با رجوع به آيات قرآن چه برداشتی از علم غيب مي شود؟

13:23 - 1393/12/15
چکیده: با رجوع به آيات قرآن سه برداشت از علم غيب مي شود: الف: مخصوص خداوند است مثل إنما الغيب لله (علم غيب مخصوص خداوند است).ب: نفي علم از غير خداوند (كه شامل پيامبران و امامان مي شود) مثل و لا تقف ما ليس لك به علم (و هر چه را كه علم نداري دنبال مكن) ...

با توجه به آيه 101 سوره مباركه توبه خداوند به حضرت پيامبر ص مي فرمايد: تعدادي از منافقين هستند كه تو آنان را نمي شناسي ولي ما آنان را مي شناسيم اين آيه به ظاهر با علم لدني اهل بيت و اينكه ايشان مظهر تام صفات الهي هستند در تضاد است. اگر پيامبر اكرم ص و اهل بيت ايشان از علم غيب بهره مندند چگونه منافقين را نمي شناسند؟

پاسخ:
بحث پيرامون علم غيب پيامبر اكرم ص و ائمه اطهار ع از قديم الايام مورد توجه بزرگان و علماي اسلام بوده، كه در اين مورد اختلافاتي جزئي در دايره وسعت علم آن بزرگواران،ديده مي شود، كه ما سعي مي كنيم به صورت فشرده اين مطلب (وجود علم غيب) را روشن كنيم.
ابتدا بيان چند نكته لازم و ضروري است:
1. با رجوع به آيات قرآن سه برداشت از علم غيب مي شود:
الف: مخصوص خداوند است مثل إنما الغيب لله(1) (علم غيب مخصوص خداوند است) و آياتي ديگر.(2)
ب: نفي علم از غير خداوند (كه شامل پيامبران و امامان مي شود) مثل و لا تقف ما ليس لك به علم(3) (و هر چه را كه علم نداري دنبال مكن) و آيات ديگر.(4)
ج: اثبات علم غيب براي پيامبران و بندگان صالح مثل: فلا يظهر علي غيبه احدا الاّ من ارتضي من رسول(5) (يعني خداوند بر غيب خود احدي را جز كساني كه مي پسندد، از پيامبران، اطلاع نمي دهد) و آيات ديگر.(6)
بزرگان معمولا در آيات متشابه، اين آيات را بررسي كرده اند و از مجموع آنها اين گونه نتيجه گرفته اند كه مقصود از آيات قسم اول و دوم (اختصاص علم غيب به خداوند و نفي آن از پيامبران و امامان) مطلق علم غيب است كه ذاتا و اصالتاً از آن خداوند است و مالك حقيقي اوست و غير او ذاتا علم غيب نمي دانند
و مقصود از آيات قسم سوم (كه اثبات علم غيب براي پيامبران و امامان مي كنند) اين است كه پيامبران ص و ائمه اطهار ع به واسطه تعليم خداوند (يا از طريق وحي يا الهام و... ) از غيب آگاهي پيدا مي كنند و صاحب علم غيب مي شوند.
2. مطلب ديگر اينكه دايره و محدوده اين علم غيب تا كجاست كه بيشتر اختلاف و نظرات در اين زمينه بوده است بزرگاني چون مرحوم سيد مرتضي(7) و شيخ طوسي(8)و شيخ مفيد(9) اين علم را محدود مي دانند و به طور كلي بر اين باورند كه:
علم آنان هم چون علم بشر محدود به ظواهر است و در محدوده احكام ديني و اموري كه حكومت و رياست امام اقتضاي آن را دارد، مي باشد و الزامي است، اما علم وي به بواطن و اسرار ديگران از طريق تعليم خداوندي است و آن هم در برخي از موارد به او و بر طبق حكمت داده مي شود و در بعضي از موارد هم طبق حكمت خويش پاره اي از آن علوم را از وي منع مي كند، ايشان مي فرمايند:
آگاهي اين بزرگواران به نهان آدميان لازمه عقلي براي آنان نيست و نمي توان گفت عقل و خرد اين را واجب مي داند هر چند كه اين مطلب (داشتن علم غيب) كرامت و لطفي است كه خداوند در حق آنان روا داشته است.
پس امام بايستي از خطا و اشتباه در اجراي احكام شرعي مبرّا و منزه باشد اين نكته ايجاب مي كند كه امام نسبت به احكام ديني وقوف داشته باشد نه اينكه نهان و باطن آدميان را بداند مرحوم ابوالفتح محمد بن علي كراجكي (از شاگردان مرحوم شيخ مفيد و سيد مرتضي) مي فرمايد:
امامان در كمال دانش و عصمت هستند و خداوند تمام آنها را به ايشان تعليم داده و به تمام اسرار آگاهند اما نه به صورت مستمر و پيوسته ، بلكه در مقاطعي ممكن است امري (طبق مصلحت) از ايشان پنهان بماند.(10)
پس اين دو نكته بيان كرد كه
اولا: علم غيب ذاتاً و اصالة از آن خداوند مي باشد و ديگران بالعرض و با اذن و لطف او صاحب اين علم مي شوند
و ثانياً: (طبق نظر برخي از علماء) اين علم بالعرض، محدود مي باشد و در مقاطعي طبق حكمت قطع مي شود و يا از آن استفاده نمي كنند (يعني شأني است).
حال پيرامون آيه 101 سوره توبه بحث را ادامه مي دهيم. خداوند در اين آيه مي فرمايد: تو منافقان را نمي شناسي اما ما مي شناسيم، و مي بينيم كه علم غيب براي پيامبر و ائمه اطهار ع به اجماع و اتفاق مسلمين و شيعيان (براي پيامبر اكرم ص و ائمه اطهار ع ) ثابت شده است اما با ظاهر آيه سازگار نيست چه كنيم؟
بزرگان و مفسران ما تفاسير متعددي از آيه كرده اند كه با بيان آنها اين شبهه رفع مي شود از جمله اين تفاسير اينكه:
1. علم غيب دو گونه است، علم غيب بالذات و بالعرض، كه اولي مخصوص خداوند و دومي مخصوص پيامبر اكرم ـ ص و امامان معصوم ع مي باشد لذا هر كجا كه خداوند علم غيب را از ديگران نفي مي كند علم غيب بذات است نه بالعرض، به اين بيان كه هر وقت اذن و اراده ما بر اين شد كه تو از اسرار آنان آگاه شوي، آگاه خواهي شد و هر وقت اراده ما غير اين باشد آگاه نخواهي شد (و در اين آيه اراده بر عدم آگاهي بوده است).
2. با توجه به اينكه (طبق نظر برخي از علماء چون شيخ مفيد و شيخ طوسي و سيد مرتضي كه بيان شده و...) علم و آگاهي از درون و باطن افراد لازمه عقلي براي پيامبر اكرم ص و امام ندارد (چون صدور احكام الهي بر طبق ظاهر است نه باطن) و عقل حكم نمي كند
و واجب نمي داند كه حتما پيامبر اكرم و امام از درون مردم آگاه باشند (مگر در مواردي خاص كه به عصمت و مقام آنها خدشه اي وارد شود) لذا در اين آيه هم نفي اين علم از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منافاتي با علم به غيب داشتن او ندارد چون لازمه علم غيب آگاهي از تمام اسرار نيست (طبق اقوال بزرگان)(11) (پس علم غيب دارند اما محدود است).
3. با توجه به اينكه پيامبر اكرم ص و ائمه اطهار ع هم داراي علم عادي هستند و هم علم الهي اين عدم علمي كه خداوند در اين آيه به پيامبر اكرم ص نسبت داده اند عدم علم عادي پيامبر اكرم ص از احوال آنان مي باشد نه علم غير عادي، آيت الله مكارم شيرازي در تفسير اين آيه مي فرمايد:
«البته اين اشاره به علم عادي و معمولي پيغمبر اكرم ـ ص است ولي هيچ منافاتي ندارد كه او از طريق وحي و تعليم الهي به اسرار آنان كاملا واقف گردد».(12)
به عبارت ديگر خداوند مي فرمايد: تو اي پيامبر اكرم ص با چشم ظاهر آنان را نخواهي شناخت هر چند اگر ما بخواهيم آنان را با چشم باطني به تو خواهيم شناساند هم چنان كه در آيه 30 سوره محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي فرمايد: «و لو نشاء لأريناكهم. اگر ما اراده كنيم تو آنان را خواهي شناخت» (اين تفسير از همه مناسب تر است).
4. بعضي از مفسرين بر اين عقيده اند كه اينكه خداوند مي فرمايد: تو آنان را نمي شناسي علي اليقين نمي شناسي يعني اين گونه نيست كه پيامبر اكرم ص به طور كلي منافقان را نشناسد بلكه به صورت خاص احوال خاص آنان را نمي شناسد.(13)
5. برخي بر اين عقيده اند كه مراد خداوند از خطاب عدم علم به منافقين، خطاب به عدم علم به عاقبت آنها مي باشد يعني تو اي پيامبر اكرم ص چه مي داني كه آنان عاقبت، اهل بهشت مي شوند يا اهل آتش، به عبارت ديگر وجود كلمه اي بنام عاقبت را در تقدير قائلند يعني عدم علم تو (پيامبر) به عاقبت آنها.(14)
6. مرحوم حلي احتمالي داده اند و آن اينكه: خداوند ابتدا آيه را بر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نازل كرده و بعد احوال منافقان را بر پيامبر اكرم ص عرضه كرده و از حال آنان اطلاع پيدا كرده يعني عرضه شدن احوال منافقان بعد از نزول آيه بوده، لذا خداوند به اعتبار قبل از عرضه شدن پيامبر اكرم ص به احوال آنان، عدم علم را به پيامبر اكرم ص نسبت داده است.(15)
با توجه به مطالبي كه گفته شد روشن شد كه به هيچ وجه اين آيه مخالفتي با علم غيب پيامبر اكرم ص و امامان معصوم ع ندارد زيرا در مقطعي بخاطر مصلحتي خداوند اراده كند كه اين بزرگواران از علم غيب استفاده نكنند منافاتي با نداشتن اين علم در وجود آنان ندارد چون ما روايات زيادي هم دال بر علم لدني و غيب اين بزرگواران داريم از باب نمونه، حضرت علي ع مي فرمايد:
علم غيب را جز خدا كسي نمي داند و غير آن (جز بعضي از موارد كه ما علم نداريم و مخصوص خداوند است) دانشي است كه خداوند آن را به پيامبر اكرم ص تعليم داد و آن حضرت به من آموخت و دستور داد تا سينه ام آن را فرا گيرد و مرا خواند تا آن را فرا گيرم»(16)
و در تأييد اين مطلب كه اين بزرگواران هميشه از علم خود استفاده نمي كردند و سعي مي كردند مثل مردم عادي زندگي كنند، اين حديث از حضرت علي كه فرمود: «بخدا سوگند اگر بخواهم از تمامي كار و امور شما خبر دهم، مي توانم».(17)
پس نتيجه بحث اين شد عدم علمي كه خداوند به پيامبر اكرم در اين آيه نسبت داده علم عادي پيامبر اكرم بوده نه علم غيب، يعني با توجه به اينكه پيامبر اكرم بدون استفاده از علم الهي از آنان مطلع نبوده و نخواسته كه از علم غيب استفاده كند (و موارد ديگري كه اشاره شد)، خداوند اين نسبت را به ايشان داده است و الاّ اگر مي خواست و اراده الهي بر اين مي شد كه پيامبر اكرم بداند، مي دانست.

پاورقی:

1. يونس : 20.
2. هود : 123 و انعام : 59 و...
3. اسراء : 36.
4. اعراف : 188 و هود : 49 و....
5. جن : 26.
6. آل عمران : 179.
7. مجله حوزه، بهمن سال 1371ش، شماره 54، (برگرفته از کتاب تنزيه الأنبياء ص180).
8. مجله شماره 54 حوزه در بهمن 1371ش، برگرفته از کتاب تمهيد الأصول في علم الکلام، ص813.
9. در الفصول المختاره، ص113، ناشر: دارالمفيد، بيروت، چاپ دوم، 1414ق.
10. مرحوم کراجکي در کنز الفوائد (رساله جمال اعتقاد اهل الأيمان)، ص112، ناشر: مکتبه المصطفوي، قم، سال 1410ق.
11. شيخ مفيد در الفصول المختاره، ص113، ناشر: دارالمفيد، بيروت لبنان، چاپ دوم، سال 1414ق. و کلام شيخ طوسي در مجله شماره 54 حوزه بهمن، سال 1371ش، (کتاب تمهيد الأصول في علم الکلام، ص813) و در همين مجله کلام سيد مرتضي (در تنزيه الأنبياء، ص180)است.
12. تفسير نمونه، ج8، ص112، چاپ: دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1374ش.
13. حلي در سعد السعود للنفوس منضود، ص223، ناشر: محمد کاظم الکبتي، قم، و همچنين محمد جمال الدين قاسمي، در محاسن التأويل، چاپ: دارالکتب العلميه، بيروت، 1418ق، ص487، ج5، اين نکته را بيان کرده اند.
14. محمد بن احمد قرطبي در الجامع لأحکام القرآن، ج8، ص241، انتشارات ناصرخسرو، تهران، سال 1364ش.
15. همان کتاب، سعد السعود للنفوس منضود، ص223.
16. نهج البلاغه، خطبه، 128، ص186، انتشارات دارالهجره قم.
17. نهج البلاغه، خطبه 175، ص250، انتشارات دارالهجره قم.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.