قصه کودکانه و جذاب آرزوی غنچه کوچولوی نازنین

08:43 - 1400/11/02

... پروانه به اون نگاهی کرد و گفت: تو خیلی زود بزرگ میشی،  ولی بدون اون موقع دلت می خواد که کوچولو می موندی و بزرگ نمیشدی.

غنچه که این حرف رو شنید، اخم هاش رو کشید و گفت: نخیر من دوست دارم زود بزرگ بشم و بعد هم بدون این که  از پروانه خداحافظی کنه، رفت.

اون چند قدم دیگه ای که رفت چشمش به درخت بلندی افتاد که داشت با پرنده هایی که روی شاخه هاش نشسته بودن، صحبت می کرد. غنچه با برگ های نازکش به تنه درخت زد و گفت: آقای درخت... درخت مهربون...

درخت هم که صدا رو شنید آروم سرش رو پایین آورد و به غنچه نگاه کرد و گفت: چی شده غنچه کوچولو؟! اتفاقی افتاده!...

قصه کودکانه و جذاب آرزوی غنچه کوچولوی نازنین

به نـام خداوند رنگین کمـان          خداوند ماه و شب و آسمان
خدایی که از بوی گل بهتر است    هم از نور و باران صمیمی‌تر است
به نام خداوند مهر و وفا              خداوند روزی ده با صفا

سلام...سلام مهربونا، آقا پسرها و دختر خانوم‌ها، خوبین؟

امیدوارم هرجا که هستین خوب و خوش و سلامت باشین. باز با یه قصه جذاب دیگه پیش شما اومدم، پس خوب گوش کنین:

روزی روزگاری توی یه باغ بزرگ گل، یه غنچه ناز و کوچولو به دنیا اومد. غنچه کوچولو که خیلی زیبا و قشنگ بود، خیلی دوست داشت تا هر چه زودتر تبدیل به یه گل زیبا بشه.

دوستاش بهش می‌گفتن: عجله نکن، تو خیلی زود بزرگ میشی و گلبرگ‌های ناز و قشنگت باز میشه.

اما این حرف به گوش غنچه کوچولو فرو نمی‌رفت که نمی‌رفت. اون اصلاً دوست نداشت که کوچولو بمونه. دوست داشت مثل گل‌های اون طرف باغ خیلی سریع بزرگ بشه.

آخه غنچه کوچولو می‌دید که هرروز آدمای زیادی وارد باغ میشن، سراغ گل‌ها میرن و اون‌ها رو تماشا می‌کنن.

یه روز غنچه کوچولو تصمیم گرفت که به سراغ بقیه درخت‌ها و گل‌ها بره، ازشون بپرسه که چیکار باید کنه تا هرچه سریعتر بزرگ بشه.

اون از جاش بلند شد و حرکت کرد. چند قدمی که رفت، چشمش به پروانه کوچولویی افتاد که داشت پرواز می‌کرد. اون رو صدا زد و گفت: پروانه کوچولو... پروانه کوچولو...

پروانه که صدا رو شنید، یه نگاهی به اطرافش کرد. دید که غنچه کوچولو داره برگ‌هاش رو تکون میده و از ازش می‌خواد تا به سمتش بره.

پروانه به سمت غنچه رفت و سلام کرد. غنچه کوچولو بهش گفت: می‌تونم ازت بپرسم من کی مثل گل‌های اون طرف باغ بزرگ میشم؟

(پروانه گفت): تو خیلی زود بزرگ میشی،  ولی این رو بدون، اون موقع دلت می‌خواد که کوچولو می‌موندی و بزرگ نمی‌شدی.

غنچه که این حرف رو شنید، اخم‌هاش رو توی هم کشید. (گفت): نخیر! من دوست دارم زود بزرگ بشم.

بعدش هم بدون این که از پروانه خداحافظی کنه، رفت.

اون چند قدم دیگه‌ای که رفت، چشمش به درخت بلندی افتاد که داشت با پرنده‌ها صحبت می‌کرد. غنچه با برگ‌های نازکش به تنه درخت زد و گفت: آقای درخت، درخت مهربون...به نظرت من کی بزرگ میشم؟

درخت خنده‌ای کرد و گفت: غنچه کوچولو نگران نباش تو هم بزرگ میشی.

غنچه که این رو شنید، از درخت مهربون خداحافظی کرد و رفت.

اون به راهش ادامه داد. رفت و رفت و رفت، تا بالاخره به گل‌های کنار باغ رسید.  بعضی از گل‌ها مشغول آواز خوندن بودن، بعضی‌هاشون گریه می‌کردن، بعضی‌هاشون هم توی فکر بودن.

غنچه کوچولو همین طور که از کنار اون‌ها رد میشد و بهشون نگاه می‌کرد، چشمش به گل قرمزی افتاد که  یه مقدار دورتر از بقیه گل‌ها  روی زمین نشسته بود، اون  داشت آروم‌آروم گریه می‌کرد. غنچه کوچولو به سمت اون رفت.

غنچه: سلام گل قشنگ؟ چیه؟! چرا گریه می‌کنی؟!

گل قرمز: سلام، آخه دلم گرفته.

- چرا خب؟!

- آخه دلم برای اون روزهایی که مثل تو بودم تنگ شده.

من و دوستام یه روزی مثل تو و بقیه غنچه‌ها بودیم، هر روز صبح دورهم جمع می‌شدیم و با هم بازی می‌کردیم، غذا می‌خوردیم، تفریح می‌رفتیم، ولی وقتی بزرگ شدیم و تبدیل به گل شدیم، دیگه نمی‌تونستیم مثل قبل بازی کنیم، آخه مجبوریم کار کنیم. وقتی هم که کارمون تموم میشه، دیگه حوصله بازی و تفریح نداریم.

غنچه کوچولو وقتی این حرف ها رو شنید خیلی خوشحال شد و به طرف دوستاش دوید، آخه اون هنوز یه غنچه کوچولو بود و می تونست با دوستاش بازی کنه. اون وقتی به دوستاش رسید به اون‌ها نگاهی کرد و از این که هنوز یه غنچه کوچولوی نازه، خدا رو شکر کرد.

بله عزیزای دوست داشتنی من، شما کوچولوهای مهربون هم یه روزی بزرگ میشین و دیگه نمی‌تونین مثل الآن که هنوز کوچولویین به راحتی بازی کنین، تفریح کنین یا که درس بخونین. پس بیایین از این دوران لذت ببرین.

بچه های نازنینم، تا حالا به ابرهای توی آسمون نگاه کردین که چقدر زود رد میشن و میرن؟ فرصت‌ها هم مثل همون ابرها می‌مونن. اگه قدرشون رو ندونیم، خیلی زود و سریع از کنار ما رد میشن و میرن. پس بیایین با یه برنامه ریزی خوب و بجا، قدر لحظه‌های خودمون رو بدونیم.

این قصه هم تموم شد و باید از شما عزیزای دلم خداحافظی کنم، خدا یار و نگهدار شما .

دست علی یارتون
خدا نگهدارتون
تو قلب ما می‌مونه
امید دیدارتون

 

کلمات کلیدی: 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
13 + 1 =
*****