نمایشنامه عروسکی روایی مهمانی

12:32 - 1400/06/04

امام حسین (ع) وقتی به بچه ها غذا و لباس دادند  فرمودند: بچه‌ها از من بخشنده تر هستند آنها همه  دارایی خودشان را به من دادند و من فقط قسمتی از دارایی خود را به آنان بخشیدم.

نمایشنامه عروسکی روایی مهمانی

سلام بابا حاجی  امشب جایی مهمان نیستید؟ جایی نمی‌خواهید بروید؟

-سلام نه بابا جون ، چه خبری هست؟

می‌خواستم   شام دعوتتان کنم تشریف بیارید خونه ما

- بابا جون  ببینم غذا چی پختید؟

 بابا حاجی خوب نیست آدم بپرسه ولی چون پرسیدید میگم. امشب خورشت قورمه‌سبزی با سبزی‌های معطر و تازه داریم.

- به‌به من عاشق قورمه‌سبزی‌ام. ببینم بابا میوه گرفتی؟

- بله بابا حاجی سیب گلاب  و انگور بی دونه شیرین.

- ای‌وای بابا من سیب و انگور من خیلی دوست دارم مخصوصاً بی دونه، بابا شیرینی چی گرفتی؟

- بابا حاجی نون خامه‌ای تازه با عطر هل و دارچین

 نگو بابا! نگو! آن‌قدر هوس نون خامه‌ای تازه کرده‌ام که خدا می‌دونه

 پس بابا حاجی امشب با ننه‌جون تشریف بیارید، دیرم نکنید ما منتظرتون هستیم.

- نه بابا جون  ما نمی‌آییم.

 آخه برای چی؟ خیلی وقت خونه ما نیامده‌اید

- نه نمیشه بابا جون.

 نکنه از دست ما ناراحت هستید؟

- نه باباجان از قدیم گفتن هر رفتی یه آمدی داره. من اگه خونه شما بیام، باید شما رو دعوت کنم به خونمون به خاطر همین نمیام.

 بابا حاجی این چه حرفیه ما که از شما توقعی نداریم ما به یک نیمرو یا املت هم راضی هستیم.

- نه بابا جون من تازگی  ۵ میلیارد ته حسابم پول داشتم ، گذاشتم توی بورس، دست‌وبالم خیلی تنگه نیام خونتون بهتره.

 بابا حاجی یاد حکایت امام حسین افتادم  که آن حضرت توی کوچه چند تا بچه را دیدند که  تکه نانی در دست داشتند و می‌خواستند آن را بخورند، آن‌ها به امام حسین علیه‌السلام گفتند: شما هم بفرمایید از این غذا بخورید، امام علیه‌السلام جلوتر رفت و کمی از آن تکه نان خورد، کودکان خیلی خوشحال شدند.

- ببین بابا یکم از امام حسین یاد بگیر نون خالی هم جلوش بگذارن،  می‌‎خوره، شما از من پیرمرد املت می‌خواهی؟

- باشه بابا حاجی حالا شما خونه ما بیا، اگه نخواستی ما رو دعوت نکن، اگرهم دعوت کردی ما غذای خودمون رو میاریم خونه شما می‌خوریم، خوبه حالا؟

- بابا حاجی فدات چه قدر حرف‌های قشنگ قشنگ می‌زنی.

ممنونم بابا حاجی  داشتم می‌گفتم امام حسین وقتی کمی از آن نان‌ها خوردند، بچه‌ها را به خانه خودشان دعوت کردند و غذای خوبی به آن‌ها دادند و به هرکدام یک لباس خوب هم هدیه کردند

- بابا جون حالا که خیلی اصرار می‌کنی ، من هم قول می‌دم امشب با ننه‌جون خدمت برسم و اگر هدیه‌ای هم بدهی قبول کنم .

 خیلی لطف می‌کنی بابا حاجی اما اجازه بده من‌من حرفم رو تمام کنم،

- بفرمایید" بفرمایید" عمو، من سراپا گوشم" گفتم: که امام حسین وقتی به بچه‌ها غذا و لباس دادند  فرمودند: بچه‌ها از من بخشنده‌تر هستند آن‌ها همه  دارایی خودشان را به من دادند و من فقط قسمتی از دارایی خود را به آنان بخشیدم

- آفرین بابا، آفرین، آفرین به این بچه‌ها چه قدر خوبه آدم بخشنده باشه، عمو شما باعث شدید بیشتر به این موضوع فکر کنم.

 خوب دیگه وقت خداحافظیه بابا حاجی با بچه‌های تو خونه خداحافظی می‌کنیم

- خدانگهدارتون

-به امید دیدار تون.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 4 =
*****