موضوع خوب برای آسیب شناسی تأخیر ازدواج جوانان هستم!

10:31 - 1395/02/26

سلام. پسری هستم که امسال به مرز سی و پنج سالگی رسیدم و هنوز ازدواج نکردم. اگه بخواین من رو بررسی کنید یه موضوع خوب واسه آسیب شناسی در خصوص تأخیر ازدواج جوانان هستم. تهران به دنیا اومدم و بزرگ شدم. برای لیسانس  گرفتن توی دانشگاه دولتی رفتم شهرستان، برای فوق لیسانس توی شهر دیگه، برای کار مدتی تو شهری دیگه و سربازی هم شهرستانی دیگه. الان پنج شش ساله که تهران آروم گرفتم. اینها رو واسه این عنوان میکنم که بگم تجربه های گوناگونی از سر گذروندم و تا حد خودم آدم پخته ای شدم. در عین حال که دور از خانواده می­تونستم گرفتار خیلی پلیدی ها بشم ولی خب، در حد بضاعتم دنبال تجربه های کاری و درسی و درس آموزی از زندگی بودم. بنابراین آدم با تجربه­ای واسه زندگی مشترک هستم ولی چون مجرد هستم مثل شناگر بی آب می­مونم. یکی دو ساله که دیگه انگیزه­ای واسه ازدواج هم واسهام نمونده. چند تا بدی توی ذهن من شکل گرفته. این ذهنیت­های بد مانع مشتاق بودن و پا پیش گذاشتن واسه ازدواج شدن.
 اگه یه زمان کسی رو ببینم و در من انگیزه برای ازدواج بتونه ایجاد بکنه تا من اون شخص رو واقعا بخوام باید اون طرف واقعا چیزی در چنته داشته باشه تا من بگم آها... این خصلت به درد من می­خوره. این به من کمک می­کنه. چیزی که توی خیلی از دخترهایی که بهم معرفی کردند ندیدم. دخترهایی که از پسر هزار تا توقع مالی و احساسی و توجه دارن ولی خودشون تنها هنرشون نق زدن و آدم و عالم رو مقصر کردنه؛ طوری که آدم احساس می­کنه که دنبال یه نفر می­گردن تا براشون نوکری کنه! به د خترها نمی­تونم اعتماد کنم. نه از این بابت که با کسی بودن و مخفی کنند یا از این دست چیزها. بلکه از این بابت که با بی منطقی­هایی که از برخی دخترها دیدم و بعد اصرار به رفتار غلطشون و مقصر دونستن بقیه و مبرا دیدن خودشون، برام گاهی وحشتناک جلوه می­کنه
این عوامل بعلاوه خیلی مسایل ریز که باز کردن اونها خودش یه کتاب میشه باعث شده که فکر دنبال ازدواج بودن رو از سرم به در کنم و بر خلاف گذشته دیگه دخترهایی رو که بهم معرفی می­کنن نمی­بینم. خسته شدم از بابت گرفتن وقت بقیه و خودم. گذاشتم تا خودش پیش بیاد. با این که می­دونم که واسه خیلی کارها دیگه سن بالا رفته و خیلی مسایل که این برهه از سن و زندگی به همراه خودش داره. مثل هر برهه ­ی دیگه­ای از زندگی که شرایط و خواص خودشون رو دارن. یه بدی دیگه­ای هم که روش مصمم شدم اینه که ما چون اصالت گیلانی داریم، دلم می­خواد همسرم هم از این فرهنگ باشه. به همین خاطر این پیش شرط هم شده فیلتر دخترهایی که بهم معرفی می­کنن تا هر چی بیشتر از فضای ازدواج دور بشم. به این نتیجه رسیدم که با قرار گذاشتن و دیدارهای کور به نتیجه ای نمی­رسم. تا هر چی پیش بیاد.

http://btid.org/node/92355

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 1 =
*****
تصویر hasan_66
نویسنده hasan_66 در

سلام. توکل به خدا برادر. آدم باید با خودش کنار بیاد. یه جمله خلاصه بگم، خوبان رو آینه کنیم و مثل اونها باشیم

شیرین تر از این نیست که هم آهنگ اراده خدا باشی، انگار جهان تحت اراده توست. اونوقت میشه کسی مثل حاج قاسم سلیمانی، لبخند بزنی و آرامشی داشته باشی مثل دریا ، بی تعلق از هر چیزی

ما امروزمون گرفتار دوری از حقیقت شدیم

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

بزرگترين نتيجمم اين بوده ک اکثرپسرا دخترو واسه رفع ميل جنسي ميخان

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

تاحالاچندمرتبه ازپسرالطمه خوردم چ جلسات خاستگاري چ دوستي ولي هنوزدوس دارم ي پسرتوزندگيم باشه ب عنوان همسر چرامن اينجورم؟

تصویر یه دختر.
نویسنده یه دختر. در

از بس ساده هستیم و یا کمبود عاطفی داریم

تصویر حر
نویسنده حر در

چه خبر جناب الآن خدا رو شکر موفق شدین ازدواج کنین

تصویر ناشناس
نویسنده ناشناس در

متنتون رو کامل خوندم و خیلی برام جالب بود و احساس همدردی دارم باهاتون، اعتقاد منم به دخترا با کمی تفاوت شبیه شماست ، منم خدا رو شکر و به لطف خدا دنبال کارهای زشت و حروم نرفتم اما بخاطر چیزهایی که توی جامعه دیدم و شنیدم و خوندم به این نتیجه رسیدم که به هیچ کسی نمیشه اعتماد نکرد خصوصا اگر جنس مونث باشه! توی این انجمن هم تعداد زیادی سوال و مطلب دیدم که باعث شد واقعا یقین پیدا کنم حسم از روی بدبینی نیست و پسرهای زیادی اینطور مشابه فکر می‌کنند و البته مورد سو استفاده و خیانت و دروغگویی و پر ادعایی و پر توقعی دخترا قرار گرفتن، در کل خواستم بگم میفهمم چی میگید و میدونم چه حسی دارید. اما من رو جنبه عدم اعتماد به دختر و خصوصا گذشت‌ش خیلی معتقد تر هستم. 

تصویر موسی
نویسنده موسی در

هه .. من الان که 25 سالمه به نظر شما که 35 سالتونه رسیدم .. حق با شماس حرفاتونو با تمام وجود حس کردم .. متاسفانه وضعیت اینه ...

تصویر Mr. Saad
نویسنده Mr. Saad در

سلام. بله، توی دوره ای قرار داریم که اطلاعات و تجارب زیادی در دسترس جوون هاست. امیدوارم تجارب مفیدی کسب کرده باشی و توی زندگی ت به درستی ازشون استفاده کنی.

تصویر سروناز20

سلام دوست گرامی 35 سال توبعضی شهر ها  مثل تهران و... سن بالایی نیست . مثلا یکی از اقوام ما بود در34 براش خواستگاری رفتن و بالاخره در 36 سالگی ازدواج کرد ...  دیدگاهتون نسبت به دخترا بده ..من اصلا نمیفههم درک این که یه مرد یکی رو دوست داشته باشه و ازدواج انقدر سخت شده یا ما دل هامون کوچیک شده که دیگه نمی تونم هر کسی رو دوست داشته باشیم...
خیلی سخت گیری های الکی در دوست داشتن هم هست ...طرف قلبش از سنگ شده گاهی حس میکنه /ادم جز خودش هیچ کسی رو دوست نداره...
من فکر میکنم مشکل از قلب هاس ... والا مشکلات مالی و سختی و این حرف ها که دخترا فلان و .. همش بهانس .. شما دلتون رو برزگ کن خواهی دید که ازدواج هم کار خیلی عجیب و خاصی نیست بلکه زیباترین اتفاقیه که می تونه برای یه انسان بیفتته............

تصویر Mr. Saad
نویسنده Mr. Saad در

سلام
ممنون از نظرتون خانم سروناز. همین مساله که ازدواج سخت هست یا نه خودش یه بحث جدی می طلبه. ولی سوای این بحث به نظر شما آیا برای شروع ازدواج از یه دختر توقع میره که تحصیلات دانشگاهی، کار خوب، اندوخته مالی، بلوغ مالی و شغلی داشته باشه یا این توقعات از پسر می ره؟ سوای برخی توقعات دیگه مثل گردش و مسافرت بردن، انجام خریدها و مراسمات خاص بنا به رسم و رسوم مختلف و غیره. همین سرفصل ها خودش یه عامل هراس انگیز می شه واسه کسی که قصد ازدواج داره. حالا گذشته از عوامل هراس، از شما می پرسم می گم خب خواهرم، زیبایی های ازدواج چیه؟ ببینم چند تا از این نکات می تونید بشمارید.
نکته بعدی این که، درست می فرمایید این چنین نگاه صلب و سنگینی به خانم ها جایز نیست و همه جور دختر و خانواده با هر تربیتی وجود داره، ولی در نظر بگیرید که نگاه امثال من که سنشون بالا میره با نگاهشون وقتی که توی سن بیست تا بیست و پنج سالگی دارن متفاوته. اون زمان با نگاه دختری دل می لرزه، این زمان با نگاه دختری مثل شرلوک هولمز دنبال نشانه ها می گردی!

تصویر s.saeed
نویسنده s.saeed در

به نظرم زیباترین اتفاقی که میتونه تو زندگی یه نفر بیوفته مرگ هست اونهم با قلبی آرام و مطمئن...

تصویر Ali7291
نویسنده Ali7291 در

سلام کاش من تو این سن پختگی شمارو داشته باشم
چطور  تو این دور زمونه به حد خوبی از پختگی برسم؟
یا باید  تو زندگی اون اتفاقها شرایط ها خود بخود بوجود بیاد؟
آآیا کتابی هست معرفی کنید که کمک کنخ خودمو از لحاظ ظرفیت روحی و بتونم بالا بیارم.متاسفانه روز بروز  تحملم ،صبرم کمتر  و از قدرت ذهنم کاسته میشه احساسم اینو میگه.
اینم بگم حدود ۸ ساله افسردگی حاد دارم جوری که از خونه بیرون نمیرم مگر ضروری باشه.
احسلس میکنم خیلی عقبم 
سنم ۲۵
اینم بگم من خیلی احمقم اصلا تدبیر و سیاست  ندارم تو هر چیزی 
کتاب مفیدی هست معرفی کنید؟
ممنون
و اما در مورد  گفته هاتون اینکه  اره خودش پیش بیاد بهتره 
موفق و شاد باشید

تصویر Mr. Saad
نویسنده Mr. Saad در

سلام دوست خوبم، علی آقا.
با کمال احترام بهت، به شخصه نمی پذیریم که کسی توی سن شما افسردگی داشته باشه. اگه حاده برو روانپزشک، دوا و درمون کن. ولی در نهایت این خودت هستی که راه خودت رو پیدا می کنی. اونقدرها هم که فکر می کنی سخت نیست. ما هم توی سن شما بودیم، مشکلات مالی داشتیم، مشکلات زندگی داشتیم... آخرش فهمیدیم حل مشکلات زندگی خودش تفریح و سرگرمی این دنیاست. حل مشکل افسردگی جزو ساده هاشه.
من هم آرزو می کردم که توی سن شما این تجارب رو داشتم یا لااقل مثل زمان شما این همه منابع و سایت و مطالب آموزنده کنار دستم بود و هر جا سوالی ذهنم رو درگیر می کردیم سریع به جوابش می رسیدم. بله، مطالب زیاد و منابع گوناگون و کتاب فراوون هست. اما علی جان، مهم اینه که اول واقعا برات سوال پیش بیاد. یعنی کلی گویی نکنی، بتونی روی کاغذ مشکلاتت رو بنویسی؛ بگی شماره 1 این، شماره 2 اون، شماره 3 فلان چیز... رند و مشخص خودت رو روی کاغذ تعریف کنی، از خودت بنویسی. وقتی سوال برات پیش اومد واسه همه اونها کتاب هست، سایت هست، کلی مطلب هست.
تأکید می کنم، اگه به جوابی رسیدی، یا راه حلی پیدا کردی، بدون کم و کاست و با تلاش اجراش کن. من و امثال من خیلی چیزها بلدیم، خیلی کتاب خوندیم، خیلی پرفسوریم... اما شاید پنج درصد از اون چیزی که بلدیم رو عمل نمیکنیم. اگه بیست تا نکته بلدی پنج تاش رو هم اجرا کنی برد کردی.
جسارتاً یه نصیحت دیگه هم بهت میکنم. دعا کن و پشتت به خدا گرم باشه، ولی فکر نکن خدا ما رو روی زمین آفریده که دایم مزاحمش بشیم بگیم خدا چی شد، چرا اینجوری شد... خدا ما رو روی زمین آفریده که تلاش کنیم و اون چیزی که از دستمون برمیاد رو انجام بدیم. هر وقت تلاشت رو کردی و گیر کردی و نتونستی اون موقع مزاحم خدا شو. فکر کن اون رییس ماست و ما کارمندهاش. کدوم رییسه که دلش بخواد کارمندهاش دایم بهش بگن اینجا رو چیکار کنیم اونجا رو بهمون کمک کن...؟! خب قرار بود این به این همه سوال و درخواست کمک کنه دیگه چرا کارمند استخدام کرده!
پ.ن.: برای شروع می تونی سخنرانی های دکتر شاهین فرهنگ رو گوش کنی. مدل غربی رو هم بخوای، کتاب 25 اصل حیاتی موفقیت از جک کنفیلید کتاب خوبیه.
پ.ن.2: باز هم تأکید می کنم، باید برات سوال مشخص پیش بیاد. واقعا سوال رو تحیلیل کنی. اون موقع پیدا کردن جواب توی کتابها یا جای دیگه کار راحتیه.

تصویر Ali7291
نویسنده Ali7291 در

سلام دوست خوبم آقای saad حالو احوالتون چطوره خوبین؟ 

من اکنون ۲۸ سالمه 

ده پله ازون  وضعم که تو کامنت گفتم بدتر شدم

افسرده تر  پوچ تر حال خراب تر هیچ حسی به هیچی ندارم ، حافظه ام  خراب شده هیچی یادم نمیمونه . الان داشتم توصیه هاتو میخوندم برام جالب بود هیچ کدوم از حرفاتونو اجرا نکردم و واقعا پشیمونم . عمرم رفت همه چی تمومه زندگی سیاهه . ای کاش یه رفیق مثه شما تو واقعیت داشتم!  یه هو یاد این سایت افتادم و اومدم سری زدم یه هو یاد شما افتادم . 

تصویر s.saeed
نویسنده s.saeed در

سلام. منم انگیزه ای برای زندگی ندارم و مثل شما از بیرون رفتن و مهمونی و از اینجور چیزا بیزارم...

میگن این بخاطر بحران 25 سالگی هست به نظرم بیکاری و استقلال مالی نداشتن یکی از عوامل مهم این درگیریهای ذهنی هست.

به نظرم کتاب هرچند میتونه تاثیر داشته باشه ولی تا با مشکلات کوچیک و بزرگ و افراد مختلف برخورد نداشته باشیم نمیتونیم به اون مرز پختگی که از پس مدیریت زندگی بربیاد، برسیم.

واقعا زندگی برام مثل زندانه .البته کارام رو انجام میدم و مهارتهام رو افزایش میدم ولی حتی یه روزنه کوچیک نسبت به آینده امید ندارم فقط امیدم به خداست که حداقل عاقبت بخیر از دنیا برم...

 

تصویر mahdipour
نویسنده mahdipour در

با سلام

چند نکته مهم در صحبت های شما دیده می شود، که نیاز به اصلا جدی دارد.
1.شما نگاه بدبینانه ای به انسانها خصوصا جنس زن دارد و باید اصلاح کنید.( هر چند مدعی تجربه های زیاد هستید ولی این تصورات و برداشتها و تجربه های شما نمی تواند استدلال و دلیل کافی برای این موضوع باشد)
2. ظاهرا ملاکهای شما مشخص و روشن نیست.
3. تردیدها و شک شما باید به صورت منطقی حل شود والا نمی توانید با این وضع وارد زندگی شوید.
4. موقع تصمیم گیری باید با یک مشاور متخصص هماهنگ شوید تا به شما کمک کند تا از وسوسه های بیجای فکری در امان باشید و یک تصمیم بهتری بگیرید.
5. نگاه شما به جنس زن، نگاه صحیحی نیست.( ببینید یک زن به عنوان شریک زندگی و فردی که بتوانید در کنار هم آرامش پیدا کنید و با کمک هم فرزندانی را تربیت و تحویل جامعه دهید باید باشد، زن یک انسانی مثل شماست، منتها با ساختاری عاطفی بیشتر در کنار شما می تواند به شما کمک کند که به کمال خو برسید، تصور نا صحیح و انتظار نا معقول و ... باعث بدبینی و احساس عدم ارامش را بدنبال خواهد داشت.)