بلا هدیه خداست که به بندگان خاصش میده و از اونها با این رحمتِ خاصش پذیرایی میکنه.
![ان مع العسر یسرا](https://btid.org/sites/default/files/media/image/796859847879876.jpg)
صدقه دادم دچار بلا شدم | تو اتوبوس روی صندلی دونفره تنها نشسته بودم و منتظر بودم حرکت کنه. یک دفعه یه آقایی که از قیافش معلوم بود پریشونه، اومدو کنارم نشست. سلام کردم، جواب سلامم رو داد و رفت تو حال خودش. انگار که خیلی ذهنش درگیر بود. بهش گفتم رفیق چته، انگار که خیلی سرِ حال نیستی! اگر بتونم کمکت کنم، خوشحال میشم.
گفت نه بابا اینقدر گرفتارم که دیگه از دستِ امثالِ شما کاری بر نمیاد.
من: هیچوقت و هیچجا انسان تو بنبست کامل قرار نمیگیره. خدا همیشه برای بیرون رفتن از مشکلات به انسان کمک میکنه و البته زندگی فراز و نشیبایی داره که هرکس به اقتضای روحیات و شرایطی که داره، باید از فراز و نشیبای زندگی با درایت و صبر عبور کنه.
رفیق جدید: ای بابا دست رو دلم نذار، همین خدایی که میگی، اگر به وعدههاش عمل کرده بود، من به این روز نمیافتادم.
من: چطور مگه؟
رفیق جدید: هیچی بابا چی عرض کنم؟ غم و غصه که زیاده، نمیدونم از کجاش برات بگم. راستش چند ماه پیش، خانوم و بچههامو سوار ماشین کردمو حرکت کردیم سمت تبریز برای صله رحم. برای اینکه سفرمون بیخطر باشه، صدقه هم دادیم؛ اما چِشِت روز بد نبینه، وسط راه تصادف کردم، خانومم که درجا فوت کرد، خودم هم از چنجا آسیب دیدم و هنوزه که هنوزه، درگیرشم. ماشین که موچاله شد و از دستم رفت. از بدِ روزگار بیمه هم نبودم، همه خسارتا به دوش خودم افتاد. الانم با دوتا بچه که مادر ندارنو دچار افسردگی شدن، موندم، نمیدونم چیکار کنم؟ پدر و مادر همسرم هم باهام قطع رابطه کردن، معتقدن من تو کشته شدنِ فرزندشون مقصرم. حالا به نظرت من میتونم به این خدایی که اینهمه بلا سرم آورده، معتقد باشم؟
من: اول لازم میدونم بابت فوت همسرت بهت تسلیت بگم. امیدوارم روحش شاد بشه. بابت بلاهایی هم که کشیدی لازم میدونم هم بهت دلداری بدم، هم بهت تبریک بگم؛ چون طبق گفته روایات ما، بلا هدیه خداست که به همه بندههاش نمیده؛ بلکه تنها از اولیاءش با بلا پذیرایی میکنه[1]. حتماً این روایتو شنیدی که خدا بیشترین بلارو در دنیا به پیامبرانش میده، بعدش هرکس به هر میزانی که مقربتر باشه در ردیف بعد قرار میگیره.[2] برای همینم خدا بالاترین بلاهارو به پیامبرانش داده؛ مثلاً حضرت یعقوب به واسطه بچههاش مبتلا شد. بعضی از اونها به خاطر حسادتشون یوسُفو به چاه انداختنو یوسف به خاطر حسادت برادراش، از پدرش جدا شد. یعقوب پیامبر با این کار بچههاش، سالیان سال دچار دوری فرزندش شد و چشماش از شدت ناراحتی کور شد. یوسف پیامبرم با اینکه مرتکبِ گناهی نشده بود، به چاه افتاد و بعداً به فتنه زلیخا دچار شد و چندین سال به زندان افتاد.
ایوبِ پیامبر هم در عرض مدتِ کمی، تمام بچهها و اموالشو از دست دادو به نانِ شب خودشو همسرش محتاج شد. در کنار این مصیبتا مریضی لاعلاجم به سراغش اومد. بالاتر از همه اینا پیامبر خودمونه که فرموده: هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد.[3]
خب رفیق به نظرت خدا با این پیامبراش دشمن بود یا اینها اهل صدقه و دعا و صله رحم نبودن؟ حتماً چنین چیزی نبوده؛ بلکه خدا برای رشد اونها و کامل شدنشون، اونهارو به بلاهایی که براشون سازنده باشه، دچار کرد تا به کمال و درجات عالی بهشتی دست پیدا کنن. یک هسته خرما تا تو ظلمات خاکو فشارهای اون و رطوبتو سرما و گرما قرار نگیره، تبدیل به نخل تنومند نمیشه. آهن هم تا تو کوره آتیش نسوزه و ناخالصیهاش گرفته نشه، تبدیل به فولاد مقاومو مستحکم نمیشه. بلا اگرچه ظاهرش عذابه؛ ولی باطنش رحمت و هدیه خداس.
نقل شده عبدالله بن ابی یعفور [که شخصی پر درد و رنج بود و در عین حال یکی از اصحاب خاص امام صادق علیهالسلام به شمار میاومد]، گفت: به خاطر بیماریهای متعددی که درگیرش بودم، به امام صادق علیهالسلام شکایت کردم. امام هم در جوابم فرمودند: [هر درد و رنجی که به مومن در دنیا برسه، براش خیره]. مومن اگر بدونه در ازای مصیبتهایی که [در دنیا] تحمل میکنه، چه اجری [در آخرت] در انتظارشه، آرزو میکنه کاش در دنیا با قیچی تکهتکه میشد.[4]
فکر نکنم همه بلاهایی که تو کشیدی با حتی یکی از بلاهایی که حضرت زینب سلاماللهعلیها روزِ عاشورا کشیدن، قابلِ مقاسه باشن. آیا میشه گفت حضرت زینب اهل صدقه و صله رحم نبوده؟ قطعاً این حرف درستی نیست؛ ولی در عین حال، خدا بلایی به ایشون داد که با بلای تمام زندگی منو شما و دوستو رفیقامون قابل مقایسه نیست، با این حال ایشون گفت: من جز زیبایی چیزی ندیدم.[5] این به خاطر این بود که نگاه ایشون نسبت به خدا و دنیا و جایگاهی که توش قرار داره، نگاه درستی بود و میدونست خدا براش خیر خواسته و دشمنش نبوده. امیدوارم شما هم اگرچه سخته؛ ولی دندون رو جیگر بزارید و صبر کنید. وقتی پردهها کنار بره، حتماً میبینید که همش برات خیر بوده.
حرفای من تموم شدو اتوبوسم کمکم به ایستگاه رسید. رفیق جدیدم که انگار کمی آرومتر از قبل شده بود به نشانه رضایت از حرفایی که زدم سری تکون دادو ازم تشکر کرد.
پینوشت:
[1]. کافی، اسلامیه، ج2، ص255.
[2]. همان، ص252.
[3]. وافی، كتابخانه امام أميرالمؤمنين على عليهالسلام، ج2، ص235.
[4]. کافی، همان، ص255.
[5]. بحارالانوار، دار احیاء التراث، ج45، ص116.
نظرات
عالی مثل همیشه
نظر لطفتونه
انشاءالله موفق باشید.