قصه کودکانه نوزادی که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دستش رو بوسید

08:42 - 1400/12/16

از دوباره توی دلم عطر گل یاس اومد
آی بچه ها آی بچه ها حضرت عباس اومد
سلام عزیزای دلم، فرشته‌های خوشگلم، سلام مهمون‌های ماه شعبون کوچولوهای مهربون،
امشب دل من که خیلی شاده، اصلا داره قند توی دلم آب میشه، آسمون امشب قصه‌ها یه ستاره خیلی روشن و چشمک زن داره که گوش دادن قصه‌اش نصیب هرکسی نمیشه، آخه شب تولد ماهه، شب تولد علمداره، شب تولد پسرحضرت ام البنین و امام علی، حضرت ابالفضل عباسه

قصه کودکانه نوزادی که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دستش رو بوسید

بسمه تعالی
باز دوباره توی دلم عطر گل یاس اومد
آی بچه ها آی بچه ها حضرت عباس اومد
سلام عزیزای دلم، فرشته‌های خوشگلم، سلام مهمون‌های ماه شعبون کوچولوهای مهربون،
امشب دل من که خیلی شاده، اصلا داره قند توی دلم آب میشه، آسمون امشب قصه‌ها یه ستاره خیلی روشن و چشمک زن داره که گوش دادن قصه‌اش نصیب هرکسی نمیشه، آخه شب تولد ماهه، شب تولد علمداره، شب تولد پسرحضرت ام البنین و امام علی، حضرت ابالفضل عباسه
قصه امشب هدیه به اون آقا پسر و گل دختراییه که با دوستا و خواهر برادراشون مهربونن، همیشه مراقب کوچیکتر ازخودشون هستن وجلوی بزرگترها مخصوصا پدر و مادر مودب هستن.
به به که چقدر این بچه‌ها دوست داشتنی و ماه هستن، من که مطمئنم همه شما اینطوری هستین اصلا تموم  کسایی که خدا رو دوست دارن و عشق حضرت عباس علیه السلام توی قلبشونه حتما آدمای خوبی هستن.
حالا می‌خوام اون ستاره قشنگ چشمک زنه رو که توی دلش قصه امشب نوشته شده بخونم‌، یه قصه شنیدنی که  فقط و فقط هدیه به شما پروانه های قشنگه، پس محکم پشت اسب سفید قصه بشینید تا بریم اون بالا بالاها. یه قصه از زبون یه خانم خیلی خوب بشنویم.
 سلام اسم من فضه است. یکی از خانم هایی که توی خونه حضرت علی(علیه السلام) زندگی می‌کرد. من یه زنم که برای کمک به حضرت زهرا توی این خونه اومدم. آخه حضرت زهرا چند تا بچه کوچیک داشتن. گاهی کارهای خونه خسته‌شون می‌کرد. برای همین پیامبر از من خواستن تا برای کمک به دخترشون پیش اون‌ها برم. من زمان شهادت حضرت فاطمه و بعد از اون توی خونه حضرت علی بودم.
حالا هم اومدم تا قصه تولد یکی از فرزندان حضرت علی و همسر دیگه شون یعنی حضرت ام البنین رو براتون تعریف کنم. حالا اگه موافقین بریم سراغ قصه ی اصلیمون: یه روز من به همراه چند خانم دیگه داخل خونه نشسته بودیم. همه از تولد این فرزند امیرالمؤمنین خوشحال و خندون بودیم. ناگهان در به صدا دراومد... تق... تق...تق...
با عجله به سمت در رفتم و پرسیدم: کیه؟
صدایی از پشت در اومد: قنبر هستم در رو باز کنید.
 در رو باز کردم . سلام کردم و اون جواب من رو داد و گفت: توی خونه یه کیسه پول هست. اون رو به من بده تا برای امام علی ببرم. من به طرف اتاقم رفتم. حضرت زینب اون کیسه پول رو بیرون آورد و به من داد تا من اون رو  به قنبر بدم. من هم کیسه پول رو به قنبر دادم. وقتی قنبر خواست به مسجد  بره، بهش گفتم: به امیرالمؤمنین سلام برسون و بگو که فرزندشون به دنیا اومد.
بعد از چند دقیقه که از رفتن قنبر گذشت، امام علی وارد خونه شدن. ایشون از من پرسیدند: از ام البنین چه خبر؟ حالش خوبه؟
من هم با شادی گفتم بله.
 وقتی این رو شنیدن، به طرف اتاق همسرشون رفتن.
قنداقه سفیدی توی دست‌های ام البنین بود. ام البنین اون رو به طرف امیرالمؤمنین آورد و اون رو به دست امیرالمؤمنین داد.
چه نوزاد قشنگی! مثل ماه می‌درخشید. هرکسی اون رو نگاه می‌کرد، نمی‌تونست نگاهش رو برداره. همه دوست داشتن تا کنارش بشینن و اون رو بغل کنن.
امام علی به نوزادی که داخل قنداقه بود نگاه کرد. اون رو بغل کرد و  دست‌های کوچیکش رو می‌بوسید.
من که از دیدن این صحنه تعجب کرده بودم، می‌خواستم بپرسم که چرا این کار رو می‌کنن، اما همسرشون ام البنین این سوال رو زودتر پرسیدن.
حضرت خندیدن و دوباره دست‌های  اون رو بوسیدن. اما اینبار دیگه  شروع به گریه کردن. ام البنین اینبار از دیدن این صحنه واقعا تعجب کرده بود. امیرالمومنین گفتن: ام‌البنین این پسر روزی دست‌هاش قطع میشه، اون هم در راه خدا، بعد داستان ماجرای کربلا  و قطع شدن دست های حضرت ابوالفضل  رو  برای ام البنین تعریف کردن.
امام علی: ام البنین! روز عاشورا پسرمون ابوالفضل در راه نوه رسول خدا یعنی برادرش حسین و برای دفاع از دین خدا، دو دست خودش رو فدا می‌کنه. ام البنین که امام حسین رو خیلی دوست داشت، تا این رو شنید لبخندی زد و شروع به بوسیدن دست‌های فرزندش کرد. اون روز هم امیرالمومنین و هم  ام البنین هر دو خوشحال بودند.
اون‌ها خدا رو برای به دنیا آمدن این فرزندشون شکر کردن. امیرالمؤمنین از جای خودشون بلند شدن و برای این هدیه خوب خدا شروع کردن به نماز خوندن.
بله بچه‌های خوب این قسمتی از داستان تولد حضرت ابوالفضل العباس از زبان فضه بود امیدوارم خوشتون اومده باشه.
امیدوارم همه شما بتونید مثل حضرت ابوالفضل توی تمام زندگیتون باعث خوشحالی پدر و مادر و امام زمانتون باشید.
امشب شب عیده. شب به دنیا اومدن حضرا ابالفضل. توی امشب دعا کنید و از خدا بخواین تا امام زمانمون زودتر بیاد تا این دنیا از هرچی غم وغصه هست، نجات پیدا کنه.
دست علی یارتون
خدا نگهدارتون
تو قلب ما می‌مونه
امید دیدارتون

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
2 + 3 =
*****