قصه کودکانه مداد و دفتر جادویی مریم

09:44 - 1400/11/10

...پیرمرد چند لحظه ای ساکت شد و بعد ساکی رو که کنارش بود رو به سمت خودش کشید و زیپ اون رو باز کرد، بعد هم رو به بابایی کرد و گفت: میشه دخترت رو بگی بیاد!

با اشاره بابا، مریم خیلی آروم جلو رفت تا به کنار پیرمرد رسید، پیرمرد از داخل ساکش یه دفتر به همراه یه مداد خوشگل به اون داد و گفت: این یه مداد و دفتر جادوییه. فقط چیزی رو که تو بکشی تبدیل به واقعیت میشه و اگه دست یه آدم بدجنس بیفته اون کار نمی کنه.تازه اون تبدیل به اسبابا  بازی های کوچولو میشن...

قصه کودکانه مداد و دفتر جادویی مریم

بسمه تعالی
شب که میشه ستاره‌ها، تو آسمون صف می‌کشن
دور و برماه میشینن، همدل ویک صدا میشن
ابرا میان یواش یواش، به ماه سلامی می کنند
فرشته‌ها تو آسمون، گل می‌ریزن نقل می پاشن
همه میان کنار هم، تو چادر شب می‌شیینن
خدا رو با یک دل پاک، حمد وستایش می کنن

سلام...سلام...سلام... به کوچولوهای نازنین و مهربون، حال و احوال شما چطوره؟ خوب و خوش  هستین؟ باز هم با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا چند دقیقه‌ای رو کنار شما عزیزای دلم باشم.
پس اگه موافقین به سراغ قصه‌مون بریم:

سال‌های قبل، توی یکی از روستاها، دختر کوچولویی به همراه مامان و بابای مهربونش زندگی می‌کردن. اسم دختر خانم قصه ما، مریم بود.  بابای مریم یه مرد هیزم شکن و مامانش هم یه خانم خونه دار بود. مریم عاشق نقاشی کشیدن بود. اما چون مامان و باباش خیلی فقیر بودن، نمی‌تونستن براش مداد و دفتر بخرن تا اون بتونه نقاشی کنه.  برای همین اون از چوب‌هایی که تبدیل به زغال شده بودن رو برمی‌داشت و روی دیوار کاهگلی پشت خونه شون نقاشی می‌کشید.

یه روز که باباش از جنگل برمی‌گشت، از چیزی که میدید تعجب کرد. اون یه تصویر خیلی زیبا دید که دختر کوچولوش با زغال روی دیوار کشیده بود.باباش تصمیم گرفت که هر طور شده یه مداد و یه دفتر نقاشی برای اون بخره. برای همین صبح که از خواب بیدار شد، لباسش رو پوشید و خیلی آروم به سمت مریم رفت و اون رو بوسید، مریم تا متوجه شد چشماش رو باز کرد و باباش رو بغل کرد و پرسید: بابایی کجا میری؟

باباش هم همه ماجرا رو برای اون گفت. مریم از جاش بلند شد و با اصرار زیاد از باباش خواست تا با باباش به شهر بره. باباش هم وقتی اصرار مریم رو دید، یه کمی فکر کرد و بعد هم گفت: پس سریع لباس هات رو بپوش تا با هم بریم. اون ها  از خونه که بیرون اومدن، هنوز خورشید خانم طلوع نکرده بود، آروم کفش‌هاشون رو پوشیدن و به راه افتادن. اون‌ها  باید از داخل جنگل رد میشدن تا به جاده برسن و سوار ماشین بشن. وقتی کنار جاده رسیدن، یه پیرمردی رو دیدن که کنار جاده روی یه تخته سنگ نشسته بود، بابایی کمی جلو و رفت و سلام کرد.

پیرمرد که چشمش خوب جایی رو نمی‌دید، تا صدای بابای مریم رو شنید سلام کرد.

بعد از چند لحظه، پیرمرد بابایی رو صدا زد و گفت: کجا میرین؟

بابا: با دخترم داریم میریم شهر تا براش یه دفتر نقاشی و مداد بخرم، آخه اون یه نقاش خوبه!

پیرمرد چند لحظه‌ای ساکت شد، بعد از داخل کیفش یه دفتر و مداد به مریم داد و گفت: این یه مداد و دفتر جادوییه. هر چیزی رو که تو بکشی تبدیل به واقعیت میشه. اگه دست یه آدم بدجنس بیفته، کار نمی‌کنه.

پیرمرد این رو گفت و زیپ ساکش رو بست، بعد خیلی آروم از جاش بلند شد و اون عصا زنان از مریم و باباش دور شد. مریم که حسابی خوشحال شده بود به پیرمرد نگاه می‌کرد. اون یه دفعه با صدای بلند گفت: پیرمرد مهربون خیلی ازت ممنونم.

بعد هم به همراه باباش به طرف خونه برگشت. اون‌ها وقتی به خونه رسیدن، مریم بدون معطلی  به طرف اتاقش رفت و شروع به کشیدن کرد. بعد از چند لحظه با صدای بلند مامان و باباش رو صدا کرد.

مامان و بابای مریم که هنوز توی حیاط بودن تا صدای دختر کوچولوشون رو شنیدن، با عجله به طرف اتاق اومدن و از چیزی که می دیدن تعجب کردن. اون‌ها دیدن یه کیف به همراه چند تا دفتر و کتاب روی زمینِ . مریم هم که خیلی ترسیده بود یه گوشه ایستاده. مامان مریم به سمت اون رفت و اون رو بغل کرد و ماجرا رو پرسید. مریم هم گفت: وقتی اومدم تو خونه شروع کردم به کشیدن نقاشی که یه دفعه دیدم هرچی می کشم، بصورت واقعی در میان.

بابا و مامان اول حرف مریم رو قبول نکردن ولی وقتی کیف و کتاب و دفترها رو دیدن، فهمیدن دختر کوچولوشون دروغ نمیگه.

بابا از مریم کوچولو خواست تا برای اون یه بیل و یه اسب بکشه تا بتونه به راحتی به جنگل بره و هیزم بیاره. مریم شروع به کشیدن کرد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. اون ها همه تعجب کردن ولی اون نقاشی تبدیل به بیل و اسب واقعی نشد، خیلی غمگین شدن و به هم نگاه کرد که ناگهان یه صدای عجیب شدن، با عجله از اتاق بیرون اومدن ویه اسب رو که یه بیل روی پالونش بود، توی حیاط دیدن. مریم با عجله به سمت دفترش رفت تا ببینه اون نقاشی هست که با تعجب دید دفترش سفیده سفیده.

مریم کوچولو تصمیم گرفت تا از این مداد و دفترش برای کمک به مردم استفاده کنه، برای همین هرجا میدید که مردم مشکلی دارن، با نقاشی‌هاش به مردم کمک می‌کرد. مثلاً اگه کسی خونه می‌خواست، اون نقاشی یه خونه رو می‌کشید، یا اگه کسی اسب یا حتی پول می‌خواست برای اون نقاشی می‌کشید. کم کم این ماجرا به گوش کدخدای ده رسید. کدخدا که مرد بدجنسی بود، تصمیم گرفت تا اون مداد و دفتر رو بدزده تا بتونه کلی پول بکشه و به این وسیله پولدار بشه. اون یه شب با چند نفر یواشکی وارد خونه بابای مریم شد و آروم آروم وارد اتاق مریم شدن و کیف مریم که یه گوشه اتاق بود رو پیدا کردن. اون‌ها خیلی سریع زیپ کیف رو باز کردن و مداد و دفتر رو از اون بیرون آوردن. کدخدا که دیگه تحمل نداشت سریع مداد رو توی دستش گرفت و شروع به کشیدن نقاشی کرد. اما به محض این که نقاشی اون تموم شد، اون و بقیه همراهاش تبدیل به عروسک های کوچولوهایی شدن که نمی‌تونستن حرکت کنن. اون‌ها خیلی ترسیدن و شروع به گریه کردن. از صدای گریه اون‌ها مریم از خواب بیدار شد. اون که حسابی ترسیده بود، خواست تا اون‌ها رو از پنجره اتاقش بیرون بندازه که دید اون‌ها دارن گریه می‌کنن. مریم که دختر مهربونی بود، دلش نیومد تا اون‌ها رو اذیت کنه. برای همین یاد حرف‌های پیرمرد افتاد که به اون گفته بود اگه برای اون آدم‌های بدجنس دعا کنی و اون ها هم قول بدن تا دیگه بدی نکنن، به شکل قبلیشون برمی‌گردن. مریم براشون دعا کرد.  بعد از چند لحظه همه اون‌ها مثل قبل شدن و سریع از خونه بابای مریم بیرون رفتن.

بله بچه‌ها، درسته که مداد و دفتر مریم هیچ وقت به دست ما نمی‌رسه، اما اگه ما هم انسان‌های خوبی باشیم و به مردم کمک کنیم، خدا به ما این نیرو رو میده تا بتونیم مثل مریم کوچولو کارهایی کنیم که مردم دیگه نمی‌تونن اون‌ها رو انجام بدن. فقط کافیه هر چی خدا گفته رو خوب گوش کنیم و به اون ها عمل کنیم. یکی از کارهایی که باعث میشه خدا به ما یه قدرت فوق‌العاده بده تا هم خودمون توی زندگی موفق باشیم و هم به دیگران کمک کنیم، احترام به پدر و مادره.

خب بچه های نازنین، این قصه هم به پایان رسید و باز هم باید از شما خدا حافظی کنم. دوستای گلم، دست علی یارتون، خدا نگهدارتون. تو قلب ما می‌مونه، امید دیدارتون
 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 11 =
*****