پیام آورده‌اند که....

13:00 - 1394/03/25

این روزها عجیب حال و هوای مظلومیت تو گوش ایران پیچیده. این قهرمانان ایران زمین، این سرفرازان تاریخ و این الگوهای انسانیت عجیب ما را هوایی کرده‌اند. همه می‌گویند پیامی دارند، با دست‌های بسته‌شان و با لب‌های خشکیده‌شان. به نظر شما پیامشان چیست؟

انجمن‌ها: 
http://btid.org/node/67482

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 3 =
*****
تصویر فاطمه خانم

تصورش هم زنده به گورم میکند..
هوایِ داغِ جنوب..
لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..
درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..
دست و پاهای بسته..
دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..
نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!
اما..
صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..
ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..
آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..
بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند..
خااااااک.. خاااااک
نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن، برای زندگی در زیر آب..
صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..
بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ سرد، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..
دستهای بسته ات را تکان میدهی..
دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..
هوا برای نفس کشیدن نیست..
اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی..
اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..
دلت نفس میخواهد..
ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..
مهمان نوازی میکنی..
عمیق..
اما خاک..
فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..
خدایا..
کی تمام میشود..
صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..
دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..
کاش دستانت را محکم نمی بست..
حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..
نه نفس..
نه دستانی باز، برایِ جان دادن..
گرما و گرما و گرما..
خدایا دلم مردن میخواهد..
مادر بمیرد..
چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!!
(شادی روح شهدای تازه تفحص شده صلوات...)

تصویر رایحه
نویسنده رایحه در

بسم رب الشهداء والصدیقین...

نمی دانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا روولـــی حتما خیلی
وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان رابه هم ببندندودورش طناب بکشند.
نمی دانم آنها چندنفر بودند که شما 175 نفر را به دام انداختند .
نمی دانم چه گودال عظیمی حفر کردند تا 175 سرباز داخلش بیندازند.
نمی دانم نشسته بودید یا ایستاده .....نمی دانم یکی یکی داخل گودال
پرتتان کردند یا گروهی ............اصلا چه شوخی هایی باهم کردید ولی ....کاش دستانتان باز بود.
تا قبل از آن مرگ گروهی ،سیر یکدیگر را درآغوش می کشیدید....
نمی دانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده ومنتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود ،زیر لب چه ذکری می گفتید..
حتم دارم وقتی گودال بزرگ پر شد وصدای فریادتان خاموش شد....دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتم دارم هنوز هم از شما می ترسد ؛حتی باهمان دسته های بسته .....
حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز وشبش باشد....
دوست دارم زندگی نامه ی یک یک شما رابخوانم .تعدادتان انقدر زیاد است که بینتان از هرگروه ودسته ای وجود داشته
باشد؛از مجرد وعاشق گرفته تا کاسب وهنرمند وزن وبچه دار .فقط با خودم آرزو می کنم ای کاش....ای کاش...
دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی ،با دوانگشت تان علامت پیروزی نشان می دادید ....
راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را می زند ....برای تکاوران سخت است دستانشان را مقابل
دشمن پیچش کنند ....غرور شما اما دفن نشد...مثل یک نامه ی پستی از همان گودال ارسال شد برای ما....

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجّل فرجهم....

تصویر نیوشا خانم

خدا رحتشون کنه ان شاء الله.... ;'-(((((((((((((((