آیا هدایت نشدن کافران توسط خداوند مستلزم جبر نیست؟

13:19 - 1393/11/28
چکیده: پيامبران در هر شرايطي ارشاد خود را به گوش همه مي رسانند و هم چنين اين ضلالت مجازاتي با عدالت خداوند ناسازگاري ندارد چون اين اشخاص با اختيار خود راه ضلالت را طي كرده اند و اين در حالي بوده كه خداوند تمام شرايط و زمينه هاي رشد و كمال را براي آنها، در اختيارشان گذاشته بود اما هم چنان لجاجت كرده و مسيري غير حق را انتخاب كردند كه خداوند هم ضلالت را بر آنها چیره...

خداوند در قرآن در خصوص هدايت كافران مي‌فرمايد: آنها هدايت پذير نيستند چون خدا مهر بر دلها و گوش هايشان زده است، آيا اين مساله مستلزم جبر نيست؟

پاسخ:

وقتي به كلام نوراني قرآن و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ رجوع مي كنيم مي بينيم هدف از بعثت انبياء را بيدار كردن فطرت بشريت، كه همان رسيدن به كمال با عبوديت پروردگار و دوري از ظلمت و طاغوت است، بيان مي كند خداوند مي فرمايد: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَي اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَانظُرُواْ كيْفَ كانَ عَاقِبَةُ الْمُكذِّبِينَ(1) (و ما در هر امتي رسولي برانگيختيم كه [بگويد]: خدا را بپرستيد و از طغيانگر دوري كنيد. پس برخي از آنان را خدا هدايت كرد و برخي نيز سزاوار گمراهي گشتند پس در زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است) . حضرت علي ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه مي فرمايد: «خداوند پيامبران را مبعوث كرد كه انسان ها را وادار به وفا كردن به پيمان فطرت كنند و نعمت هاي فراموش شده خداوند را به ياد آنها بياورند ...».(2)از طرف ديگر اين هدف و انگيزه پيامبران شامل تمام بشريت مي باشد و استثنائي وجود ندارد، اما اينكه خداوند هدايت و ضلالت را در بعضي از انسان ها به خود نسبت مي دهد چگونه قابل تحليل است؟ آيا اين افراد شرايط خاصي دارند؟ يا مراد خداوند چيزي غير از برداشت ظاهري ماست؟... .با مراجعه به آيات و تفاسير متعددي را مي توان بدست آوردتا ابهام مورد نظر رفع شود، از جمله: 1. هدايت ابتدائاً و بالذات از ناحيه خداوند است اما ضلالت ابتدائا به خاطر سوء اختيار خود انسان مي باشد، علامه طباطبائي در تفسير آيه 36 سوره نحل (كه بيان شد) چنين مي فرمايد: «هدايت تنها و تنها از ناحيه خداوند متعال است و احدي با او شريك نيست و اين هدايت فقط به او نسبت داده مي شود و اگر به ديگران منتسب مي شود به تبع او مي باشد همچنان كه خود خداوند در قرآن خطاب به پيامبرش مي فرمايد: «اي پيامبر همانا تو هر كه را بخواهي نمي تواني هدايت كني اما خداوند هر كه را بخواهد هدايت مي كند»(3) و اين (هر كه را بخواهد هدايت مي كند) مستلزم جبر و اضطرار نيست كه بنده (انسان) هيچ دخالتي در آن نداشته باشد بلكه مقدمات آن به اختيار خود عبد است ... طايفه دوم از امتها آنهائي هستند كه ضلالت بر آنها ثابت و لازم شده و اين آن ضلالتي است كه خود انسان به سوء اختيارش درست مي كند... خداي متعال در هيچ جاي قرآن اضلال را به خود نسبت نداده، مگر آن اضلالي كه مسبوق به ظلم خود عبد يا فسق و كفر و تكذيب او و نظائر آن باشد... به بيان ديگر فرق بين اين ضلالت ابتدائي كه منسوب به بنده است با ضلالت مجازاتي كه منسوب به خداوند متعال است اين است كه خداي تعالي در اصل خلقت بشر استعداد هدايت و امكان رشد را در او نهاده به طوري كه اگر بر طبق فطرتش قدم بردارد و فطرت خودش را مريض نكند و... يا اگر گمراه شد با توبه و انابه بر گردد خداوند هدايتش مي كند، (كه اين هدايت پاداشي است) اما اگر از هواي نفس خود پيروي كند و به تدريج فطرت خود را باطل نمايد خداوند هم هدايت را به وي افاضه نمي كند و در همان حال مي ماند و ضلالتش تثبيت مي شود كه اين ضلالت مجازاتي است.(4) از كلام علامه اين نكته برداشت مي شود كه: در مواردي كه ضلالت را به خود نسبت مي دهد از قبيل ضلالت مجازاتي است (كه ابتدا انسان با اختيار خود دريچه هاي اميد و رحمت را بر خود مسدود كرده و سپس خداوند نعمتش را از او برداشته) نه ضلالت ابتدائي، كه از ابتدا اختيار را از انسان بگيرد و او را گمراه كند، پس وقتي انسان با اختيار خود زنگار گناه و ظلمت را بر قلب خود مسلط كرد بگونه اي كه هيچ دريچه روشني براي بازگشت قرار ندهد، ديگر انذار منذران و پيامبران در او اثر نمي كند، و شايد اين همان كلام امام باقر ـ عليه السلام ـ است كه مي فرمايد: «هر بنده اي در دلش نقطه سفيدي است كه چون گناهي كند خال سياهي در آن پيدا مي شود، پس اگر توبه كند آن سياهي از بين مي رود اما اگر گناه را دنبال كند بر آن سياهي افزوده مي شود تا روي سفيدي را بپوشاند و چون تمام سفيدي پوشيده شد ديگر صاحب آن دل هرگز بخير نگرايد».(5) 2. علت ديگري كه از آيات مي توان استفاده كرد اين است كه اين گروه (كه ظلمت بر آنها چيره شده)، حس تشخيص را از دست داده اند وقتي انسان گوش و چشم و قلب خود را چنان در باطل به كار برد كه به طور كلي از حق دور شود ديگر مسير الهي را تشخيص نمي دهد، آيت الله مكارم شيرازي در ذيل تفسير آيه 7 سوره بقره مي فرمايد: «آنها چنان در كفر و غناء فرو رفته اند كه حس تشخيص را از دست داده اند مسلما انسان تا به اين مرحله نرسد قابل هدايت است هر چند گمراه باشد اما هنگامي كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتي براي او نيست».(6) پس شخصي كه قلب او را ظلمات فرا گرفته، گفتار حق انبياء و طريق صحيح آنها را باطل مي داند و عمل نمي كند علامه طباطبائي مي فرمايد: اگر انسان كارش به جائي رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد شد كه راه هدايت همان راهي است كه او مي رود آن وقت است كه در گمراهي استوار شده و ضلالتش حتمي، و براي هميشه اميد به رستگاريش قطع مي گردد. (7)
3. گروهي مورد ضلالت عقوبي خداوند قرار مي گيرند كه استعداد فطري (هدايت) خود را از بين برده اند. در تفسير انوار درخشان در ذيل آيه 7 سوره بقره مي فرمايد: «امام ـ عليه السلام ـ (در كتاب عيون اخبار الرضا) در تفسير اين آيه ختم الله علي قلوبهم(8) فرموده اند: مراد طبع و خاتمه يافتن استعداد قلوب كفّار است همچنان كه در آيه كريمه بل طبع الله عليها بكفرهم(9) بدين حقيقت اشاره دارد. (10) (كه آن حقيقت اين است كه با كفر ورزي و دوري از خداوند استعداد هدايت را از دست داده اند). 4. مراد از اين آيات،اجبار در گمراهي نيست بلكه از بين رفتن زمينه هاي مساعد براي هدايت است، كه آيت الله مكارم شيرازي مي فرمايند: «هدايت به معناي فراهم آوردن وسائل سعادت و اضلال به معناي از بين رفتن زمينه هاي مساعد است بدون اينكه جنبه اجبار به خود بگيرد و اين فراهم ساختن يا برهم زدن اسباب نتيجه اعمال خود انسانهاست.(11) لذا شكي در اين نيست كه خداوند انبياء را مبعوث كرده تا تمام انسان ها را هدايت كنند و خداوند هم بشر را بگونه اي خلق كرده كه اين استعداد هدايت شدن در ضمير شان نهفته است و انبياء اين فطرت را بيدار مي كنند و راه صحيح و حق را بيان مي كنند كه در اين مسير هيچ اجباري وجود ندارد نه در طريق هدايت اجباري هست و نه در طريق ضلالت، بلكه هر انساني با اختيار خود و راهنمايي انبياء راه حق را طي مي كند و باز به اختيار خود گمراهي را طي مي كند كه البته گاهي چنان در مسير ضلالت گام بر مي دارد كه ديگر روشنائي و چراغ هدايت را نمي بيند، يعني اين گونه نيست كه خداوند او را در اين مسير گمراهي قرار داده باشد بلكه او با اختيار خود اين مسير را انتخاب كرده و چنان در آن غوطه ور شده كه استعداد هدايت را از خود گرفته و فطرت حق جوي خويش را از بين برده و ديگر نمي تواند حق را ببيند و بشنود و درك كند و به گونه اي كفران نعمت كرده كه خداوند زمينه هاي مساعد براي هدايتش را از او مي گيرد و ضلالت عقوبي را نصيبش مي كند و ديگر هدايت پيامبران آنها را بر نمي گرداند قرآن مي فرمايد: اي پيامبر آنها كه كافر شدند چه انذارشان كني و چه نكني ايمان نمي آورند. (12) به عبارت ديگر مي توان گفت انسان ها سه گروهند: 1. گروهي كه فطرت حق جوئي و ضمير خير خواهي در آنها زنده و سالم است كه با هدايت قرآن و انبياء پيش مي روند و به كمال حقيقي خود مي رسند. 2. گروهي كه در تحيرند و در جستجوي طريق صحيح، زندگي را به سر مي برند ( كه اميد هدايتشان هست و حتي اگر به گمراهي روند ولي به حدي نباشد كه استعداد خود را از دست بدهند باز اميد هدايتشان هست) 3. گروهي كه به تاريكي كفر خو گرفته و نور وحي با چشم شب كورشان سازگار نيست و هدايت و ارشاد مرشدان در آنها اثر نمي كند، اين گروه هستند كه خداوند نسبت ضلالتشان را به خود مي دهد به اين معنا كه ديگر به حق بر نمي گردند و مستعد هدايت نمي شوند.
نتيجه بحث:«خداوند هيچ انساني را گمراه نمي كند بلكه انسان با اختيار خود مسيرش را معين مي كند و اگر به حدي رسيد كه تاريكي تمام وجودش را گرفت خداوند او را مجازات مي كند به اين صورت كه زمينه مساعدي برايش فراهم نمي كند (هر چند اگر فراهم كند باز به راه حق نمي گرايد) و اين منافاتي با هدف از تبليغ انبياء ندارد چون اين گروه ديگر قابل هدايت نبوده و سخن انبياء را گوش نمي دهند هر چند براي اتمام حجت، پيامبران در هر شرايطي ارشاد خود را به گوش همه مي رسانند، و هم چنين اين ضلالت مجازاتي با عدالت خداوند ناسازگاري ندارد چون اين اشخاص با اختيار خود راه ضلالت را طي كرده اند و اين در حالي بوده كه خداوند تمام شرايط و زمينه هاي رشد و كمال را براي آنها، در اختيارشان گذاشته بود اما هم چنان لجاجت كرده و مسيري غير حق را انتخاب كردند كه خداوند هم ضلالت ( نه به معناي ابتدائي بلكه جزائي) را بر آنها چيره ساخت.

پاورقی:

1. نحل : 36.
2. برگرفته از تفسير آسان، نجفي خميني، محمد جواد، انتشارات اسلاميه، تهران، سال 1398ق. ج10، ص345.
3. قصص : 56.
4. موسوي همداني، سيد باقر، ترجمه تفسير الميزان، ناشر: دفتر انتشارات جامعه مدرسين قم، 1374ش. ج12، ص354
5. اصول كافي، با ترجمه فارسي، مترجم: حاج مصطفوي، سيد جواد، باب ذنوب، ح20. ج3.
6. برگزيده تفسير نمونه، ناشر: دار الكتب الاسلاميه، تهران، سال 1382ش. ج1، ص42.
7. ترجمه تفسير الميزان، ج8، ص96 (همان مترجم و ناشر).
8. بقره : 7.
9. نساء : 154.
10. حسيني همداني سيد محمد حسين ، تفسير انوار درخشان، ناشر: كتاب فروشي لطفي، تهران، سال 1404ق. ج1، ص49.
11. تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1371ش. ج1، ص151.
12. بقره : 6.

منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.