در زمانهای قدیم، یعنی در زمان پیامبر مهربونمون، قرار بود یه عروسی بزرگ توی شهر مدینه برپا بشه. همه اهالی شهر شاد و خوشحال بودن. هرکسی یه کاری انجام میداد تا بتونه کمک کنه. بعضیها میوه میشستن، بعضیها کوچهها رو تمیز میکردن، بعضیها غذا تهیه میکردن. خلاصه هرکسی کاری که از دستش برمیاومد رو انجام میداد تا این مراسم به بهترین شکل انجام بشه.
کم کم داشت شب میشد. مهمونها یکی یکی از راه میرسیدن. اونشب، مراسمِ عروسی تنها دختر پیامبر یعنی حضرت فاطمه( سلام الله علیها) بود.
داماد حضرت علی علیهالسلام بود. مهمونها که از راه میرسیدن، به پیامبر تبریک میگفتن، بعد هم یه گوشهای از خونه رو انتخاب میکردن و اونجا مینشستن.
در زمانهای قدیم، یعنی در زمان پیامبر مهربونمون، قرار بود یه عروسی بزرگ توی شهر مدینه برپا بشه. همه اهالی شهر شاد و خوشحال بودن. هرکسی یه کاری انجام میداد تا بتونه کمک کنه. بعضیها میوه میشستن، بعضیها کوچهها رو تمیز میکردن، بعضیها غذا تهیه میکردن. خلاصه هرکسی کاری که از دستش برمیاومد رو انجام میداد تا این مراسم به بهترین شکل انجام بشه.
کم کم داشت شب میشد. مهمونها یکی یکی از راه میرسیدن. اونشب، مراسمِ عروسی تنها دختر پیامبر یعنی حضرت فاطمه( سلام الله علیها) بود.
داماد حضرت علی علیهالسلام بود. مهمونها که از راه میرسیدن، به پیامبر تبریک میگفتن، بعد هم یه گوشهای از خونه رو انتخاب میکردن و اونجا مینشستن.
تمام اهالی شهر برای مراسم اومده بودن. فرشتهها از آسمون اومده بودن تا از نزدیک این عروسی زیبا رو ببینن.
کم کم که مراسم تموم شد، مردم منتظر شدن تا حضرت علی و حضرت زهرا رو تا خونه همراهی کنن. همه جمعیت پشت سر پیامبر و حضرت علی، به طرف خونه عروس و دوماد میرفتن. وقتی به خونه حضرت علی و حضرت زهرا رسیدن، پیامبر از همه تشکر کرد.
بعد هم از عروس و داماد خواست تا به خونه خودشون وارد بشن. چند ساعتی گذشت. ناگهان در خونه به صدا در اومد. یعنی کی می تونست باشه این موقع شب؟!
عروس خونه به طرف در رفت و با صدای خاصی پرسیدن، کیه؟
- من یه زن فقیرم. خیلی گرسنمه، لباسی ندارم تا تنم کنم و خودم رو از سرمای شب حفظ کنم، میشه به من کمک کنید.
حضرت زهرا وقتی این رو شنید، به سمت اتاق خودشون اومدن. لباس زیبایی داشتن که پیامبر توی این شب به یاد موندنی، اون رو بهشون هدیه داده بود. یه لباس دیگه هم داشتن که زیاد نو نبود.
بچه ها! اگر شما به جای حضرت زهرا بودید اصلاً به اون فقیر کمک میکردین؟! خب کدوم لباستون رو به فقیر میدادین؟! اون لباسی رو که بابا و مامانتون براتون خریده بودن و اون رو دوست داشتین یا اون لباس کهنه و قدیمی که دیگه لازمش نداشتین؟!
حضرت فاطمه یه کم فکر کرد، لباسی که پیامبر برای اون خریده بود و اون رو خیلی دوست داشت رو به اون خانم فقیر داد، خودش هم اون لباس کهنه و قدیمی رو پوشید.
بعد از چند روز پیامبر به خونه حضرت فاطمه اومد. با تعجب دید که حضرت زهرا همون لباس قدیمی و کهنه رو پوشیده. به خاطر همین حضرت از دخترشون پرسیدن: فاطمه جان، چرا اون لباس نو رو از تنت در آوردی؟
حضرت زهرا با خجالت به پیامبر نگاهی کرد و تمام ماجرا رو تعریف کرد.
(پیامبر فرمودن): دخترم چرا لباس نو رو برای خودت برنداشتی؟!
حضرت زهرا: آخه توی قرآن، خدا گفته: وقتی می خوایین به کسی چیزی ببخشین، اون چیزی رو ببخشین که خیلی دوستش دارین(« لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»/آل عمران آیه 92) من هم چون اون لباس رو خیلی دوست داشتم، به اون فقیر بخشیدم و خودم لباس کهنه رو پوشیدم.
بله دوستای نازنین من، بچه های مهربون و خوش اخلاق، ما هم وقتی می خواییم چیزی رو به کسی هدیه کنیم، بهتره که بهترین و خوبترین چیزی رو که داریم به اون هدیه کنیم نه چیزی که دیگه کهنه شده و لازمش نداریم.
اگه میخواین الگوی شما هم حضرت زهرا باشه، سعی کنید وقتی میخواین چیزی به فقیر هدیه بدین، خودتون هم از اون خوشتون بیاد. امیدوارم شما مهربونها از این قصه هم خوشتون اومده باشه.