امام صادق علیه‌السلام در نگاه شاگردان

08:51 - 1394/05/20

چکیده: امام جعفر صادق(ع) یکی از الگوهای الهی برای هدایت و سعادت بشریت است. ما در این نوشتار به برخی از شیوه های تربیتی آن حضرت اشاره کرده و قلم را به دست برخی یاران آن حضرت می سپاریم تا از گفتار نغز و شیرین آنان بهره مند شویم.

امام جعفر صادق(ع)

الگو جویی یکی از غرایز بشر است. انسان همواره در جستجوی الگویی برای زندگی است. ازاین‌رو خداوند الگوهایی را معرفی نموده است:
لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کانَ یَرجُو اللَّهَ وَالیَومَ الآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثیرًا (احزاب/٢١)
قطعاً برای شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقی نیکوست؛ برای آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می‌کند.

پس از پیامبر (ص)، امامان معصوم والاترین الگوهای بشریت هستند. با پیروی از آنان انسان می‌تواند بر قله سعادت و تکامل گام نهد. سوگمندانه باید پذیرفت که هنوز نتوانسته‌ایم الگوهای اسلامی را به جوانان معرفی کنیم. بدین خاطر جوانان الگوهای کاذب که از سوی مطبوعات، تلویزیون، سینما، ماهواره، ویدئو و... مطرح می‌شوند، را سرمشق زندگی خود قرار می‌دهند.
اینک به معرفی یکی از الگوهای راستین بشریت، امام جعفر صادق (ع) می پردازیم. و در این نوشتار به برخی از شیوه‌های تربیتی آن حضرت اشاره می‌کنیم. قلم را به‌دست برخی یاران آن حضرت می‌سپاریم و خود نیز از گفتار نغز و شیرین آنان بهره‌مند می‌شویم.

۱- مالک بن انس، رئیس فرقه مالکی از اهل سنت می‌گوید: هرگاه نزد امام صادق (ع) می رفتم، آن حضرت از سه حال بیرون نبود: یا روزه بود، یا به عبادت خدا ایستاده بود و یا به ذکر حق مشغول بود. آن بزرگوار از پرهیزکاران بزرگ و پارسایان والامقام و خداترس بود...مجالسش لذت‌بخش و سودش به دیگران بسیار بود. هرگاه می‌خواست بگوید: «قال رسول الله» رنگ مبارکش گاهی سبز و گاهی زردمی شد، به‌طوری که دیگر نزد آشنایان خود هم شناخته نمی‌شد.

دریکی از سال‌ها با وی حج گزاردم. هنگامی‌که شتر آن حضرت به محل احرام «میقات» رسید، هرچه می‌خواست بگوید: «لبیک اللهم لبیک» نتوانست. به روی زمین بیفتاد. عرض کردم: آقا! ناچارهستید از این‌که تلبیه را بگویید. آن حضرت فرمود: ای ابن ابی عامر! چگونه به خود جرأت دهم و بگویم: «لبیک اللهم لبیک»; درحالی‌که می‌ترسم که پروردگار در جواب بگوید: «لالبیک و لا سعدیک ». [۱]

۲-ابن رئاب گوید: امام صادق (ع) در سجده چنین می‌گفت: «اللهم اغفرلی و لاصحاب ابی فانی اعلمان فیهم من ینقصنی»; خداوندا! مرا و یاران پدرم را بیامرز. می‌دانم در میان آنان کسانی هستندکه بدی من را می‌گویند. [۲]

۳- ابن ابی یعفور می‌گوید: امام صادق (ع) درحالی‌که سرمبارک خود را به‌طرف آسمان بلند کرده بود، چنین می‌گفت: «رب لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابداً لا اقل و لا اکثر»; خداوندا! مرا به‌اندازه یک چشم به هم زدن، به خود وامگذار; نه کمتر و نه بیشتر. آنگاه اشک‌های آن حضرت سرازیر گشت و به‌طرف ما روی گرداند و فرمود: ای فرزند یعفور! خداوند یونس بن متی را کمتر از یک چشم به هم زدن به خودش واگذار نمود، او آن گناه را مرتکب گشت. عرض کردم: آیا به کفر رسید؟ خداوند کارهای شمارا بهبود بخشد. فرمود: خیر، ولی مرگ در آن هنگام، هلاک و نابودی است. [۳]

۴- مرازم بن حکیم می‌گوید: امام صادق (ع) دستور داد تا نامه‌ای برای او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءالله را ننوشته بودند. نامه را خواند و فرمود: چگونه امیدوارید که این کار (که به خاطر آن این نامه نوشته‌شده است.) به سرانجام برسد، درحالی‌که در آن، جمله ان شاءالله وجود ندارد! آنگاه دستور داد آن جمله به نامه اضافه گردد. [۴]

۵- ابن ابی یعفور می‌گوید: شخصی نزد امام صادق (ع) میهمان بود. میهمان برخاست تا برخی از کارهای منزل آن حضرت را انجام دهد. وی نپذیرفت و خودش آن کار را انجام داد. آنگاه فرمود:
پیامبر(ص) از به‌کار گرفتن میهمان نهی نموده است. [۵]

۶- یعقوب سراج می‌گوید: برای تسلیت گفتن همراه امام صادق (ع) راهی منزل بعضی از خویشاوندان آن حضرت شدم. در بین راه‌بند کفش امام صادق (ع) پاره شد. آن حضرت کفش خود را به‌دست گرفت و باپای برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابی یعفور کفش خود رادرآورد و تقدیم امام صادق (ع) کرد. اما آن حضرت نپذیرفت وفرمود: صاحب مصیبت سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق (ع) باپای برهنه به راه خود ادامه داد. [۶]

۷- حماد بن عثمان می‌گوید: خدمت امام صادق (ع) بودم. مردی به وی گفت: خداوند کارهای شمارا بهبود بخشد. شما فرمودید که حضرت علی (ع) لباس‌های زبر، باقیمت چهاردرهم و... برتن می‌کرد ولی شمالباس نو برتن می‌کنید! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت علی ابن ابی طالب (ع) آن لباس‌ها را درزمانی می‌پوشید که ناپسند نبود وپوشیدن آن نزد مردم ناشایسته نبود ولی هرکس اکنون آن نوع لباس‌ها را برتن کند، انگشت‌نما و مشهور می‌گردد. پس بهترین و نیکوترین لباس‌ها در هر زمان، لباس اهل آن زمان می‌باشد. البته قائم ما، اهل بیت (ع) هرگاه قیام کند لباس‌های حضرت امیرالمؤمنین (ع) را می‌پوشد و به سیره آن حضرت عمل می‌کند. [۷]

۸- عبدالاعلی می‌گوید: در کوچه‌های مدینه امام صادق (ع) را ملاقات نمودم و عرض کردم: فدایت شوم! با این (مقام و منزلت) حالی که نزد خدا و خویشاوندی که با پیامبر (ص) دارید، باز تلاش می‌کنید ودر چنین روز گرمی خود را در فشار و سختی قرار می‌دهید؟! حضرت درپاسخ فرمود: ای عبدالاعلی! جهت طلب روزی بیرون آمدم تا ازافرادی همانند تو بی‌نیاز شوم. [۸]

۹- ابن عمرو شیبانی می‌گوید: به دیدار امام صادق (ع) رفتم. آن حضرت بیلی در دست و روپوشی خشن و ضخیم بر تن داشت و در باغ خود مشغول کار کردن بود. عرق از بدن مبارکش سرازیر بود. عرض کردم: بیل را به من بدهید تا این کار را من انجام دهم.
فرمود: من دوست دارم انسان درراه طلب روزی خود از گرمای آفتاب آزار ببیند. [۹]

۱۰- عبدالرحمن بن حجاج می‌گوید: خدمت امام صادق (ع) بودیم.

مقداری غذا خوردیم. طبقی از برنج آوردند. ما عذر آوردیم. حضرت فرمود: شما کار خوبی نکردید! بدانید هرکه علاقه و محبتش به مابیشتر باشد، نزد ما نیکوتر غذا می‌خورد. عبدالرحمن می‌گوید: پس مقداری از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست شد. در این هنگام شروع کرد برای ما از پیامبر سخن گفتن. فرمود: روزی از سوی انصار طبقی از برنج برای پیامبر (ص) آوردند. آن حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول نمایند. آن‌ها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما کاری نکردید. عزیزترین و محبوب‌ترین شما نزد ماکسانی هستند که نزد ما نیکو و خوب غذا بخورند. آن‌ها شروع نمودند به نیکو غذا خوردن. آنگاه حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت کند و از آنان راضی بگردد ودرودش برآنان باد. [۱۰]

۱۱- معلی بن خنیس می‌گوید: امام صادق (ع) در شبی بارانی از خانه به‌سوی «ظله بنی ساعده» رفت. به دنبال او رفتم. گویا چیزی ازدست او بر زمین افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده علینا»; به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزدیک آن حضرت رفتم و سلام کردم. فرمود: معلی، تو هستی؟ عرض کردم: آری، فدایت شوم! فرمود: با دست خود زمین را جستجو کن; هرچه یافتی آن را به من بازگردان.

معلی می‌گوید: نان‌های خردشده ای روی زمین افتاده بود. هرچه پیدا کردم به آن حضرت می‌دادم. انبانی از نان نزد آن حضرت بود. عرض کردم: آیا اجازه می‌دهید آن را من بیاورم؟ فرمود: خیر. من شایسته و سزاوارترم از تو، ولی با من بیا. به «ظله بنی ساعده»رسیدیم. گروهی را دیدم که در خواب بودند. آن حضرت یک یا دو قرص از آن نان‌ها را زیر لباس آنان می‌گذاشت. تقسیم نان به آخرین نفر که تمام شد، بازگشتیم. عرض کردم: فدایت شوم! آیا این‌ها از حق آگاهی دارند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به‌طور حتم در نمک طعام نیز با آنان مواسات و از خود گذشتگی می‌کردم. (نمک نیز به آنان می‌دادم.)[۱۱]

---------------
پی‌نوشت:

[۱]- امالی، شیخ صدوق، ص ۱۶۹; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۶.
[۲]- قرب الاسناد، ص ۱۰۱; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۷.
[۳]- الکافی، ج ۲، ص ۵۸۱; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۷.
[۴]- بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۸.
[۵]- الکافی، ج ۶، ص ۳۲۸; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۱.
[۶]- همان، ص ۴۶۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۱.
[۷]- همان، ص ۴۴۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۵.
[۸]- همان، ج ۵، ص ۷۴; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۶.
[۹]- همان، ص ۷۶; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۷.
[۱۰]- کافی، ج ۶، ص ۲۷۸; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۴۰.
[۱۱]- ثواب الاعمال، ص ۱۲۹; بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۲۱.

منبع:
فرهنگ کوثر - تیر ۱۳۷۹، شماره ۴۰ - امام صادق علیه‌السلام از نگاه شاگردان

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
10 + 1 =
*****