خانواده!
چه چیزی ممکنه باعث بشه که اعتماد به نفس یک پسر تحصیلکرده واجتماعی بشه؟واقعا برام سواله؟
منظورم اینه که چی باعث میشه اعتماد بنفسش بیاد پایین در حالیکه تحصیل کرده اس؟
شنیدن کلامی تحقیرکننده یا سخن منفی گونه از سوی دختر مورد علاقه اش !!
دختر خوب کسی از پاکی هیچ وقت ضرر نکرده خودت رو به خاطر کار درستی که کردی سرزنش نکن تو چیزی نباختی بردی.....
جلوی ضرر رو هروقت بگیری منفعته....
سلام به همه
ما چون ازدوتاشهر مختلف بودیم،خانواده اش واهمه داشتند ومدام اورا هم میترسوندن که نکنه اینا بخوان اذیتت کنن سر مهریه یا سرچیزای دیگه ....من نمی خوام کار اون وکار خودم وخانوادمو توجیه کنم،اما من همش سعی در اعتماد سازی داشتم وزمینه را فراهم میکردم که ترسش بریزه وبفهمه که ما اونطورآدمی نیستیم که بخاطر مهریه ازدواج میکنند،حتی میدونست که وضعیت مالی ما از خودشون بهتر هست ولی نمیدونم ...چی فک میکرد...البته الان با خوندن نظرات حضرات تا حد زیادی سعی کردم دید خوشبین ومثبت اندیش را از خودم دور کنم وبه هیچکس دیگه ای از صدقه سره اون آقا نمی تونم اعتماد کنم.
با سلام
دوست من چطور آقا پسر وقتی شما را انتخاب کرده و فهمیده انتخابش شما هستید،بازهم دنبال آشنایی بیشتره .دوست من مگه شناخت نباید قبل از انتخاب باشه؟
چطور خانواده ی شما اجازه دادند که این آقا پسر یکسال بدون خانواده به خانه ی شما رفت و آمد کند .چطور یک مرد غریبه که هنوز هیچ نسبت قطعی با شما نداره تونسته از فیلتر خانواده به خصوص پدر شما عبور کنه و به مدت یکسال با خیال راحت به خانه ی شما وارد شود.
من واقعا شرایط شما را درک نکردم .از تمامی این تفاسیر که بگذریم آخر به چه دلیلی شما قبول کردید و صیغه ی عقد جاری شده .واقعا غییییر قابل فهم .چطور پدر شما با فهمیدن این موضوع ...
آخه دوست من بچه که نیستی .الحمدالله از قشر تحصیل کرده و روشن فکرو جامعه دیده هم هستی پس چرا این افعال از شما سر زده ؟؟؟چرا این همه خطا؟؟؟؟؟
دوست من بشین فکر کن.واقعا از این همه کار نادرست خودت احساس خجالت نمیکنی .یه دختر باید اینگونه باشه.بگذریم که خانواده ی شما هم اشتباهات زیادی داشتند.
ببخشید اگر حرفی زدم که ناراحت شدی اما واقعا این اتفاقات در خور یه دختر مسلمان نیست.
باز هم نمیدونم با وجود این همه تفاسیر چرا شما خودتون را درگیر این افکار کردی .
اگر میخوای بدونی باید چکار کنی بشین یه ذره فکر کن .ببین این دوست داشتن چی بهت داده و چه چیزایی را ازت گرفته .ببین این آقا اصلا لیاقت یه ذره فکر کردن داره .ببین برای خواستن تو چیکار کرده .ببین پس فردا که وارد زندگی مشترک میشی این چیزا اذییت نمیکنه .
ازدواج شیرینه و فقط انسان امکان داره به خاطر ترس از احتمال اشتباه توی تحقیق از طرف مقابل دچار تردید بشه و با توکل به خدا حلش کنه .چرا خودتون را درگیر این همه اشتباه میکنین .چرا شما که این همه در مورد این ارتباط ها شنیدید و دیگران را دیده اید باز هم به دنبال تجربه کردن آن هستید.
به نظر من به این رابطه از همین جا خاتمه بده .
در مورد عشقی هم که در درونت شکل گرفته مطمئن باش که به مرور زمان از بین میره
وقتی که خدا یه شخص دیگه ای را بفرسته عشقش را هم میفرسته .
خودتو کم نفروش این پسری که شما تفسیر کردید به خدا لیاقت نداره.توراخدا به خودت بیا .آخه اینکه میگید نمیتونم فراموشش کنم یعنی چی؟؟؟؟این جملات قابل هضم نیستند(حداقل برای من)
پسری را که نتونسته یکسال خودشو ثابت کنه چطور میخوای یک عمر بهش اعتماد کنی؟چطور............................................
دوست من بیشتر و واقعی تر در مورد آینده زندگی هدفهات و .....فکر کن .
ایشون مشکل روانی سره کار گذاشتن دخترها رو داره الانم داره با یکی دیگه لاو میترکونه اصلا شک نکن اخیرا این مرض خیلی شایعه تا الن ضربه خوردی دیگه بسته سعی کن عاقل بشی و از اشتباهاتت درس بگیری. اون موجود رو هم به کل فراموش کن از پدر و مادرتم عذر خواهی کن و تا دیر نشده به خواستگارهایی که داری فکر کن
واقعا چرا دختر باید اینقد ساده باشه و اینا رو نفهمه؟؟؟؟؟
سلام
برای من وخانوادم که هیچوقت دنبال پیچوندن ورکب زدن به کسی نبودیم وکلاه سر کسی نذاشتیم قابل هضم نبود که به نادرستی اون فکر کنیم من حتی یبار هم فکر نکردم که داره منو بازی میده،من تجربه اولم بودوهیچ دانایی ازپسرا ورفتارهاشون واینکه چقدر میتونند در عین عاشق آدم بودن به آدم آسیب روحی بزنند نداشتم خانوادم بهش گفته بودن که دخترمان خیلی حساسه ومواظب باش ضربه نخوره.
متاسفاته مشکل فقط خست نیست. مسایل خیلی مهمتری در روابط این دو نفر و خانواده هایشان وجود دارد که پنهان مانده است.
دختر خانم محترم شما برای گرفتن جواب، اول اطلاعات کافی از خودتان و خانواده تان و همینطور آقا پسر و خانواده اش بدهید. مانند اینکه کدام شهر و در چه منطقه ای زندگی می کنید. اصلیتتان از کجاست. اعتقادات، وضعیت مالی، تحصیلات، شغل، انتظارات و شاخصه های مهم و ترجیحی برای انتخاب همسر آینده (هر دو نوع شاخص ها)، و .... . هرچی بیشتر و دقیقتر بهتر.
با این مقدار اطلاعاتی که داده اید فقط میشه گفت چه اتفاقی افتاده و چه اشتباهات بدی شما و خانواده تان مرتکب شده اید. ولی برای ارائه راه حل نیاز به اطلاعات بیشتر است.
***** اگر فرض رو بر این بگذاریم که از جهات مختلف نسبتا برابر هستید:
** اولا اشتباه کردید در مدتی که قرار بود خانواده شان را راضی کنند با ایشان ارتباط داشتید. هم از نظر شرعی گناه کرده اید. تک تک لحظات و کلماتتان گناه بوده است و هم از نظر عقلی مرتکب اشتباه شدید.
* در درجه اول شان و منزلت خود و خانواده تان را نزد پسر و خانواده اش پایین آوردید. شما فکر می کنید مردم درباره دختری که با پسری که خانواده اش دختر را برای ازدواج نپسندیده اند، رفت و آمد می کند و خانواده دختر هم راضی هستند ، چی فکر می کنند؟ خود شما باشید نمیگید چقدر سبک و بی شخ... هستند؟ خانواده پسر ردشون کردند اینا هنوز دنبال آقا پسر هستند. اینقدر نمی دونید در این مواقع به پسر میگند شما برو هر وقت خانواده تان را راضی کردی، با هم تشریف بیاورید؟ تا اون موقع نه شما و نه دختر ما حق هیچگونه ارتباطی با هم ندارید و کاملا غریبه هستید ؟! پدر و مادر عاقل اینکار رو می کنند که مبادا دخترشون به وضعیت امروز شما دچار بشه و یا بدتر و زشت تر.
* نتیجه منفی دیگر عملتان کم کردن انگیزه پسر برای فشار آوردن به خانواده اش و در مقابل بیشتر شدن انگیزه خانواده پسر برای مخالفت کردن بوده است. از این طرف آقا که حضوری یا غیرحضوری با شما در تماس بوده و از جانب شما اطمینان خاطر داشته ، بطور طبیعی حداکثر تلاشش رو بکار نگرفته در عوض خانواده ایشان (و هر خانواده دیگری) با علم به مخالفت خودشان و وجود روابط بین شما، به این نتیجه می رسند که دختر به پسر وابسته است (خوشبینی) یا میخواد پسرشون رو قاپ بزنه (عادی).
در نهایت هم که خودتون گفتید شور و اشتیاقش کمتر شده بود، اگر غیر از این بود که جای تعجب داشت. انسان به آنچه منع میشه، حریص تر و مشتاق تر و به چیزی که به آسانی بدست میاره و یا بهش میدند، بی رغبت و حتی مردد میشه. دلیلش هم واضحه. همان دلیلی که طلا رو با ارزش و مس رو بی ارزش کرده.
* مسئله دیگری رو که (فقط میشه) حدس زد و اونم اینکه آقا پسر از ابتدا با قصد و نقشه قبلی و یا بعدا چون شما و خانواده تان را راغب دیده، به فکر افتاده چیزی رو که میشه ارزون بدست آورد و بعد هم اگر دلشو زد راحت ول کرد، چرا گرون بخره؟
علت اینکه از شما خواسته بود اون ایام رو به خانه تان برگردید و اصرار می کرد هم، بر اساس نقشه اش بوده. این آقا یک سال روی شما و مختان کار کرده. با حرفای قشنگ و عاشقانه و عزیزم و ... شما رو عاشق خودش کرده - به جای اینکه اون عاشق باشه، شما شدید عاشق و پسر شده معشوق - تا اون حد که میدونه جنابعالی برای رسیدن به ایشون با هر خواسته ای که داشته باشه مواقت می کنید تا این آقا به عشق شما اطمینان پیدا کنند. (به عوض اینکه شما باید محتاط باشید و اطمینان پیدا کنید که مرد در عشقش صادقه یا نه؟)
بعدش هم که ازتون خواست مخفیانه و بدون اطلاع خانواده به ترمینال بیایید. شما حتی مشکوک هم نشدید. فکر نکردید ممکنه چون خانواده تان از تغییر مسیر و زمانتان اطلاع ندارند و نمیدانند هم که چه کسی باعث این تغییر شده، ممکنه بلایی سرتان بیاورند و ردپایی هم باقی نذارند؟ وقتی هم اون مزخرفاات رو بهتون گفت برای اطمینان دادن به ایشون قبول کردید مهریه تون یه شاخه گل باشه؟
*** از اینجا به بعد رو مجبورم رک و بی پرده بهتون بگم.
اولا که اشتباه کردید یک سال با مرد نامحرمی که خانواده اش راضی به ازدواجتان نبودند و عاقبتش هم معلوم نبود (علم غیب نداشتید که چند ماه یا چند سال طول میکشه تا راضی بشند یا شاید اصلا راضی نشند) ارتباط داشتید و این شما بودید که فریفته طرف مقابلتان شدید و نه اقا.
خانواده تان هم خیلی بی عقلی کردند که چنین اجازه ای دادند. شما بچه و بی تجربه بودید. اونا هیچ عذر و بهانه ای ندارند.
اشتباه کردید حلقه دست کردید. هر دختری میدونه پذیرش حلقه به معنی پذیرفتن مرد به عنوان همسر است. اینقدر برای خودتان ارزش قایل نشدید که خودتان با هزینه خودتان حلقه خریدید و دستتان کردید؟ این آقا هم مثل بز وایسادند نگاه کنند شما دست تو جیبتون می کنید مهمترین و با ارزش ترین هدیه زندگیتون رو خودتون برای خودتون میخرید. خاک بر سر همچین مردی باید کرد، حتی اگر فقیر هم باشه. حلقه تقلبی ارزون که مرد خودش بگیره از حلقه طلایی که دختر بخره، هزاران بار با ارزشتره، حداقل نشون دهنده تلاش برای نشون دادن عشق مرد که هست.
بعدش هم که بدون اطلاع خانواده به ترمینال رفتید و اون مسایل.
من موندم این مردک با چه رویی تقاضای یه شاخه گل به عنوان مهریه کرده و شما با چه درجه ای از حماقت قبول کرده اید. قطعا درجات هر دو نفرتون خیلی بالا بوده که اون پیشنهاد داده و شما هم پذیرفتید.
مگه شما زن نیستید؟ مگه شما باید یه طرفه عشقتون رو اثبات کنید؟ اونهم اینطوری؟ خوبه ازتون چک سفید نخواست. اصلا راه اثبات عشق به همسر بخشیدن مهریه است؟
چرا آقا عشقشون رو ثابت نمی کنند؟ هدیه درست و حسابی که نمی خریدند. حلقه هم که نخریدند. مهریه رو هم بالا کشیدند. واقعا چه راه خوبی برای نشون دادن عشقشون انتخاب کردند و شما هم چقدر عاقلانه !!! و از روی تفکر و درایت !!! بهتون ثابت شد و هنوز هم اثبات شده در دلتون مونده و منتظرش هستید ؟؟!! خداییش حماقت هم باید حدی داشته باشه.
*** همه اینها کم نبود، صیغه هم خوندید. مگه شما دو نفر چیکاره بودید که صیغه عقد بخونید؟ بی کس و کار بودید؟ پدر و مادتان مرده بودند؟ شمای دختر بی اجازه پدر چطوری بله رو گفتید؟ هر بچه ای میدونه برای ازدواج اجازه پدر لازمه. موارد خاصی هم که بدون اجازه پدر این کار رو انجام میدند، برای دخترایه که از نظر سن و عقل به مرحله مشخصی از رشد رسیده باشند. نه در 24 سالگی. نه شمایی که میزان رشد عقلیتون رو بوضوح نشون دادید. نه بدون اجازه دادگاه که شرایط رو بررسی میکنه. و شما هم هیچیک از شرایطش رو ندارید. نه سنی دارید. نه عاقلید. نه درخطر و بحران هستید. نه اصلا خانواده تان مخالفتی با ازدواجتان کرده اند بلکه برعکس خانواده پسر مخالف بوده.
هنوز به عقل نیومده اید بفهمید چطور این ملعون ازتون سوء استفاده کرده؟ یه آدم 32 ساله با نقشه و قصد قبلی شما رو اغوا کرده و بعد شرایطش رو بهتون دیکته کرده. عقد ازدواجتون هم تا جاییکه من میتونم بفهمم اگر خانواده تون شکایت کنند جرم هستش.
ماشاا... به پدر و مادرتان (نگفتید برادر هم دارید یا خیر) که چقدر غیرت نشون دادند. ایمیل زدند مراتب نارضایتیشون رو اعلام کردند. یه وقت خسته نشده باشند!!!. با یه همچین پدری باید هم مردک غریبه به این فکرا بیفته. مطمئنا ازتون شناخت کافی و کامل داشته و میدونسته واکنش خانوادتون حداکثر چی میتونه باشه که این غلط ها رو کرده.
از طرف من به پدر (و اگر برادر هم دارید همچنین) بگید خیلی بی حال و بی غیرت تشریف دارید. طرف یه سال با دخترتون اومده و رفته، نون و نمکتون رو خورده، دخترتون رو فریب داده و بدون اجازه عقد هم کرده. یعنی شمای پدر و مادر رو به ... نگرفته. اونوقت جنابعالی هم پشت کامپوتر نشستید براشون ایمیل می فرستید و ایشون هم طلبکار شده. باید هم بشه. اون نشه کی بشه؟
وافعا پدر و دختر بهم میایید.
مرد ناحسابی اول باید دو تا کشیده تو گوش دخترت میزدی که بدون اجازه از این غلطا نکنه. بعدش هم چندتا کشیده و تو گوش اون مرتیکه بی... میزدی . غلط کرده که واسه خودش مهریه بریده و دوخته. عقد محرمیت رو هم خونده، حتما جنابعالی هم رو جنازه حساب کرده که نیازی به اجازه تون ندیده. یه دفعه از همون ترمینال می رفتند ماه عسل. بعدا وقت بود به شما خبر بدند!!! یه هر حال ظاهرا که شما کاره ای نبودید و نیستید. (عین همین مطالب رو بدید دست پدرتون)
خود شما هم خجالت بکشید. شما اینقدر بیچاره و بی عرضه هستید که پسر و اطرافیانش شما رو مسئول شکنجه روحی و آزار پسر بیچاره شان! می دونند. نابالغ هم که که خطابتون کرده اند. آقا پسر هم که چون مریض شده بود (جند ماه) به دیدن شما که از زندگی افتاده اید نتونست بیاد. این چه بیماریه که عاشق نمیتونه به خاطرش به دیدن دختر مورد علاقه و بیمارش بره، من که هنوز کشفش نکرده ام. بعید میدونم کسی هم تونسته باشه کشفش کنه. مگر اینکه بیماری نباشه، به قول خودمون مرض و پست فطرتی و این قبیل بیماری های روحی و فطرتی باشه.
حالا هم که ادعای بیماری نداره سراغتون رو نمیگیره. واقعا هنوز منظور پسر و خانواده اش رو نفهمیده اید؟ جملاتش خیلی واضح و صریح دارند به شما میگند چقدر از نظرشون حقیر و بی ارزش هستید و ازتون چه انتظاری دارند.
" اطرافیان وحتی عمو ومادربزرگم میگویند خواستن از راه دور نداریم،نمیشود که کسی را دوست داشت وبه اوشکنجه روحی داد او تو را اذیت کرده و متوجه هم نیست و برای زندگی زناشویی به بلوغ نرسیده "
این دو خط جمله دارند داد میزنند. دارند با فریاد میگند شما و خانواده تون رو هیچی به حساب نمیارند. براتون ارزش قایل نیستند. میگند دوستی از راه دور نداریم، دارند میگند اگر دوست داشته باشه طاقت دوری نمیاره. یعنی آی دختر اگر شوهر میخوای باید خودت و خانواده ات بیایید دنبال ما. از دور نمیشه باید بیایید جلو. هر چی هم که ما میگیم باید بگید چشم. مهریه یه شاخه گل که از سرتون هم زیاده، مراسم اینجوری، خرید اونجوری، جهیزیه چنین و چنان .... .
چرا نگند؟ کف دستتون رو خوندند. در واقع خودتون نشون دادید. دختری که سرخود مهریه تعیین میکنه، اونم یه شاخه گل، واسه خودش صیغه محرمیت میخونه، هم کار حرام انجام میده و هم خانواده اش را ذلیل و خوار میکنه، چرا نباید باهاش همچین رفتاری کرد؟
پدر و مادری که با دخترشون چنین رفتاری میشه (از بقیه اش هم خبر نداریم) سرجاشون می نشینند و ذره ای غیرت نشون نمیدند، نه جرات می کنند از خجالت پسره شارلاتان دربیان، نه حداقل قاطع و محکم از خونه بیرونش می کنند. عوضش ایمیل میدند و اظهار نارضایتی می کنند (شپطونه میگه بگم، حیف که روم نمیشه) ، با همچین خانواده و پشتوانه ای و همچین دختری که هنوز دلباخته و شیفته هست. اگر دست بالا رو نگیرند واقعا جای تعجب داره.
دختر خانم، اینقدر خام و بی اراده نباشید. این آقا به اندازه یه دونه گندم نه عاشقتونه و نه اصلا براش ارزشی دارید. اگر فقط در حد دوستی ساده هم بهتون محبت داشت میومد حالتون رو می پرسید. به احتمال خیلی زیاد هم اصلا قصد ازدواج با شما رو نداره که بهانه های بیربط و احمقانه رو مطرح میکنه. یه همچین آدمی اینقدر خنگ نیست که نفهمه دلایلش چقدر سست و غیر قابل قبول هستند. یا داره از سر خودش بازتون میکنه یا میخواد مفت مفت تموم کنه.
اطلاعاتی رو که اول مطرح کردم نداده اید. مجبوریم با همین مقدار اطلاعات اندک و از لابه لای همین جملات بعضی چیزها رو حدس بزنیم. در واقع تا حدی اعمال و نتایج و خروجی ها رو میشه دید. ولی دلایل این اعمال و تفکرات و انگیزهای احتمالی قابل تشخیص نیست. مثلا علت مخالفت خانواده طرف گفته نشده. حدس هم نمیشه زد. به خاطر مادیاته؟ اعتقاداته؟ تفاوت فرهنگی شدیده؟ اصلا دختر و پسر و خانواده ها در چه سطحی از فرهنگ، تحصیلات، موقعیت اجتماعی و مالی و ... هستند. چقدر نزدیک یا دور هستند؟
با همه این حرفا عقیده دارم که چارچوب کلی قضیه روشنه. دختر خانم شما هر چی منتظر بمونی زندگیت رو نابود میکنی. این بابا اگر هم بر فرض محال مجددا برگرده آدمی نیست که برای هیچ دختری شوهر بشه. یا بی اراده است. یا بوالهوسه. یا حقه باز و پست فطرته... یا ترکیبی از از این رذائل. بدون اطلاعات کافی نمیشه گفت کدوم دلایل. ولی از این حالات خارج نیست ولو جزئیاتش مشخص نباشه.
دیگه خود دانید. یا تفکر و درک سوء استفاده ای که ازتون شده به خودتون میایید و طرفتون رو هم می شناسید که چه روباهی بوده. یا همینطور تو کابوس می مونید. از ما گفتن بود.
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم. تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
دل ای حکیم درین معبر هلاک مبند که اعتماد نکردند بر جهان عقال
زمان توبه و عذرست و وقت بیداری که پنج روز دگر میرود به استعجال
ختام عمر خدایا به فضل و رحمت خویش به خیر کن که همینست غایةامال
داداش یکم خودتو کنترل کن، فکرکنم اگه دختره یا پدره پیشت بود، با دستات خفه اش میکردی!!!!
عزیزم،حرف شما کاملا صحیحه،ولی غصه بقیه رو چرا میخوری!اشتباهی کرده کرده که الان واقعا توش مونده!
برادر!
احساست رو درک میکنم. خیلی سخته آدم چنین وقاحتی رو ببینه. اون نامرد حقشه تا آخر عمرشس زجر تنهایی رو بکشه. البته بهتر بود یه خورده ملایم تر این خانم رو ملامت میکردید. (هرچند منم که سؤالشون رو خوندم خون خونمو میخورد.)
آدم چقدر میتونه سوء استفاده گر و نامرد باشه
یک دوست سلام
شما فرض کنید از یکی از استان های مرکز کشورم،شهر ما کوچیکه واگه کسی بفهمه.... دیگه خودتون...تصورکنید.
هردواز دو شهر یک استانیم به فاصله 100کیلومتر
اعتقادات تقریبا شبیه،ازنظرمالی خانواده من بهتر،تحصیلاتمان هردو فوق لیسانس،پسر دادیار ومن دانشجو
مادرش بصراحت به پسرش گفته بود که می خواهم با پزشک ازدواج کنی وپسرگفته بود که با پزشک خوشبخت نمیشم،درضمن دختر خاله اش پزشک عمومی بود.البته اینا چیزایی بود که پسر تعریف کرده بود برای من...دیگه راست ودروغش رو نمی دونم..دیگه به همه چیز بدبین شدم.
پسر می گفت زمانی که خانواده ومادرم بدانند که ما با هم ارتباط داریم دیگه اسم دختر وخواستگاری جلوی من نمی آورندکمااینکه می گفت این طور هم شده ودیگه مارو مال هم می دونند...ولی....نمی دونم....من به همه چیز وهمه کس بدبین شدم....هر حرفی میزد بی چون وچرا قبول می کردم ...فک میکردم اینطوری اون به من دلگرم تر میشه وتلاشش رو بیشتر میکنه..اما تحلیل شما....تلنگر دیگه ای به ذهنم بود...اشتباه بزرگ من خوشبینی بیش از حد وبی تجربگیم بود که روزی هزار باربخاطرش به خودم ...ت میفرستم.
اشتباه من این بود که خام اس ام اس هایی شدم که در آن منوهمسر وپاره تن خودش قلمداد می کردومنم در نهایت ...قت واندیشه های رویایی هیچکدوم از رفتارها وحرکاتش رو برای خودم تحلیل نکردم.
من میدونم که این حرف غیر منطقیه وهیچ پایه ای نداره، اما جواب کسی که راه اثبات عشق را این میدونه که "دختر اگر من را با یک شاخه گل پذیرفت عاشقم است وزن زندگیست" چیه ؟الان تکلیف من چیه؟من به کسی کلک نزدم،اما کلک خوردم نمیدونم الان از دست خودم چه کاری برای خودم ساخته است؟من نمی تونم با دست روی دست گذاشتن زندگی را سپری کنم؟
خیلی نظر خوب و سنجیده ای دادید. مرسی
هر جوری فک کنی نظر شما درست از آب درمیاد. خانواده دختر و دختر به شدت خودشون رو کوچیک کردن
بیخیال جناب یه دوست .کشیده تو صورت دختر بزنه اصلا درست نیست.حالا میخواد پدرش باشه یا هر کس دیگه
گره ای که با دست باز میشه رو با دندون باز نمیکنن.
چرا اینقدر عصبی شدین؟؟؟
صفحهها