افزودن دیدگاه

تصویر آرام
نویسنده آرام در

يادم آمد يك غروب سرد سرد

مى گذشت از توى كوچه دوره گرد

دوره گردم دار قالى مى خرم

دست دوم جنس عالى مى خرم

كاسه و ظرف سفالى مى خرم

گر ندارى كوزه خالى مى خرم

اشك در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهى زد و بغضش شكست

اول سال است و نان در سفره نيست

اى خدا شكرت ولى اين زندگى است

بوى نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش ديدم كه لك برداشته

دست خوش رنگش ترك برداشته

باز آواز درشت دوره گرد

پرده ى انديشه ام را پاره كرد

دوره گردم دار قالى مى خرم

دست دوم جنس عالى مى خرم

كاسه و ظرف سفالى مى خرم

گر ندارى كوزه خالى مى خرم

خواهرم بى روسرى بيرون دويد

آى آقا سفره خالى مى خريد...

 

ممنونم حلما جان...

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 2 =
*****