از جمله صفاتی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای امیرالمومنین علیهالسلام، نهادند، دو صفت صدیق و فاروق هستند که از جمله صفات اختصاصی حضرت نیز میباشند؛ هر چند برخی، این دو صفت را به سرقت بردند.
امیرالمومنین علیهالسلام، دارای صفات و القاب فراوانی است که هیچکدام بدون دلیل به حضرت داده نشده است؛ زیرا این صفات، توسط پیامبر، زمانی به امیرالمومنین علیهالسلام داده میشد که حضرت آثار آن صفت را در وی میدید، بر خلاف انسانهای دیگر، که گاه موصوف به صفتی میشوند که هرگز لیاقت آن را نداشتند، مانند نامگذاری جواد برای انسان بخیل.
صفت صدیق
صداقت، یکی از صفات مؤمنان است، هر چند این صفت دارای مراتب است؛ ولی بالاترین مرتبه صداقت در امیرالمومنین علیهالسلام وجود دارد، بر همین اساس خداوند، مومنان را به همراهی با صادقین سفارش میکند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين؛[1] ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید.» نتیجه همراهی مطلق با صادقان، عصمت همه جانبه صادقین است؛ باید افرادی باشند که از هر گونه خطا و اشتباه مصون باشند.[2] بر همین اساس نخستین مصداق روشن آن بعد از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله، امیرالمومنین علیهالسلام است.[3]
همچنین در ذیل آیه «وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه؛[4] و کسی که سخن راست (قرآن) بیاورد و کسی که آن را تصدیق کند» تصدیق کننده در روایات شیعه و اهل تسنن، امیرالمومنین علیه السلام است.[5]
در روایات، امیرالمومنین علیه السلام دارای دو صفت «صدیق اکبر» و «فاروق اعظم» میباشند.[6]
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَأَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ، لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ، صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ لِسَبْعِ سِنِينَ؛[7] من بنده خدا، برادر رسول خدا و صديق اكبر هستم؛ پس از من جز دروغگو كسي خود را «صديق» نخواهد خواند؛ من هفت سال قبل از ديگران نماز ميخواندم.» این روایت را اهل تسنن نقل کردهاند .
صفت فاروق
فاروق نیز یکی دیگر از صفاتی است که نخستین بار از سوی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، برای امیرالمومنین علیه السلام نهاده شد؛ «وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِل؛[8] و این [علی است] که فاروق امت اسلام است، چرا که بین حقّ و باطل را جدا میسازد . »
«سَتَكُونُ بَعْدِي فِتْنَةٌ، فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَالْزَمُوا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنَّهُ أَوَّلُ مَنْ يَرَانِي، وَأَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، هُوَ الصِّدِّيقُ الأَكْبَرُ، وَهُوَ فَارُوقُ هَذِهِ الأُمَّةِ، يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ؛[9] به زودی بعد از من، شما گرفتار فتنهای خواهید شد، پس تقوا پیشه کنید و ملازم علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او اولین کسی که من را می بیند و اولین فردی است که در قیامت با من مصافحه میکند، او صدیق اکبر و فاروق این امت است که بین حق و باطل جدایی میافکند.»
سرقت این دو صفت
برخی برای اثبات این دو صفت برای ابوبکر و عمر، به روایت جعلی زیر استناد میکنند و آن اینکه: «مَا عَلَيْهَا وَرَقَةٌ إِلَّا مَكْتُوبٌ عَلَيْهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ أَبُو بَكْرِ الصِّدِّيقُ عُمَرُ الْفاروقُ عُثْمَانُ ذُو النُّورَيْنِ؛[10] هیچ درختی نیست مگر آنکه روی برگهای آن نوشته شده است، لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، محمد رسول خداست، ابوبکر صدیق و راستگو است و عمر فاروق و جداکننده است و عثمان صاحب دو نور است.»
غافل از اینکه بیشتر علمای اهل تسنن، این روایت را جعلی، باطل و ضعیف دانستهاند.[11] برخی نیز این روایت را از جعلیّات علی بن جمیل رقّی دانسته؛ زیرا او در بین بزرگان اهل تسنن به «وضّاع الحدیث؛ جعل کننده حدیث» شهرت دارد . [12]
بنابراین تنها مصداق روشن این دو صفت، امیرالمومنین علیه السلام است؛ زیرا ایشان از عصمت کامل و تام برخوردار هستند؛ در صورتی که دیگران، نه تنها از پایینترین مرتبه عصمت برخوردار نبودند، بلکه اساساً از تشخیص بین حق و باطل نیز درمانده شده و در موارد فراوانی به امیرالمومنین علیه السلام پناه میآوردند.
پی نوشت
[1]. سوره توبه، آیه119.
[2]. تفسیر الکبیر، فخر رازی، ج16، ص167.
[3]. تفسیر قمی، ج1، ص307.
[4]. سوره زمر، آیه33.
[5]. تفسیر قمی، ج2، ص249؛ تفسیر آلوسی، ج24، ص3؛ الدر المنثور، سیوطی، ج7، ص228؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، ج2، ص178.
[6]. الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ج7، ص294.
[7]. سنن ابن ماجه، ج1، ص44.
[8]. معانی الاخبار، ابن بابویه، ص402؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج11، ص616، ح32990.
[9]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج4، ص1744.
[10]. معجم کبیر، طبرانی، ج11، ص76.
[11]. الموضوعات، ابن جوزی، ج1، ص337؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج9، ص58؛ کنزالعمال، ج13، ص236؛ میزان الاعتدال، ج1، ص540.
[12]. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج6، ص178.