اژدهایی که زنده شد

15:48 - 1392/10/26
رهروان ولایت ـ مردم دسته دسته خود را به میدان اصلی شهر رساندند. دیگر جای سوزن انداختن نبود. اما مارگیر بیچاره خبر نداشت که اژدها زنده است، و به‌خاطر هوای سرد کوهستان به خواب رفته و الان گرمای آفتاب او را بیدار کرده است.
هیولا

«مادر بت‌ها بت نفس شماست

زآنکه آن بت مار و این بت اژدهاست»[1]

«آورده‌اند: در زمان‌های خیلی دور مرد مارگیری زندگی می‌کرد که کارش گرفتن مار بود، بعضی وقت‌ها مارهایی که می‌گرفت به طبیبان می‌فروخت تا از زهر آن‌ها دارو درست کنند. بعضی وقت‌ها هم آن‌ها را برای کار خودش که معرکه گیری بود استفاده می‌کرد. او به روستاهای دور و اطراف می‌رفت و بساطتش را پهن،  و با مارهایی که گرفته بود نمایش جالبی برگزار می‌‌نمود، و مردم هم از این سرگرمی بسیار خوشحال بودند و بعد از پایان نمایش پولی به او می‌دادند و از این راه روزگار می‌گذرانید.

 فصل زمستان فرا رسید، دیگر مثل روزهای گرم سال، مار فراوان نبود، به‌خاطر همین تصمیم گرفت برای گرفتن مار به کوهستان برود، وقتی به آن‌جا رسید به این طرف و آن طرف نگاه کرد تا ماری پیدا کند؛ اما خبری از مار نبود. ناگهان چشمش به اژدهایی افتاد که روی برف افتاده بود. ترس تمام وجود مارگیر را فرا گرفته بود، اما فکر کرد اژدها خوابیده؛ اما وقتی خوب دقت کرده دید مرده است.

شیطان رفت در جلدش و نقشه عجیبی به سرش زد و گفت: خوب شد که این اژدها مرده، حالا آن را به شهر می‌برم و به همه نشان می‌دهم و بعد می‌گویم من آن را کشته‌ام، این طور شهرتم بیشتر می‌شود. آن وقت مردم می‌گویند: عجب مارگیر پر دل و جرأتی!

خلاصه مرد مارگیر هر طوری بود اژدها را به شهر آورد، مردم با دیدن اژدها به وحشت افتاده بودند، مرد مارگیر سعی می‌کرد اژدها را به  میدان اصلی شهر ببرد تا آدم‌های بیشتری را به سمت خود بکشاند و پول بیشتری بگیرد. به میدان اصلی شهر رسید، پارچه بزرگی روی اژدها انداخت تا همه جمع شوند و کارش را شروع کند.

مردم دسته دسته خود را به میدان اصلی شهر رساندند. دیگر جای سوزن انداختن نبود، اما مارگیر بیچاره خبر نداشت که اژدها زنده است، و به‌خاطر هوای سرد کوهستان به خواب رفته، ولی الان در وسط روز، گرمای آفتاب او را بیدار نموده است. قبل از این‌که مارگیر کارش را شروع کند، ناگهان متوجه شد، پارچه‌ روی اژدها تکان می‌خورد، فهمید اژدها نمرده است؛ ولی چون به مردم گفته بود من آن‌را کشته ام، نمی‌‌توانست فرار کند.

عده‌ای از مردم فرار کردند و عده‌ای هم منتظر پایان کار ماندند. مارگیر پارچه را از سر اژدها کشید و  به سوی اژدها رفت که به قول خودش، یک بار دیگر آن را بکشد، اژدها در یک چشم به هم زدن مارگیر را بلعید.»[2].

«نفست اژدرهاست او کی مرده است/ از غم بی آلتی افسرده است»[3]

آری نفس اماره انسانی همان اژدهایی است که در شرایط خاصی که برای انسان رخ می‌دهد، حقیقیت خویش و دشمنی‌اش را نشان می‌دهد و مانند اژدهایی دهان خود را باز می‌کند تا ایمان انسان را ببلعد. مثلا انسان تا پستی و مقامی نداشته باشد، خیلی راحت، از دیگران ایراد می‌گیرد که چرا رشوه می‌گیرند، حق و ناحق می‌کنند و... اما همین شخص اگر به همان پست برسد و دین خود را حفظ کند و آخرتش را به دنیای خود و دیگران نفروخت، هنر کرده است و الا گناه نکردن در جایی‌که اسباب معصیت فراهم نیست مانند نگاه نکردن شخص نابینا به نامحرم است.

و لذا در جایی‌که اسباب و شرایط معصیت فراهم است ما در معرض امتحان الهی هستیم که در این شرایط خاص مهیا شده برای نفس، آیا ما بنده هواهای نفسانی خویشیم و مصداق این آیه شریفه قرار می‌گیریم: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً»،[فرقان،43]؛ «آيا كسى‌كه هواى [نفسش‏] را معبود خود گرفته، ديدى؟ آيا تو مى‏‌توانى كارساز ونگهبان او باشى [كه او را به ميل خود به راه راست هدايت كنى؟» و یا بنده خداییم

«نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد/ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد»[4]

که به فرموده حضرت علی علیه السلام: «عِنْدَ الِامْتِحَانِ‏ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ يُهَانُ»،[5]؛ «در موقع امتحان است که انسان گرامی می‌شود یا خوار می‌گردد.»

بنابراین باید مراقب این اژدها باشیم و فریب خفتگی‌اش را نخوریم که در شرایط خاص بیدار می‌شود و ایمان انسان را نشانه می‌گیرد.

----------------------------------

پی‌نوشت:

[1].مولوی
[2]. محمد حسین محمدی،هزار و یک حکایت اخلاقی،ص384
[3].مولوی
[4].حافظ
[5].غررالحکم و دررالکلم،ص454

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 0 =
*****