متن روضه شهادت حضرت علی

11:04 - 1401/02/01

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام

متن روضه شهادت حضرت علی

متن روضه شهادت حضرت علی
متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام – حاج محمود کریمی

من نمی دونم چه سرّیه مبعث میگن عاشورا بخون،عید فطر میگن عاشورا بخون،سفارش شده،غدیر میگن عاشورا بخون،عید قربان میگن عاشورا بخون،شهادت بی بی میگن عاشورا بخون،شب بیست و یکم هم میگن عاشورا بخون،آخه امشب کوفه کربلاست،آروم آروم علی داره چشماشو میبنده،هی چشماشو باز میکنه،به هوش میآد از هوش میره،

تنگ غروب ِ بچه ها،بیایید من و یاری بدید

حسنم حسینم

پاشید برای یتیما،سفره ی افطاری بدید

دختر من چادرت و با اشک چشمت تر نکن کُشتی من و  با گریه ها مادر مادر مادر نکن

زهر ستم کرده اثر چشام داره تار میبینه

زینب

چشای تاریک بابات باز در و دیوار میبینه

تازه فهمیدم فاطمه ام چی کشید،روزای آخر دیگه چشماش نمیدید

گریه نکن تا که بگم وصیت های آخرُ

گریه نکن بذار بابات حرف بزنه،گریه ات داره من و میکُشه زینب

گریه نکن تا که بگم وصیت های آخرُ بریز میون کفنم خاک مزار مادر ُ

یاری کنید که پا بشم تو نفسای آخرم مادرتون منتظر ِ باید برم باید برم

دیگه لفظ عوض شد

چیزی نمودنه تا بیام فاطمه جون کنار تو تو اومدی و سر شده زمان انتظار تو

منتظرم بیا بشین بیا و زخمم و ببین بذار که یاریت بکنم تا که نیفتی رو زمین

شبیهه اون روزایی که تو بودی بین بسترت با پر معجر میگیره اشک چشام و دخترت

دوباره به هوش اومد

وصیت کربلا رو باید بگم تا بدونند همه برن بیرون فقط حسین و عباس بمونند

این ساعات همه نگاه میکنند به لب های مبارکش،بچه های ام البنین،موالی ما،امامان ما،صاحب اختیارای ما،بچه های حضرت زهرا سلام الله علیها نشستند،همه دارند به لب آقا نگاه میکنند،نفس به شماره افتاده،آروم فرمود:چی داره داره میگه آقاگوش و نزدیک آوردند،دیدند آروم داره میگه:همه برن بیرونهمه بلند شدند،فرمود:بچه های فاطمه ام بمونندچهار تا عزیز دوردونه های بی بی نشستند،همه اومدند بروند بیرون،زیر لب آقا فرمود:عباسبا اشاره فرمود بمون،چه خبر میخواد بشه

ای گل نازنین من شیر بچه ی ام بنین میخوام باهات حرف بزنم پیش برادرت بشین

امشب خود علی روضه کربلا خوند

اگه ی میخوای که شاد بشه دختر شاه عالمین عباس من تو کربلا جون تو  و جون حسین

پسرم

وقتی چشات تیر میخوره حرف من و بیاد بیار به جای دستات پسرم با زانوهات تیر و درآر

یاد حرف باباش افتاد عباس تیر و مابین دو کُنده ی زانو،سر بالا کشید،کلاه خود از سرش افتاد،یه وقت سر عباس

 

************************

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام – حاج حسن خلج

ای خدا خدا دلم گرفته،برا غصه های مولا برا داغ روی قلبش،از غم فراق زهرا

دیگه تیر آخره حضرت زهرا سلام الله علیها،روایت میگه:آخرین کسی که شفاعت میکنه،خانم زهرا سلام الله علیهاست،دیگه میاد جارو میکنه کف محشر رو،دیگه اونی هم که امام حسین نبردتش دیگه،خیلی جامونده ها،من و توییم دیگه،ان شاءالله ما میمونیم، تا زهرا سلام الله علیها بیاد ما رو ببره

یکی دو تا که نبوده،غم و غضه های حیدر غم محسن،غم زهرا،غصه ی مرگ پیمبر

غصه ی در شکسته،غصه ی خونه ی سوخته مرد پست بی حیایی،که در و به سینه دوخته

ریختن تو خونه،یکی دوتا نه، فاطمه،پشت در افتاده،خاک به دهنم،بعضی ها می گن،در کنده شد،افتاد رو زهرا سلام الله علیها،خونه ی علی که خونه ی من و تو نبوده،راهی نبوده،مجور بودن پاشون رو بذارن رو در،ریسمان انداختن گردن علی،کشون،کشون دارن میبرن،علی رسید بالای سر فاطمه،صحنه چی بوده؟ عبا رو از دوش برداشت،انداخت رو فاطمه…..عباس کجا بودی،کاش بودی،کاشکی میومدی،تو حسابت با حسین علیه السلام فرق میکنه،با حسن،کاشکی بودی شمشیر رو میکشیدی،

مرتضی رفت و تموم شد،غصه هاش ولی امشب آخر دردهای حیدر، اول غصه ی زینب

حالا این زینب و نخل غم که میزنه شکوفه حالا این زینب و این سنگای بی حیای کوفه

کار زینب شروع شد،زینب جان آماده ای؟

زینب و داغ برادر،زینب فراغ دلبر زینب و رخت اسیری،چی بگم الله اکبر

پیش چشماش که دو دریاس گل یاس و تیغه ی داس

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،می فرمایند ،شهادت حق ماست. اما اونی که امام زمان رو می سوزونه اینه،

گل یاس و تیغه ی داس آسمون کاشکی خرابشی

زنجیر و ناموس عباس

میشه همچین چیزی؟بالا نیزه تماشا کنه،غل و زنجیر بندازن،دست و بازوی زینب رو ببندن…

 

****************************

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام – حاج مهدی سلحشور

یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام با سختی لبانش رو حرکت داد،فرمود: بچه هام رو بگین بیان،کنار بسترم،باهاشون کار دارم،حسن اومد،حسین اومد،زینبین اومدند،اصبق بن نباته میگه: وقتی اومدم آقام رو دیدم،گفتم ای کاش کور شده بودم،یه دستمال زردی به سر امیرالمؤمنین علیه السلام بسته بودن،معلوم نبود،دستمال زردتره یا صورت علی،راحت ناله بزنید امشب باباتون رو جواب کردن وقتی بچه ها سماجت داشته باشید،هر چی گفتن: همتون برید،امیرالمؤمنین علیه السلام ممنوع الملاقاته،دیدن اصبق بن نباته،پشت در خونه نشسته،زانوهاش رو بغل گرفته،نمی ره،امام حسن علیه السلام اومد گفت:اصبق مگه نگفتم بری،گفت:آقا می خوام برم،اما دلم جامونده اینجا،پاهام دیگه منو نمی کشونه از اینجا برم،من بابام و میخوام،تا علی رو نبینم دلم آروم نمیشه،اجازه گرفت برا اصبق، اصبق بیاد به عیادت امیرالمؤمنین علیه السلام،امشب عرضم اینه سماجت کنید،در رو به روتون باز کنن،جمله ی شهدا رو فراموش نکنیم،اینقدر با عشق می گفتند،جوابم گرفتند.

آنقدر در میزنم این خونه رو آقام آقام تا ببینم روی صاحب خونه رو آقام آقام

همه رو که بیرون کرد،فرمود:بچه هام کنار بسترم باشند،حسنین و زینبین دور بستر بابا حلقه زدند،یه وقت امیرالمؤمنین علیه السلام چشم های بی رمق خودش رو حرکت داد،دور و بر خودش رو نگاه کرد، فرمود:پس عباس کجاست،اومدند بیرون دیدن عباس سر به دیوار گذاشته،های های داره گریه میکنه،سئوال کردند امیرالمؤمنین علیه السلام، سراغ شمارو داره میگیره،مگه نمیآیید کنار بستر،گفت:می خوام بیام،اما ادب میکنم،اینها که دور بستر حلقه زدن،همه مادرشون فاطمه سلام الله علیها است،اما مادر من ام البنینه،من کجا و بچه های فاطمه سلام الله علیها کجا؟ امشب هرکی آروم باشه خودش ضرر کرده،ناله زنها یه شأن دیگه دارن اون بالامعالی السبطین مینویسه:تا عباس اومد کنار امیرالمؤمنین علیه السلام،زینب رو کرد به امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه داشت باباجان،یه نگاه خاص و ویژه به زینبت داشتی،هر وقت می خواستیم بریم سر قبر پیغمبر صلوات الله علیه،یکی رو جلو جلو میفرستادی،شمع های بین راه رو خاموش کنند،کسی قد و قامت زینب رو نبینه،شما جلو جلو میرفتی،یه داداشم سمت راست،یکی سمت چپ،مثل نگینی حلقه وجود من رو در بر میگرفتید،یکی از داداشهام رو موظف کنید،شما بفرمایید،من کنیز اینها هستم ،اینها امام من هستند،یکی از اینها مؤظف باشه کنارم باشه،هوای من رو داشته باشه،مسافرتی،کاری، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:هرکدوم رو بگی،من خودم بهش میگم،یه نگاهی کرد به چهره مبارک امام حسن و امام حسین علیهم السلام،عرضه داشت اینها امام من هستند،به اینها که چیزی نمی تونم بگم،نگاه زینب گره خورد به نگاه عباس علیه السلام،عرضه داشت:اگه اجازه بدید عباس کنارم باشه،امیرالمؤمنین علیه السلام با همون صدای کم جوهر، صدا زد عباسم بیا جلو،عباس که جلو اومد دست،زینب رو گذاشت تو دست عباس،صدا زد عباس جان، هذه ودیعتی منی علیه،این امانت من پیش توست،هوای این امانت رو داشته باش،میدونی کی زینب یاد این حرف اوفتاد،وقتی زن و بچه رو اومد سوار بر ناقه کنه،یه نگاهی کرد سمت علقمه،گفت: عباس جان این امانت رو داری به کی میسپری می ری؟ببین یه مشت حرامزاده دور محمل زینب……….

 

**************************

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام – حاج حسن خلج

                                                  

فرمود:حسن جان برو ببین هرکی جلو در خونه هست،مردمی که جمع شدن،همه بگو برن،کسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،کسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،کسی اینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام کردند کسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی که مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه کسی هست،دنبال یکی داره میگرده امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلکه اونی که میخواد پیدا کنه،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یکنفر سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میکنه،آقا امام مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین رو،فرمود همه برن،کسی نمونه،سرش رو بلند کرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض کردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه من کجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه کسم توی این خونه است،آقا تو اون حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از قول بی بی زینب بگم:

چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود

خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام کردم

اما دل پدر نگران دل حبیب بود

بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میکنه

قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار

هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو باز کرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز کرد،یه وقت ببینه عباسم دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره کرد،تو کجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین کنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،کنیز زهراست،من خودم غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نکن،پسرم وصیت دارم باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی برا حسین گریه کن،معولاً کوچیکتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعکس شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نکنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص رو  بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا کجا،کنار علقمه،لشکر دیدن حسین پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه،راوی میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا کرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی عباس،حسین……….

 

***************************

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام –  ناشناس

مهتاب خوش بتاب به کاشانه ی علی                      خاموش گشته روشنی خانه علی عالم سیاه پوش بود از عزای او                                تنها نگشت کوفه عزا خانه ی علی باشد علی چو شمعی و اطراف بسترش                   اطفال خسته دل همه پروانه علی ریز دزدیده اختراشک از غم پدر                                 زینب که هست گوهر یکدانه علی تاریخ شاهد است که مظلومی علی                                  پیدا بود ز دفن غریبانه علی گردیده در شگفت جهان و جهانیان                             از عزم جزم و همّت  مردانه علی

امشب شب شهادت امیر المؤمنین است ، امشب برای غریبی علی گریه کنید ،از همین جا دلها را بریم خانه غم گرفته ی علی ، با بچه های علی هم ناله شویم ، شب قدر است .(یاد شهدا ،اموات ، عزیزانی که سالهای قبل بین شما بودند برای علی گریه می کنند و سینه می زدند )

امشب فرزندان علی بدن بابا را غسل دادند ، کفن کردند ، خدا بدن علی را شبانه کجا بردند ؟ آخر این بچه ها  یک شبی هم در مدینه بدن مادر راشبانه حرکت دادند ، لذا داغ دلشان تازه شد .

امشب علی و فاطمه دیدار می کنند                         درک حضور احمد مختار می کنند زهرا به زخم سینه ، علی با شکاف سر                   با هم حدیث غربت و ایثار می کنند اما حسین و زینب و کلثوم و مجتبی                         با اشک چشم و خون دل افطار می کنند

بدن مطهر علی را بیرون آوردند ، زینب و ام کلثوم ضجه و ناله می کردند خواستند بیایند ابی عبدالله مانعشان شد فرمود : برگردید ،آرام باشید

آی دلها ی آماده ،شب زیارتی امام حسین ، ان شاء الله چنین شبی کنار قبر شش گوشه امام حسین عرض ادب کنیم . روز عاشوراء وقتی عزیز فاطمه وداع آخر کرد می خواست به میدان برود زن و بچه دورش گرفتند فرمود : علیکُنَّ بالصبر : عزیزانم صبر کنید *  ان البکاء اما مَکُنَّ : شما گریه ها در پیش دارید . همه صدا بزنید حسین جان .

* شهیدف دستغیب ، عبدالحسن ، آدابی از قرآن ،۴۴۶

 

************************

متن روضه شهادت حضرت علی علیه السلام – حاج محمدرضا طاهری

 

این شبا که شب درده   شب غصه یه مرده بگو با یتیم کوفه     که بابات بر نمی گرده

هنوز چشم براه باباست  مرگشو باور نداره شبا تو خوابش میبینه  که روی دوشش سواره

هی میگه مادر کجاست اون بابای مهربونی که میومد منو رو دوش سوار می کرد….

بابا حیدر بابا حیدر

   شب و تاریکی صحرا   کنار مزار مولا       یتیماش عزا گرفتند       یاد مادر یاد بابا  

یکی قرآن، یکی خرما   یکی هم گلاب میاره زینبم رو خاک قبرش    چند تا شاخه یاس میذاره

بابا منزلت مبارک      تو به آرزوت رسیدی بگو چی شد موقعی که   صورت مادر رو دیدی

دل من تنگ برای      نگاهی که مهربونه راستی بابا هنوز مادر    قامتش از غم کمونه

بابا حیدر بابا حیدر

دارند میان از تشییع جنازه امام حسن و ابی عبدالله، دیدند از یه خرابه ای صدای آه و ناله میاد، فرمود: حسین جان بیا بریم ببینیم چه خبره، اومدند دیدند یه پیرمرد نابیناست، امام مجتبی اومد بالای سرش بابا چرا داری آه و ناله می کنی چرا داری اشک میریزی، عرضه داشت: چند شبه اون رفیق مهربونی که هر شب میومد بهم سر میزد سرم رو به بالین می گرفت درد دل باهام می کرد من درد دل می کردم. اینها شاید درد دلهایی باشه که آوردند زبون حاله گاهی وقتا می نشست باهام یه حرفهایی میزد میگفت: پیرمرد یکی بود یکی نبود یه روزی تو مدینه یه خونه رو آتیش زدند، دستای یه مرد رو غریبونه بستند، جلوی چشمش خانومش رو می زدند، وقتی وارد این خرابه می شد در و دیوار بهش سلام می کردند. امام مجتبی فرمود: پیرمرد ما الان داریم از تشییع جنازه ی اون آقا میایم، اون آقایی که میگی بابای من بود؛ اگه قراره کسی روضه بخونه من باید برات روضه بخونم، آخه جلوی چشمای من مادرم رو زمین افتاد، نذاشتم بابام بفهمه، جلوی من مادرم رو زدند، چرا این رو گفتی، اینجا چرا رفتی، میخوام بگم علی جان کارت این بود به خرابه ها می رفتی سر میزدی، خرابه نشینها رو نوازش می کردی من هم یه خرابه رو سراغ دارم، اینقدر خرابه نشین ها رو نوازش کردند، تا صداش بلند شد گفت: بابا، کجا کسی سراغ داره یه دختر بچه نیمه شب اون هم دختری که بابا از دست داده بهانه بابا بگیره، بگن سر بریده باباشو براش ببرید؛ هر کی رفته حرم این بی بی می دونه اینقدر عروسک رو ضریح ریختند یعنی آی مردم شام دختر بچه رو با عروسک آروم می کنند نه با سر بریده بابا….

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 6 =
*****