نمایشنامه عروسکی با هم دعوا نکنید

09:14 - 1400/03/12

نمایشنامه عروسکی با هم دعوا نکنید

-عمو: چند وقته نوه ام همه پولهاش رو، شمشیر و نیزه و تیر و کمان میخره،  یک گروه از دوستاش رو جمع کرده، بهشون آموزش ورزش رزمی میده

عمو:* چه ورزشی؟

-اگر اشتباه  نکنم اسم ورزشش، مرگ در یک ثانیه بود.

*نفهمیدی برای چی این کارو می‌کنه؟

 -اولش نفهمیدم. اما کم کم متوجه شدم که می‌خواد با یکی از هم‌کلاسی هاش دعوا کنه

* این قدر لشکر و تجهیزات برا چی؟

-می خواد یک درس عبرتی بهش بده، که دیگه هیچ کسی توی مدرسه جرئت نکنه از صد متریش رد بشه.

* نگفتید چه اتفاقی افتاده بوده که نوه تون این‌قدر ناراحت شده؟

- نوه من داشته توی حیاط مدرسه بستنی قیفی می‌خورده که یکی از بچه ها در حال دویدن می‌خوره بهش و بستنی قیفی توی صورت نوه ام پخش می‌شه، بچه ها می‌زنند زیر خنده.

 *ننه جون واقعا اون آقا پسر کار زشتی کرده، نباید نوه شما رو مسخره می‌کرده. آدم وقتی اشتباهی انجام می‌ده، باید معذرت خواهی کنه. نه اینکه به طرف مقابل بخنده و مسخره کنه

- ننه تا حالا قصه بزرگترین پهلوان جنگی رو به نوه تون گفتید؟ کسی که وقتی وارد میدان جنگ می شد، مثل شیر نعره می کشید و همه دشمنان را مثل علف هرز از زمین می‌کند و به گوشه ای *پرت می‌کرد .  هر وقت دشمنان می‌شنیدند که اون وارد میدان جنگ شده، به خودشون می لرزیدند و دنبال راه فراری می‌گشتند تا مبادا باهاش روبرو بشن. در غیر این صورت، آن روز آخرین  روز زندگی شان می‌شده.

-ننه اسم این فرمانده قهرمان رو نگفتی.

* او کسی نبود جز قدرتمندترین فرمانده سپاه حضرت علی علیه السلام مالک اشتر نخعی

-ننه کسی جرات می‌کرد با مالک اشتر دعوا کنه یا او را مسخره کنه؟ اتفاقاً مالک اشتر بسیار انسان مهربان و دلسوزی بوده، اما چون نه لباس خاصی می‌پوشیده، نه محافظ داشته، نه قیافه می‌گرفته. اگر کسی قبلا توی میدان جنگ اون رو ندیده بود، نمی‌تونست، مالک رو بشناسه.

 

 *اتفاقا یک روز مالک اشتر از بازار می‌گذشت یک جوان بی ادب که مالک رو نمی شناخت مقداری سبزی گندیده و گل را به صورت او کوبید، رنگ سبز سبزی و قهوه ای گل، چهره مرد جنگی را خنده دار کرده بود، آن مرد شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن مالک اشتر.

-مالک اشتر اون مرد رو چه طور کشت؟

*مالک بدون اینکه حرفی بزند از اونجا رفت

-حتما رفته جنگل چند تا شیرگرسنه بگیره بیاره وقتی این مرد بی ادب رو کشت بده شیرها بخورنش گوشتش اسراف نشه.

*نه ننه با اینکه وقت نماز نبود، رفت سمت مسجد.

-حتما شمشیربزرگ و سنگینش رو توی مسجد جا گذاشته بوده.

*کمی که گذشت، یک نفر به جوان گفت: سپهسالار بزرگ لشگر حضرت علی(علیه السلام) یعنی مالک اشتر نخعی رو مسخره کرده، جوان از ترس جان خودش و خانواده‌اش ، برای معذرت خواهی دوان دوان دنبال مالک اشتر به راه افتاد تا او را پیدا کرد.به نظر شما مالک با جوان چه دید؟

 -حتما دیده مالک شمشیرش رو گم کرده وداره از مردم شمشیر قرض می‌کنه تا اون جوان رو وسط میدان شهر ببره  و مثل خیار سالادی به 60 قسمت مساوی تقسیم کنه.هه هه هه شوخی کردم ننه

*وقتی رسید، دید، مالک داره نماز مستحبّی می‌خونه، بعد ازنماز، از مالک اشتر معذرت خواهی کرد. مالک گفت: به خدا سوگند به مسجد نیامدم، مگر برای اینکه برای تو دعا کنم و از خدا بخواهم تو را هدایت  کند که دیگر مردم آزاری نکنی.

-پس بزن بکوبش چی شد؟مرد جنگی؟ نعره شیر؟

*ننه بزن و بکوب و جنگ و دعوا، برای میدان جنگ با دشمنای خداست، نه با مردم مسلمانی که  اطراف ما زندگی می‌کنند.

-درسته ننه، ببخشید یک کم جو گیر شدم، از قدیم گفتن: هزار تا دوست کمه یک دشمن زیاد، یعنی: تا می‌شه، آدم باید با همه دوست باشه

 *ننه خداوند متعال هم در قرآن می فرمایند:« ولا تنازعوا»1، یعنی: با هم‌دیگر دعوا و نزاع نکنید، مالک اشتر که شیعه حضرت علی و پیرو قرآن بود این‌طور رفتار می کرد

 حتماً نوه عزیز شما و همه بچه های مهربون دوست دارند مثل مالک اشتر مردی شجاع، دلیر، مهربان و بخشنده باشند وبا عمل به حرف خدا جون، با کسی دعوا نکنند. خوب ننه جون وقت چیه؟

- وقت خداحافظیه

 *بچه های گلم خدانگهدارتون

 -به امید دیدار تون

................................

«1» سوره مبارکه انفال، آیه 46

نمایشنامه عروسکی کوتاه، نمایشنامه عروسکی برای دبستان، موضوع برای نمایشنامه عروسکی، نمایشنامه طنز اخلاقی، نمایشنامه طنز خنده دار
 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 1 =
*****