در سوگ شیخ الائمه ، امام صادق علیه السلام { اشعار}

16:29 - 1393/05/30

دلم هواى بقيع دارد و غم صادق

عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
 

دوباره بيرق مشكى به دست دل گيرم

زنم به سينه كه آمد محرم صادق
 

سلام من به بقيع و به تربت صادق

سلام من به مدينه به غربت صادق
 

سلام من به مدينه به آستان بقيع

سلام من به بقيع و كبوتران بقيع
 

سلام من به مزار معطّر صادق

كه مثل ماه درخشد به آسمان بقيع
 

سلام من به ششم ماه فاطمىّ بقيع

سلام من به گل ياس هاشمىّ بقيع
 

ز غربتش چه بگويم كه سينه‏ها خون است

براى صادق زهرا مدينه محزون است
 

دلم دوباره به ياد رئيس مذهب سوخت

كه ذكر غربت ليلى حديث مجنون است
 

همانكه غربتش از قبر خاكى‏اش پيداست

امام صادق شيعه سلاله زهراست
 

ز بسكه كينه و غربت به هم موافق شد

هدف به تير جسارت امام صادق شد
 

همانكه فاطمه را بين كوچه زد گويا

ز كينه قاتل اين پيرمرد عاشق شد
 

امام پير و كهنسال شيعه را كشتند

امان كه روح سبكبال شيعه را كشتند
 

براى فاطمه از بى كسى سخن مى ‏گفت

براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت
 

بخاك حجره‏اش از سوز سينه مى‏ غلطيد

پسر به مادر خود از كتك زدن مى ‏گفت
 

از آن شبى كه زد او را ز كينه اِبْن‏ ربيع

دوانده در پى‏ اش اندر مدينه ابن‏ ربيع
 

فضاى شهر مدينه بياد او تار است

هنوز سينه آن پير عشق خونبار است
 

هنور مى ‏كشد او را عدو به دنبالش

هنوز هم ز عدويش دلش به آزار است
 

هنوز تلخى كامش به حسرت شهدى است

هنوز چشم دلش به رسيدن مهدى است

 

http://btid.org/node/37989

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 7 =
*****
تصویر باران
نویسنده باران در

یا امام جعفر صادق.......

تصویر اندیشه گلکار

جـلال ايــــزدي جويـــي جـــلال حضـــرت صــادق
صـال ايــزدي خــواهي خصـال حضــرت صــادق

زِسَر تا پـا زِپـــا تا سَر خـــدا را مُظــهِر و مَظـــهَر
بيــــا موسيٰ تماشـا كن جمــــال حضــرت صـــادق

به شهر علــم پيغمبـــر بود چون جــدّ خود حيــــدر
كمـــــال مصـطــفيٰ باشـــد كمــال حضــرت صــادق

مـــه بـــرج سپـــهر ديـــن ازاو رونق گرفت آئيـــن
خرد مات است از جــاه و جـــلال حضــرت صـــادق

زِعــلم و دانـــش و تقـــويٰ نديـــده ديــده ی دنيـــا
به جـــز در عتـــرت طـــاها مثال حضــرت صــادق

بيــــانش معنــي قـــــرآن كـــــلام الله كلامــش دان
بيــا با ديــده ی دل خوان مقـــال حضــرت صــادق

«شكوهي» خواهد از يزدان كه در هنگام نزع جان
نصيبش سازد از احســان وصــال حضرت صــادق

 

تصویر شایسته.

دوباره بیرق مشکی به دست می گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه به غربت صادق

 

سلام من به مدینه به آستان بقیع
سلام من به بقیع و کبوتران بقیع
سلام من به مزار معطّر صادق
که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به ششم ماه فاطمیّ بقیع
سلام من به گل یاس هاشمیّ بقیع
ز بسکه کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد
همانکه فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد
امام پیر و کهن سال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند
فضای شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه ی آن پیر عشق خونبار است
هنوز می کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است
هنوز تلخی کامش به حسرت شهدی است
هنوز چشم دلش بر رسیدن مهدی است

 

شاعر:سید محمد میر هاشمی

تصویر شایسته.

بارها سینه سوزان مرا سوزاندند

وقت و بی وقت دل و جان مرا سوزاندند

هر شب و نیمه شب آزار دلم میدادند

در خفا قلب پریشان مرا سوزاندند

 

سر سجاده اهانت به نمازم کردند

بر لبم آیه قرآن مرا سوزاندند

پا برهنه برُبودند مرا از حرمم

حرمت پیری و عنوان مرا سوزاندند

ناسزا پیش دو چشمم که به مادر گفتند

به خدا عزت جانان مرا سوزاندند

من به دنبال سر اَستَرشان ذکر به لب

سوز ذکر لب عطشان مرا سوزاندند

از غم مادر خود بی سر و سامان شده ام

که به کوچه سر و سامان مرا سوزاندند

گرچه دیدند که بر کرب و بلا میگریم

باز هم دیده گریان مرا سوزاندند

به خدا بر جگرم زهر جفا مرحم بود

گرچه از کینه دل و جان مرا سوزاندند

شاعر:محمود ژولیده

تصویر شایسته.

حضرت صادق مگر فرزند پيغمبر نبود
يا مگر ريحانه صديقه اطهر نبود

با چه تقصير وگنه بر خانه اش آتبش زدند

اجر نشر دانش او شعله آذر نبود

 

اجر وپاداش رسول وعترت مظلوم او

در دل شب حمله بر باب الله اکبر نبود

نيمه شب کز خانه مي بر دند صاحب خانه را

بر روی دوشش عبا ، عمامه اش بر سر نبود

از برای بردن مولا کس از ابن ربيع

سنگدل تر ، بی حياتر بلکه ظالم تر نبود

او پياده می دويد واين به اسب خود سوار

گوئيا در سينه تنگش نفس ديگر نبود

ديدن بابا در آن حالت پسررا می کشد

خوب شد همراه بابا موسی جعفر نبود

از شرار زهر مثل شمع سوزان آب شد

غير تصويری به جا زان نازنين پيکر نبود

پاره پاره قلبش از انگور زهر آلوده شد

از بنی العباس جز اين، شيعه را باور نبود

بعد عمری سوختن بر قلب او آتش زدن

اين ستم بالله روا بر آل پيغمبر نبود

ميثم آن روزی که شد آن پيکر پاکيزه دفن

محشر شهر مدينه کمتر از محشر نبود

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

تصویر شایسته.

خانه ام را سوختند و سوخت جانم ، چون علي

ظـالـمـان بـستـند مـحكـم بـازوانـم ، چون علي

پـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بي عبـا ، دركـوچـه ها

مي كشاندند و پر از خون شد دهانم ، چون علي

 

حـرمت سـبط پـيمبـر پيشكش ، بـر پيري ام

لحظه اي مهلت ندادند و امانم ، چون علي

او سوار اسب خود مي تاخت ، من هم در پي اش

دست بسته ، خسته و گريان ، دوانم ، چون علي

جرم من بر شرع ماندن ، راستگويي ، عصمتست

مـن حـريف خـار چشم و استخـوانم ، چون علي

آه ، اي مادر چه دردي داشت سيلي خوردنم؟

قفـل شـد از فرط اين سيلي زبانم ، چون علي

سر اگر افكنده ام ، از شرم يا از ترس نيست

نــاي اِســتــادن نــدارد زانــوانـم ،چون علي

اهـل بـيـتـم در هـراس و حـرمـتم ضايـع شده

در عذاب ازچشم هاي اين و آنم ، چون علي

حق يـك نـعلـيـن پـوشـيـدن نـدارم اي خـدا

كاش مي شد لااقل تنها نمانم ، چون علي

شاعر:یاسر قربانی

تصویر اندیشه گلکار

افتاده خزان در چمن حضرت صادق
یثرب شده بیت الحزن حضرت صادق

افسوس که از آتش زهر ستم خصم
شد آب تمام بدن حضرت صادق

بالله قسم اهل مدینه نشنیدند
جز حرف خدا از دهن حضرت صادق

افسوس که دیگر عرق مرگ نشسته
بر برگ گل یاسمن حضرت صادق

سر تا به قدم گوش شده شهر مدینه
در آرزوی یک سخن حضرت صادق

جا دارد اگر در غم آن پیکر رنجور
خون گریه کند پیرهن حضرت صادق

مسموم شد از زهر، ولی زیر سم اسب
پامال نگردید تن حضرت صادق

گردید درِ غصّه به روی همگان باز
شد بسته چو بند کفن حضرت صادق

قبر و حرم و زائر او هر سه غریبند
در شهر و دیار و وطن حضرت صادق

"میثم" همه گریان حسین اند اگر چه
گریند به یاد محن حضرت صادق

شاعر:غلامرضا سازگار
 

تصویر اندیشه گلکار

ز غربتش چه بگویم که سینه‏ها خون است
براى صادق زهرا مدینه محزون است

دلم دوباره به یاد رئیس مذهب سوخت
که ذکر غربت لیلى حدیث مجنون است

همانکه غربتش از قبر خاکی اش پیداست
امام صادق شیعه سلاله زهراست

ز بس که کینه و غربت به هم موافق شد
هدف به تیر جسارت امام صادق شد

همانکه فاطمه را بین کوچه زد گویا
ز کینه قاتل این پیرمرد عاشق شد

امام پیر و کهنسال شیعه را کشتند
امان که روح سبکبال شیعه را کشتند

براى فاطمه از بى کسى سخن مى ‏گفت
براى مادرش از غربت وطن مى ‏گفت

بخاک حجره‏اش از سوز سینه مى ‏غلطید
پسر به مادر خود از کتک زدن مى ‏گفت

از آن شبى که زد او را ز کینه اِبْن ربیع
دوانده در پی اش اندر مدینه ابن‏ ربیع

فضاى شهر مدینه بیاد او تار است
هنوز سینه آن پیر عشق خونبار است

هنور مى‏ کشد او را عدو به دنبالش
هنوز هم ز عدویش دلش به آزار است

هنوز تلخى کامش به حسرت شهدى است
هنوز چشم دلش به رسیدن مهدى است
 

تصویر اندیشه گلکار

رنج زندان بلا گر چه غمی سنگین است
یاری شیعه ی من درد مرا تسکین است

من به زنجیر شدم تا بشر آزاد شود
هر که آزاد نشد زندگی اش ننگین است

کنج زندان بلا دامن سینای من است
صد چو موساست بر درگه ما مسکین است

بت نمرود زمان را شکستیم با صبر
بین ما بت شکنان بت شکنی آئین است

تلخ کامی من و زهر جفا مشکل نیست
مشکل این است که یهودی هدفش توهین است

هیچ غم نیست که بر بی کسی ام می خندند
غصه دارم که عدو بد دهن و بی دین است

ما بلا را اگر این گونه خریدیم به جان
به هدایت شدن شیعه بلا شیرین است

نیتم بود شریک غم مادر بشوم
تازه دانستم عجب دست ستم سنگین است

این همه زجر برای تو کشیدم مادر
لگدش داد نشان دنده شکستن این است

ناسزا گفت بسی گر چه نباید می گفت
این ره و رسم همان رسم و ره دیرین است

از سحر تا دم افطار مرا رنجاندند
سفره ی روزه و افطار عجب رنگین است

استخوانم که شکستند قیامم تا شد
بس قدم خم شده گویی که سرم پایین است

جای هر گونه شکنجه به تنم یافت شود
صورت فاطمی ام تابلوی تزیین است

مشت دندان شکنش از لج یا زهرا بود
هر که یا فاطمه گوید دهنش خونین است

سینه ام تنگ شد و شکوه به مادر بردم
چون ار این ناحیه هر خواسته ام تأمین است

کار از کار گذشته به خدا تشنه لبم
جگرم مثل لبم پر ترک و پر چین است
 

تصویر اندیشه گلکار

آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است
آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است

آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست
تنها دلیل گریه های آسمانی هاست

آقای مظلومی که خود روح عبادات است
آقای مظلومی که دریای کمالات است

آن تکیه گاهی که همیشه پشت پا خورده
دائم برای شیعیانش غصه ها خورده

اما بنی عباس دائم ناگزیرش کرد
یکباره امازود خیلی زود پیرش کرد

می دید با چشم خودش مردم چه نامردند
با بی حیایی بار دیگر هیزم آوردند

می دید از نسل مغیره آمده فردی
می دید یک قنفذ صفت در عین نامردی

با یک لگد آمد میان خانه اش آن شب
آتش بیفکند بر در کاشانه اش آن شب

از آن شب آقاهم اسیر درد وآهی شد
مثل علی پای برهنه کوچه راهی شد

یک بد دهانی سوی آقا حرف بد میزد
مرکب سواری هم به کتف او لگد میزد

در خاطر آزرده اش اوج محرم هاست
آقای ما از ابتدا راوی ماتم هاست

گاهی برای خود شبانه روضه میخواند
گاهی برای اهل خانه روضه میخواند

از شعله های آتش و دود عجیبی که
پیچیده بود در آشیانه روضه میخواند

از بی حیایی های تیغ قنفذ ملعون
از زخم روی کتف و شانه روضه میخواند

گاهی دلش تنگ غروب میگیرد آقایم
از حمله های وحشیانه روضه میخواند

از آن غروب روز عاشورای شصت و یک
از ضربه های تازیانه روضه میخواند

با یاد شام و عمه جان و کنج مخروبه
از گریه های نازدانه روضه میخواند

 

تصویر اندیشه گلکار

ز هر طرف به كمان تیر غم زمانه گرفت
دل مرا كه بسی بود خون، نشانه گرفت

چو جد خویش علی سال‎ها به خانه نشاند
ز دیده‎ام همه شب اشك دانه دانه گرفت

هنوز خانه زهرا نرفته بود ز یاد
كه آتش از در و دیوار من زبانه گرفت

سپاه كفر به كاشانه‎ام هجوم آورد
مرا به زمزمه و ناله شبانه گرفت

ز باغ فاطمه صیاد، مرغ سوخته را
دل شب آمد و در كنج آشیانه گرفت

سر برهنه و پای پیاده برد مرا
پی اذیتِ من بارها بهانه گرفت

هنوز خستگی راه بود در بدنم
كه خصم تیغ به قتلم در آن میانه گرفت

هزار شكر كه زهر جفا نجاتم داد
مرا به موج غم از مردم زمانه گرفت

چه خوب اجر رسالت گرفت آل رسول
كه گه به زهر جفا گه به تازیانه گرفت

گرفت تا سمت نوكری ز ما «میثم»
مقام سروری و جاودانه گرفت

غلامرضا سازگار
 

تصویر اندیشه گلکار

وای از شهری که سهم دین اسارت می شود
جای عزّت قسمت پیری جسارت می شود

می کــِشد سجــّاده را از زیر پای رهبرش
پابرهنه شاه مهمان عمارت می شود

شعله می خواهد بسوزاند حریم عشق را
شاید اینجا هم حرم یکباره غارت می شود

سینه ای را زهر کینه پاره پاره می کند
قلب دین می سوزد و قصدش زیارت می شود

می کند یاد شهید تشنه عاشورا به پا
گریه کار چشمها در هر عبارت می شود

وای از آن ساعتی که سر سوار نیزه بود
حکم شهزاده کجا آخر حقارت می شود؟!

کوفه و شام بلا و طعنه ها و ناسزا
قسمت ناموس انگشت اشارت می شود

صادق آل عبا گریه برای عمّه کرد
خِشت و خاشاک خرابه هم جوارت می شود

العجل آوای لبهای بقیع خاکی است
اشک زهرا روشناییِّ مزارت می شود