چرا امام صادق براى تشكیل حكومت قیام نكرد

10:11 - 1400/03/29

یكی از اعتقادات شیعه این است كه امام«علیه السلام» علاوه بر هدایت مردم و حفظ اسلام، لازم است در رأس حكومت اسلامی - كه خاتم انبیاء پایه گذار آن بوده - قرار گیرد. پیامبر تشكیل حكومت اسلامی داد و خود زمامدار مسلمانان بود. لذا امام هم به عنوان جانشین رسول خدا، عهده‏دار ریاست و زمامداری حكومت می‏باشد. در حدّ توان و امكان شایستگی كه این امر را خداوند متعال به او تفویض كرده است امامان شیعه هم خود را برای رهبری و زمامداری مسلمانان به مردم اعلام كرده، احقاق حق نمودند. اما به دلیل موانع و مشكلات فراوان جز امیرمؤمنان علی«علیه السلام» و امام حسن مجتبی«علیه السلام» هیچ یك از ائمه دیگر نتوانستند به آن دست یابند. حضرت علی«علیه السلام» پس از بیست و پنج سال خانه نشینی، تنها پنج سال زمام امور مسلمانان را به دست گرفت كه در این مدت نیز حكومت نوپای او با سه جنگ سخت روبرو شد.

سوال:

چرا امام صادق لیه السلام براى تشكیل حكومت قیام نكرد؟

پاسخ:

یكی از اعتقادات شیعه این است كه امام«علیه السلام» علاوه بر هدایت مردم و حفظ اسلام، لازم است در رأس حكومت اسلامی - كه خاتم انبیاء پایه گذار آن بوده - قرار گیرد. پیامبر تشكیل حكومت اسلامی داد و خود زمامدار مسلمانان بود.

لذا امام هم به عنوان جانشین رسول خدا، عهده‏دار ریاست و زمامداری حكومت می‏باشد. در حدّ توان و امكان شایستگی كه این امر را خداوند متعال به او تفویض كرده است امامان شیعه هم خود را برای رهبری و زمامداری مسلمانان به مردم اعلام كرده، احقاق حق نمودند.

اما به دلیل موانع و مشكلات فراوان جز امیرمؤمنان علی«علیه السلام» و امام حسن مجتبی«علیه السلام» هیچ یك از ائمه دیگر نتوانستند به آن دست یابند. حضرت علی«علیه السلام» پس از بیست و پنج سال خانه نشینی، تنها پنج سال زمام امور مسلمانان را به دست گرفت كه در این مدت نیز حكومت نوپای او با سه جنگ سخت روبرو شد.

 معاویه مسلمانان ناآگاه را به عنوان جهاد و عبادت، به مبارزه با امیرمؤمنان و حضرت امام حسن«علیهم السلام» تحریك می‏كرد.

 مردم كوفه با وجود اینكه از امام حسین«علیه السلام» با هزاران نامه دعوت كرده بودند تا با او برای خلافت و زمامداری بیعت كنند، در كربلا با فجیعترین وضعی آن بزرگوار و یارانش را به شهادت رساندند.

 گرچه جنایات بنی امیه - به خصوص واقعه كربلا - مسلمانان را از دستگاه اموی منفور ساخت و در نتیجه، حكومت هزار ماهه بنی امیه سقوط كرد، اما آگاهی و آمادگی عامه مردم، به حدّی نبود كه حكومت امام صادق«علیه السلام» را بپذیرند و از حیله‏ها و دسیسه‏های ریاست طلب‏های كسانی چون «سفاح» و «منصور» مطلع گردند.

 «ابومسلم خراسانی» به عنوان طرفداری و حمایت از خاندان پیامبر قیام كرد و از امام صادق«علیه السلام» برای رهبری و خلافت دعوت كرد؛ همان طور كه «ابوسلمه» برای قبول خلافت نامه‏ای به امام نوشت؛ ولی امام دعوت هیچ كدام را نپذیرفت؛ چرا كه به خوبی می‏دانست كه جز عده‏ای انگشت شمار، كسی واقعاً طرفدار و خواهان حكومت امام نیست و دعوت امثال ابوسلمه هم، نظیر دعوت كوفیان ظاهری است.

 به طور خلاصه، برای آن بزرگوار كاملاً روشن بود كه زمینه برای خلافت او آماده نشده است، از همین رو به كار بنیادی تبیین اسلام و پرورش شاگردان پرداخت.
 دعوت ابن سلمه(1)

 ابوسلمه به سه نفر از بزرگان علویین: جعفربن محمد الصادق«علیه السلام»، عمراشرف بن زین العابدین«علیه السلام» و عبدالله محض نامه نوشت و آن را به وسیله یكی از نوكرانش به نام «حمدبن عبدالرحمن» ارسال كرد.

ابن سلمه به پیك خود پنین دستور داد: «با شتاب هر چه بیشتر برو. در آغاز ورودت به مدینه، به منزل جعفربن محمد«علیه السلام» وارد می‏شوی و نامه را كه حاوی دعوت به خلافت است به او تسلیم می‏كنی. اگر پاسخ مثبت شنیدی، دو نامه دیگر را محو خواهی كرد، و در صورت جواب منفی، نزد عبدالله محض می‏روی و چنانچه پاسخ مثبت شنیدی، دو نامه دیگر را محو خواهی كرد و چنانچه پاسخ او هم منفی بود، نامه سوم را به نوه امام زین العابدین«علیه السلام» ، عمراشرف، تحویل ده».

 نامه رسان حركت كرد و به محضر امام صادق«علیه السلام» رسید و نامه را تسلیم ایشان كرد. امام كه ابوسلمه را خوب می‏شناخت، بدون اینكه نامه را قرائت كند فرمود: «مالی و لابی سلمه؛ مرا با ابوسلمه چه كار؟ او پیرو دیگری است». قاصد معروض داشت: «لطفاً نامه را قرائت كنید. امام به خادمش فرمود: چراغ را نزدیك آور آنگاه امام نامه را با آن سوزاند قاصد سؤال كرد: «چرا پاسخ ندادید؟» حضرت فرمود: «رایت الجواب؛ پاسخت را مشاهده كردی؛ آنچه دیدی به مولایت گزارش كن».

آنگاه امام این شعر كمیت را قرائت كرد:
 «ایا موقدا نارا لغیرك ضوءها
و یا حطبا فی غیر حبلك تحطب»

 قاصد از منزل امام خارج شد و نزد عبدالله محض رفت و نامه را به او داد. او نامه را قرائت كرد و خوشحال شد.

 صبح روز بعد، عبدالله سواره به سوی منزل امام صادق«علیه السلام» روان شد. همین كه چشم امام به او افتا، با ناراحتی پرسید: «آیا خبری هست كه اینجا آمدی؟» گفت: «بلی، بالاتر از آنچه توصیف شود». فرمود: «چیست؟» گفت«این نامه اباسلمه است كه مرا به حكومت و خلافت دعوت كرده است، شیعیان ما هم از اهل خراسان به او روی آورده‏اند».

 امام فرمود: «چه موقع مردم خراسان شیعه و پیرو تو بوده‏اند؟ آیا ابا سلمه را به خراسان اعزام كردی و آیا تو آنان را به پوشیدن لباس سیاه فرمان دادی؟ آیا آنان كه به عراق آمده‏اند به فرمان تو بوده‏اند و آیا یكی از آن‏ها را می‏شناسی؟»

عبدالله در مقام پاسخ به فرموده‏های امام برآمد و به مجادله با آن بزرگوار پرداخت. در پایان امام به او فرمود: «سرانجام حكومت به نفع این جمعیت «بنی عباس» تمام می‏شود؛ نظیر این نامه‏ای كه برای تو فرستاده برای من فرستاد و من آن را سوزاندم.»(2)

 در اواخر حكومت مروان حمار،- آخرین خلیفه اموی- «محمد» پدر ابراهیم و سفاح اولین خلیفه عباسی برای رسیدن به خلافت كوشش فراوانی و به تبلیغات وسیعی دست زد.

از آن جمله مردی را به خراسان فرستاد و دستور داد كه مردم آن سامان را به خاندان محمد«علیه السلام» دعوت كند، ولی نام كسی را نبرد. وی ابومسلم خراسانی را نیز به همین منظور به خراسان اعزام كرد و نامه مفصلی نیز به افراد صاحب نفوذ آن منطقه نوشت؛ امّا طولی نكشید كه محمد مرد(3).

 پس از او فرزندش ابراهیم به وصیت پدر، كار او را تعقیب  و برای رسید به خلافت و حكومت مشغول فعالیت شد. او نیز ابومسلم خراسانی را برای دعوت مردم خراسان به آن محل فرستاد و همچنین ابوسلمه را با نامه‏ای برای بزرگان خراسان به آن منطقه اعزام كرد(4).

 سپس ابوسلمه از طرف ابراهیم به كوفه آمد و برای او به فعّالیّت سیاسی پرداخت به طوری كه ابراهیم او را به عنوان «وزیر آن محمد» ملقب ساخت.

 مروان با حیله ابراهیم را دستگیر و در«حران» محبوس ساخت و به طور فجیعی او را كشت. هنگامی كه ابراهیم در زندان، متوجّه شد كه از زندان مروان رهایی نخواهد یافت، در وصیت خود برادرش «سفاح» را به جانشینی خود منصوب كرد و تاكید كرد كه در پی به دست آوردن خلافت باشد، كه به آن خواهد رسید(5).

 اباسلمه پس از آگاهی از قتل ابراهیم به این فكر افتاد كه یكی از علویین را برای خلافت دعوت كند. او مردی فرصت طلب بود و صرفاً برای رسیدن به مقام تلاش می‏كرد. او كه می‏دانست ابرهیم، سفاح را به جای خود معرّفی كرده است، سفاح و برادران و یاران او را كه به طرف كوفه روان شده بودند، جا داد و آنان را در منزل ولید بن سعد وارد ساخت و تا چهل شبانه روز خبر ورود آن‏ها را از اطرافیان خود كه شیعه بودند پنهان می‏كرد(6). وی سرانجام با سفاح  بیعت كرد(7).

 از آنچه كه گذشت روشن می‏شود چرا اباسلمه برای امام نامه نوشت و از این امر چه منظوری داشت؛ به طور مسلم، وی معتقد به امامت امام صادق«علیه السلام» نبود، ولی اطرافیانش از كوفیان شیعه بودند.

او می‏دانست كه ابراهیم برادرش سفاح را نامزد خلافت كرده و نیز می‏دانست كه لشكریان ابومسلم هم كه به نفع بنی‏عباس می‏جنگند به طرف كوفه روان هستند و بالاخره، از همه فعّالیّتهای سیاسی و تبلیغاتی كه برای خلافت سفاح می‏شد، آگاهی كامل داشت،

با در نظر گرفتن این اوضاع، پرواضح است كه اباسلمه هرگز مایل نبود كه امام صادق«علیه السلام» به خلافت رسیده و حكومت را به دست بگیرد. دعوتنامه او هم برای ساكت نمودن شیعیان اطراف او بود و هم به این هدف كه، اگر مردم با امام صادق«علیه السلام» بیعت كردند، او به مقامی نایل شود.

 ابومسلم خراسانی هم وضع مشابهی داشت و با اینكه به امامت امام صادق«علیه السلام» معتقد نبود، ولی نامه‏ای به این مضمون برای امام صادق«علیه السلام» نوشت: «من مردم را به دوستی اهل بیت سوق دادم، اگر میل رهبری داری اظهاركن».

 امام در پاسخ وی نگاشت «انت من رجالی و لاالزمان زمانی؛ نه تو از مردان و یاوران من هستی و نه زمان، زمان خلافت من است.»(8)

 همانطور كه بیان داشتیم، امام صادق«علیه السلام» به خوبی می‏دانست كه سردارانی چون ابومسلم و ابوسلمه می‏خواهند از وجهه امام و با تكیه به شعار «الرضا من آل الرسول» مردم را بسیج كنند،

ولی در پس دعوتهای مذكور، نقشه‏های شوم بنی‏عباس و دیگر فرصت طلبان پنهان بود و مشاهده كردیم كه ابومسلم چگونه به طرفداری بنی عباس و همچنین ابوسلمه با بیعت خود با سفاح، چه هدفی از دعوت امام داشتند. همانطور كه در دوران انقلاب بزرگ اسلامی ایران مشاهده كردیم كه اواخر حكومت «محمدرضاپهلوی» طرفداری برخی از عناصر منافق، چون بختیار و امینی از امام خمینی«رحمه الله» به چه منظوری بوده است.

همچنان كه امیرمؤمنان، علی«علیه السلام» در شورای شش نفره، خلافت مشروط را نپذیرفت و با قاطعیت شرط عمل به سیره و سنت خلفای قبل از خود را ردّ كرد.
 از سوی دیگر، بینش و ایمان مردمی كه اظهار علاقه و طرفداری از امام می‏كردند، آنقدر زیاد نبود كه فریب حیله‏های مخالفان حكومت امام را نخورند و یا در برابر سختیها و گرفتاری‏ها بتوانند مقاومت كنند. از این جهت، یاران مقاوم امام«علیه السلام» بسیار كم بودند.

 حضرت به طرق گوناگون به مردم تفهیم می‏كرد كه یارانی حقیقی كه بتواند با آنان قیام كند بسیار اندك هستند. «سهل بن حسن خراسانی» خدمت امام شرفیاب شد عرضه داشت: «ای پسر پیامبر خدا، مهربانی و رحمت از آن شماست. شما اهل بیت امامت و رهبری هستید. چرا از حق مسلّم خودتان سرباز می‏زنید، با اینكه صدها هزار فرمانبر مسلح و شمشیر به دست دارید؟»

 امام«علیه السلام» فرمود: «ای خراسانی، بنشین. حقت نزد خدا محفوظ است.» آنگاه امام دستور داد تا تنور را روشن كنند. سپس فرمود: «ای خراسانی برخیز و در تنور بنشین.» اخراسانی گفت: «آقای من! پسر رسول خدا، مرا به آتش مسوزان مرا ببخش، خدای ترا ببخشد.» فرمود: «بخشیدم.» در آن هنگام 0هارون مكی» وارد شد، در حالی كه سرپایی خود را به دست گرفته بود.

گفت:«السلام علیك یابن رسول الله». امام صادق«علیه السلام» به گفت: «سرپایت را رها كن و در تنور بنشین.» او نیز آن را رها كرد و در تنور نشست. امام«علیه السلام» به خراسانی روی كرد و درباره اوضاع و جریانات خراسان با او به گفتگو نشست، گویی كه خود، وقایع را از نزدیك مشاهده كرده است.

سپس فرمود: «ای خراسانی، برخیز و آنچه در تنور است، بنگر.» فرد خراسانی می‏گوید: «برخاستم و دیدم او آرام چهار زانو نشسته است؛ بیرون آمد و بر ما سلام كرد.» امام«علیه السلام» به آن مرد فرمود: «در خراسان مانند این فرد چند نفر می‏یابی؟» عرض كرد: «به خدا سوگند یك نفر هم وجود ندارد!» امام نیز فرمود: یك نفر هم نه، به خدا سوگند! آنگاه فرمود: «در زمانی كه 5 نفر یاور نداریم قیام نمی‏كنیم. ما وقت قیام را بهتر می‏دانیم(9).

 سدیر صیرفی می‏گوید: «نزد امام صادق«علیه السلام» رفتم و به عرض رساندم كه: «به خدا سوگند خانه نشینی برای شما روا نیست!» فرمود: «چرا ای سدیر؟» گفتم: «چون دوستان، شیعیان و یاران شما فراوانند. به خدا اگر امیرمؤمنان به اندازه شما شیعه و یاور داشت ابوبكر و عمر در بردن حق او طمع نمی‏كردند.»

فرمود: «ای سدیر، به نظر می‏رسد كه چه مقدار باشند؟» گفتم: «صد هزار.» فرمود: «صد هزار؟» گفتم: «دویست هزار.» فرمود:«دویست هزار؟» گفتم: «آری و نیمی از دنیا.» امام در پاسخ سكوت اختیار كرد و پس از چند لحظه فرمود: «ممكن است كه با همه به ینبع برویم؟(10)»

 گفتم: «آری.» فرمود تا یك الاغ و یك استر را زین كنند.

 من پیشی گرفتم تا سوار الاغ شوم، فرمود: «ای سدیر، ممكن است كه الاغ را به من واگذاری؟» گفتم: «استر زیباتر و آبرومندتر است.» فرمود: «الاغ برای من آسانتر است.» آن حضرت بر الاغ و من بر استر، به راه افتادیم تا وقت نماز رسید.»

فرمود: «ای سدیر، پیاده شویم تا نماز بخوانیم.» سپس فرمود: «اینجا زمین شوره‏زاری است كه در آن، نماز روا نیست.» حركت كردیم تا به زمین قرمز رنگی رسیدیم؛ حضرت به جوانی كه چند بزغاله را شبانی می‏كرد، نگاه كرد و فرمود: «به خدا سوگند، اگر من به اندازه شماره این بزغاله‏ها یاور داشتم، سكوت برایم روا نبود!» او می‏گوید: «پیاده شدیم و نماز خواندیم. آنگاه كه از نماز فراغت پیدا كردیم، متوجّه بزغاله‏ها شدم، آنها را شمارش كردم؛ 17 تا بیشتر نبودند.(11)»

پی نوشت ها :
 1) ابوسلمه، حفص بن سلیمان خلال همدان اهل ایران است. او مردی ثروتمند، خوش طبع و سخنران بود و اولین كسی بود كه به وزیر ملقب شد.(وفیات الاعیان، جزء اول، ص 446)
2) الامام الصادق «7» ، ج 2، ص 313. مروج الذهب مسعود، ج 3، ص 269، چاپ قاهره.
3) تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 257.
4) تاریخ طبری، ج 10، ص 25.
5) مروج الذهب، ج 3، ص 252.
6) تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 128.
7) البدایه و النهایه، ج 10، ص 40. تاریخ ابن خلدون، ج 3، ص 128.
8) الام الصادق، ج 2، ص 314؛ نقل از ملل و نحل شهرستان، ج 1، ص 241.
9) بحارالانوار، ج 47، ص 124.
10) ینبع مزرعه‏ای است دارای چشمه‏ها و نخلها و زراعت كه در كنار جاده در مسیر مصر قرار دارد.
11) اصول كافی، ج 2، ص 242.

برگرفته از مرکز ملی پاسخ گویی به سوالات دینی

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 0 =
*****

با عضویت در خبرنامه مطالب ویژه، روزانه به ایمیل شما ارسال خواهد شد.