قصه کودکانه و آموزنده قطره هایی که ارزش طلا رو دارن

09:07 - 1400/12/04

... علی که خسته شده بود به طرف دیوار حیاط رفت و زیر سایه درختی که یه گوشه حیاط بود نشست. قطره های آب یکی یکی از شیر آب بیرون میومدن و به علی نگاه می کردن و بهش می خندیدن. علی حسابی گیج شده بود. اون رو به قطره ها کرد و گفت: الآن می دونم چیکار کنم! اون از جاش بلند شد و دوباره به طرف آشپزخونه اومد. در یخچال رو باز کرد و بطری بزرگ پلاستیکی آب رو از داخل اون بیرون آورد. اما هر کاری کرد نتونست درب بطری رو باز کنه. آخه همه قطره هایی که توی بطری بودن اجازه نمی دادن تا  درب بطری باز بشه و علی کوچولو آب بخوره.
علی که دیگه حال نداشت بطری رو یه گوشه انداخت و  با گریه به قطره ها نگاه کرد. یکی دیگه از قطره ها که گریه علی رو دید، خیلی سریع موبایلش رو از توی جیبش در آورد و به علی گفت:  علی این فیلم رو ببین! بعد هم اومد و روی دست علی نشست و فیلمی رو به علی نشون داد. توی اون فیلم علی صبح که از خواب بیدار شده بود وقتی می خواست صورتش رو بشوره، شیر آب رو باز کرده و همین طور که آب باز بود اون صورتش رو شسته بود و خیلی از قطره های آب هدر رفته بودن. زمانی هم که برای مسواک زدن پای شیر آب بود  باز هم شیر آب رو بی خود و بی جهت باز گذاشته بود و آب شُرشُر هدر می رفت و قطره های کوچولوی آب یکی یکی به طرف چاه فاضلاب می رفتن. تازه علی کوچولو دوچرخه  اش رو  هم که می خواست بشوره( بشویه) شیلنگ آب رو کنارش باز گذاشته بود...

قصه کودکانه و آموزنده قطره هایی که ارزش طلا رو دارن

بسمه تعالی
سلام... سلام... سلام... دوستای راستگو و باادب من. حال و احوال شما مهربونا چطوره؟ مثل همیشه خوب و سرحال هستین؟ نکنه خدای ناکرده ناراحت و غمگین باشین؟
باز هم با یه قصه کودکانه دیگه پیش شما اومدم تا چند دقیقه ای پیش شما باشم. امیدوارم این قصه مون هم به دلتون بشینه. خب پس اگه موافقین بریم سراغ قصه جدیدمون:
بازی تازه تموم شده بود. علی از دوستاش خداحافظی کرد و به سمت خونه اومد. با عجله در خونه رو باز کرد. هیچ‌کس توی خونه نبود. مامان و دو تا خواهرِ علی برای خرید بیرون رفته بودن. بابا هم که مثل همیشه سرکار بود. علی که عاشق فوتبال بود تا وارد خونه شد، توپش رو کنار دوچرخه‌اش گذاشت و خیلی سریع به طرف آشپزخونه رفت تا بطری آب کوچولوش رو که توی یخچال گذاشته بود برداره.
اما تا در بطری رو باز کرد، همه قطره‌هایی که داخل بطری بودن، از بطری بیرون پریدن و یه گوشه ای ایستادن. علی که خیلی تشنه بود، از دیدن این صحنه تعجب کرد و به قطره ها گفت: مگه نمی بینین من تشنمه؟! الآن حوصله شوخی و بازی ندارم، سریع بیایین توی لیوان که می‌خوام بخورمتون!
اما قطره‌ها انگار صدای علی رو نمی‌شنیدن آخه هیچ حرکتی نمی‌کردن. تازه بعضی از اون‌ها با اخم به علی نگاه می‌کردن. علی که دیگه حوصله نداشت، روی صندلی گوشه آشپزخونه نشست و با ناراحتی گفت: ببینین من خیلی تشنمه!
قطره ها به هم نگاه کردن ولی باز هم از جاشون حرکتی نکردن.
علی کوچولو رو به قطره ها کرد و گفت: چرا شما اینجوری می کنین؟! مگه من شما رو اذیت کردم؟!
یکی از قطره ها که خیلی دلخور بود، رو به علی کرد و گفت: برای چی باید تو بذاریم تا تو ما رو بخوری؟! تو که ما رو دوست نداری!
علی که از شنیدن این حرف ها تعجب کرده بود، با ناراحتی به اون قطره ها نگاهی کرد و گفت: اشکالی نداره من دیگه شما رو نمی‌خورم! بعد به طرف شیر آب اومد و اون رو باز کرد. ولی یه قطره هم آب نمی‌اومد. خیلی سریع به طرف شیر آب داخل حیاط رفت تا لیوانش رو پر از آب کنه، ولی اون‌جا هم حتی یه قطره آب، از شیر آب بیرون نیومد. علی که خسته شده بود، به طرف دیوار حیاط رفت و زیر سایه درختی که یه گوشه حیاط بود نشست. قطره های آب یکی یکی از شیر آب بیرون می‌اومدن، به علی نگاه می‌کردن و بهش می‌خندیدن. علی حسابی گیج شده بود. اون رو به قطره‌ها کرد و گفت: الآن می‌دونم چیکار کنم! اون از جاش بلند شد و دوباره به طرف آشپزخونه اومد. در یخچال رو باز کرد، بطری بزرگ پلاستیکی آب رو از داخل اون بیرون آورد. اما هر کاری کرد نتونست در بطری رو باز کنه. آخه همه قطره هایی که توی بطری بودن اجازه نمی‌دادن تا  در بطری باز بشه و علی کوچولو آب بخوره.
علی که دیگه حال نداشت بطری رو یه گوشه انداخت و با گریه به قطره‌ها نگاه کرد. یکی از قطره ها که گریه علی رو دید، خیلی سریع موبایلش رو از توی جیبش در آورد و به علی گفت:  علی این فیلم رو ببین! بعد هم اومد و روی دست علی نشست و فیلمی رو به علی نشون داد. توی اون فیلم علی صبح که از خواب بیدار شده بود وقتی می‌خواست صورتش رو بشوره، شیر آب رو باز کرده بود. همین طور که آب باز بود، اون صورتش رو شسته بود و خیلی از قطره های آب هدر رفته بودن. زمانی هم که برای مسواک زدن پای شیر آب بود،  باز شیر آب رو بی خود و بی جهت باز گذاشته بود. آب شُرشُر هدر می رفت و قطره های کوچولوی آب یکی یکی به طرف چاه فاضلاب می رفتن. تازه علی کوچولو وقتی می‌خواست دوچرخه‌اش رو بشوره، شیلنگ آب رو کنارش باز گذاشته بود.
 وقتی فیلم تموم شد، قطره کوچولو به علی نگاه کرد و گفت: تو می‌تونستی خیلی راحت‌تر هم صورتت رو بشوری، هم مسواک بزنی! و یا اینکه دوچرخه‌ات رو بشوری!
- چطوری؟!
- وقتی شیر رو باز می کنی تا صورتت رو بشوری، می‌تونی با دو  مشت آب صورتت رو قشنگ بشوری و سریع آب رو ببندی. یا وقتی می‌خوای مسواک بزنی، یه لیوان آب پر کنی و به جای این که آب رو همین طور باز بذاری، با همون یه لیوان آب دندون‌هات رو تمیز کنی.
برای شستن دوچرخه، یه سطل آب رو با یه مقدار اسفنج نرم برداری و اون رو بشوری. اینجوری آب هم کمتر اسراف میشه.
اگه تو این کار رو می‌کردی، خیلی از دوستای من از بین نمی‌رفتن.
علی کوچولو وقتی این رو شنید، یه کمی فکر کرد، سرش رو بلند کرد، قطره ی آب رو بوسید وگفت: من تا الان اصلاً به این حرف‌ها فکر نکرده بودم، ولی از این به بعد مطمئن باش هم من و هم همه دوستام مواظب شما قطره های مهربون هستیم.
بله بچه‌های مهربون توی خونه، اگه ما قدر این قطره‌های آب رو ندونیم، خیلی سریع دریاها و رودخونه و یا حتی درخت‌ها و گیاهان خشک میشن. دیگه هیچ حیوون و پرنده‌ای زنده نمی‌مونه. علاوه بر اون کثیفی همه جا رو می‌گیره و ما هم خیلی زود از بین میریم. پس دوستای عزیز من، بیایین قبل از این که همه موجودات از بین برن، قدر آب رو بدونیم و اون رو الکی هدر ندیم.
خب دوستای با ادب من، این قصه هم به پایان رسید و من باید از خدمت شما مرخص بشم. تا یه قصه دیگه و دیدار دوباره مون همه شما مهربونای دوست داشتنی رو به خدای بخشنده و عزیز می سپارم.
دست علی یارتون
خدا نگهدارتون
تو قلب ما می‌مونه
امید دیدارتون

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
5 + 0 =
*****