قصه کودکانه و شنیدنی اشتباه خنده دار

11:34 - 1400/09/20

قصه کودکانه و شنیدنی/روزی روزگاری در یه روستای سرسبز و زیبا دختر کوچولویی بنام زینب با  مامان و بابای مهربونش و دوتا خواهرش توی یه خونه نقلی و کوچیک زندگی می کردن.

قصه کودکانه و شنیدنی اشتباه خنده دار

قصه کودکانه و شنیدنی اشتباه خنده دار

بسمه تعالی
روزی روزگاری در یه روستای سرسبز و زیبا دختر کوچولویی بنام زینب با مامان و بابای مهربونش و دوتا خواهرش توی یه خونه نقلی و کوچیک زندگی می کردن. زینب که تازه کلاس سوم دبستان بود، هر روز صبح زود از جاش بلند می شد و صبحونه ای که مامانش درست کرده بود رو می خورد. بعد با دوستش مژگان که خونه شون نزدیک خونه اون ها بود، به طرف مدرسه می رفتن. مامان زینب همیشه یه سیب و چند تا دونه پرتقال رو تکه تکه می کرد و توی یه ظرف کوچیک می ذاشت و اون رو به زینب می داد تا زنگ های تفریح به همراه مژگان بخورن.

یه روز زینب خیلی منتظر شد تا مژگان بیاد و با هم به طرف مدرسه برن، اما از مژگان خبری نشد. زینب نگران شد. از جاش بلند شد. کیفش رو برداشت و به طرف خونه دوستش مژگان رفت. وقتی در زد، مژگان  در رو باز کرد. ولی هنوز لباس نپوشیده بود. زینب رو به اون کرد و پرسید: مژگان چرا لباس نپوشیدی؟! خواب افتاده بودی؟ زود باش لباس بپوش، مدرسه دیر شد. اگه عجله نکنی، حتماً  دیر به مدرسه می‌رسیم و خانم ناظم دعوامون می کنه. مژگان به زینب یه نگاهی کرد و گفت:

امروز نمی تونم بیام مدرسه!زینب: چرا؟! اتفاقی افتاده؟! مژگان: حال مامانم اصلاً خوب نیست و تنهاست. باید پیش مامانم بمونم. به خانم مقدم هم زنگ می‌زنم و میگم. زینب که این رو شنید، از مژگان خداحافظی کرد و به طرف مدرسه به راه افتاد. اون توی مسیر به فکر مژگان بود تا این که به مدرسه رسید.

بچه ها داخل حیاط  بودن و کم کم داشتن توی صف های خودشون می ایستادن تا به ترتیب و پشت سر هم وارد کلاس بشن.بعد از چند لحظه نوبت به کلاس سوم رسید. اون ها هم با اجازه خانم مقدم وارد کلاس شدن. بچه ها سرجای خودشون نشستن و منتظر اومدن خانم معلم شدن. زینب حسابی دلش گرفته بود و با خودش می گفت:

کاش امروز مژگان می‌اومد تا مثل هر روز با هم شوخی می کردیم و خوراکی می خوردیم. بعد از چند لحظه خانم معلم وارد کلاس شد و به همه بچه ها سلام کرد. بچه ها که به احترام معلمشون ایستاده بودن، با صدای بلند جواب سلام خانم معلم رو دادن و با اجازه خانم معلم سر جای خودشون نشستن.

خانم معلم حال تک تک بچه ها رو پرسید. وقتی نوبت به زینب رسید با تعجب پرسید: زینب خانم امروز تنهایی! مژگان کجاست؟! زینب هم ماجرای غیبت مژگان رو گفت. خانم معلم بعد از احوالپرسی از بچه ها، شروع به درس دادن کرد. اما زینب هنوز حواسش پیش مژگان بود.

اون با خودش گفت: وقتی امروز مدرسه ام تموم بشه، سریع میرم خونه و از مامانم میخوام تا یه سوپ خوشمزه برای مامان مژگان درست کنه. بعد با مژگان درس می خونیم و  بازی می کنیم. اون توی همین خیالات بود که یکی از دوستاش با دست به اون زد و گفت: حواست کجاست؟!

زنگ خورد پاشو بریم توی حیاط؟! زینب که تازه به خودش اومده بود به اطرافش نگاه کرد. خانم معلم و بچه ها از کلاس بیرون رفته بودن. فقط یکی دو تا از بچه ها توی کلاس مونده بودن تا کتاب و دفترهاشون رو جمع کنن و بعد بیرون برن. زینب هم خیلی سریع وسایلش رو جمع کرد و خوراکیش رو برداشت و از کلاس بیرون رفت. وقتی توی حیاط رسید، به اطرافش نگاهی کرد و یه گوشه رو دید که کسی نیست. با عجله به اون سمت رفت. همونجا روی زمین نشست. شروع به خوردن ساندویچش کرد. مرضیه که یه دختر کلاس پنجمی بود و باباش همکار بابای زینب بود، به سمت اون اومد و کنارش نشست.

زینب اصلاً حواسش به اون نبود. وقتی به خودش اومد، دید مرضیه در ظرف میوه رو باز کرده و داره میوه های داخل اون رو می‌خوره. زینب که حوصله نداشت، با گوشه چشم یه نگاهی به مرضیه کرد و گفت: این خجالت نمی‌کشه بدون اجازه از ظرف من می‌خوره؟!  اصلاً ولش کن من که نمی تونم همه اش رو بخورم بذار اون بخوره شاید خیلی گرسنشه! شاید مامانش یادش رفته براش خوراکی بذاره، امروز که مژگان نیومده. نوش جونش. اون با خودش همین حرف ها رو می گفت که زنگ کلاس خورد. زینب سریع از جاش بلند شد و ظرف میوه رو برداشت و به طرف کلاس رفت.

کلاس های اون روز تموم شد و با شنیدن صدای زنگ مدرسه، همه بچه ها با عجله از کلاس ها بیرون اومدن و به طرف خونه رفتن. زینب هم که دوست داشت هرچه سریعتر مژگان رو ببینه، دوون دوون به سمت خونه رفت تا همونجوری که صبح فکر کرده بود، به مامانش بگه یه سوپ خوشمزه برای مامان مژگان درست کنه. اون تا به خونه رسید با تعجب دید که مژگان و مامانش توی خونه اون ها هستن. زینب که خیلی خوشحال شده بود از مژگان پرسید: تو این جا چیکار می کنی؟! مامان زینب که این رو شنید، رو به دخترش کرد و گفت: من از اون ها خواستم بیان اینجا. آخه بابای مژگان مأموریته و مامانش هم مریض بود. زینب که خیلی خوشحال بود به مژگان نگاهی کرد و گفت:  امروز که مدرسه نبودی انگار هیچ کس نبود خیلی دلم برات تنگ شد. اون به سمت کیفش رفت تا کتابش رو بیاره و به مژگان نشون بده خانم معلم چه چیزی رو بهشون درس داده که یه چیز خیلی عجیبی دید.

بچه ها به نظرتون چی دیده بود؟! اون با تعجب به داخل کیفش نگاه می کرد و خیلی آروم با خودش یه چیزهایی رو زمزمه کرد. مژگان که دید زینب با تعجب داره به کیفش نگاه میکنه به اون گفت: چی شده؟! کتابت رو توی مدرسه جا گذاشتی؟! زینب که انگار زبونش بند اومده بود نتونست حرفی بزنه و فقط به مژگان نگاهی کرد و دوباره داخل کیفش رو نگاه کرد. مژگان که فضولیش گُل کرده بود از جاش بلند شد و کنار زینب اومد و گفت:چی شده؟! که زینب ظرف میوه اش رو از کیف بیرون آورد. ظرف میوه اش پُرِ پُر و دست نخورده بود. اون دوباره دستش رو داخل کیفش برد و ظرف دیگه ای رو که خیلی شبیه ظرف خودش بود از کیف بیرون آورد و با تعجب به اون نگاه کرد. مامان زینب هم که داشت به اون نگاه می کرد به زینب گفت: این از کیه؟!

زینب که حسابی سرخ شده بود به مامانش و مژگان نگاه کرد و گفت: طفلک مرضیه! من داشتم از ظرف اون می خوردم و اون اصلاً حرفی نمی‌زد. من همش با خودم می گفتم این مرضیه چقدر آدم پرروییه که بدون اجازه داره از ظرف من می‌خوره و از من تشکر نمی کنه. بله دوستای خوبم، زینب وقتی توی مدرسه بود چون حواسش پیش دوستش مژگان بود فکر می‌کرد که ظرف میوه ای که کنارشه از خودشه و مرضیه داره از اون ظرف می‌خوره ولی قضیه برعکس بود، این زینب بود که داشت از ظرف مرضیه می خورد و اون اصلاً بهش حرفی نمی‌زد.

نتیجه: انسان نباید در مورد چیزی زود قضاوت کنه، و اگه جایی در مورد چیزی زود قضاوت کردین، بهترین راه عذرخواهی از طرف مقابله.

شاخصه: محبت و عشق به خدا، قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)(با توجه به مضمون قصه و بیان آیه قرآن، کودک متوجه می شود که خداوند متعال نیز انسان ها را از قضاوت عجولانه وشتابزده نهی می کند)

کمک به دیگران(درست کردن سوپ برای مادر مژگان)، ادب در گفتار و رفتار(رفتار زینب در زمانی که فکر می کرد مرضیه داره میوه های اون رو می خوره)،
آیه‌ی ۱۲ سوره حجرات آمده است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ...
 ای کسانی که ایمان آورده‌اید از بسیاری از گمان‌ها دوری کنید، همانا بعضی از گمان‌ها گناه است...)

کلمات کلیدی: 

نظرات

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
3 + 5 =
*****