قصه شب؛ «جوجه گنجشک‌ها را نجات بده»

15:23 - 1401/03/21

قصه شب جذاب و آموزنده «جوجه گنجشک‌ها را نجات بده» در مورد کمک امام رضا علیه‌السلام به گنجشکی است که از ایشان برای نجات جوجه‌هایش کمک خواست. این قصه با هدف نشان دادن مهربانی امام هشتم به حیوانات و نقش الگویی ایشان در کمک به دیگران حتی حیوانات، نوشته شده است.

جوجه گنجشک ها را نجات بده,داستان گنجشک

به نام اون خدایی که خیلی مهربونه               خالق ماه و خورشید، زمین و آسمونه

بچه‌های عزیزم، بچه‌های نازنینم، گل پسرها و گل دخترای قشنگم سلام، سلام به روی ماهتون، به شادی نگاهتون. یه روز زیبای خدا اومدم و دوباره شدم مهمون خونه‌های شما تا دست‌های کوچیک و گرم شما رو بگیرم و به دنیای زیبا و پر از هیجان قصه‌ها ببرم. پس تا دیر نشده بیایید با هم بریم به پارک کوچیکی که قصه ما اونجا اتفاق افتاده.

سر و صدای زیادی بلند بود، بچه‌ها با جیغ  و داد از این طرف به اون طرف می‌دویدن و دائم می‌گفتن: زود باشید، بگیریدش، از این طرف، فرار کرد، حواستون کجاست؟ همه فکر می‌کردن بچه‌ها دارن دنبال هم می‌دون و می‌خوان یکی رو بگیرن، ولی ماجرا از این قرار بود؛ اون‌ها می‌خواستن یه جوجه گنجیشک کوچولو رو بگیرن! اون قدر حیوونکی رو دنبال کرده بودن که از خستگی و تشنگی بیحال شده بود. بعد گرفته بودنش و به دست هم‌دیگه می‌دادن و باهاش بازی می‌کردن؛ بدون توجه به اینکه اون هم تشنه است، هم گرسنه و هم از آدم‌ها می‌ترسه.

مامان گنجشکه روی شاخه درخت نشسته بود و با صدای جیک جیکش جوجه گنجشک خسته‌اش رو صدا می‌زد؛ جوجه گنجشک هم با صدای بلند جواب مامانش رو می‌داد. سید رضا  که  بچه دانا و مهربونی بود، جلو اومد و گفت: بچه‌ها این گنجشکی که روی شاخه‌ها می‌پره، مادر این جوجه است، می‌خواد بچه‌اش رو با خودش ببره، میشه اون رو به مادرش بدید؟ بچه‌ها گفتن: این قدر زحمت کشیدیم حالا میگی جوجه گنجشک رو آزادش کنیم؟ نه، نمیشه! سید رضا گفت: پس بیایید بنشینید تا براتون یه قصه قشنگ بگم. بچه‌ها گفتن: ما قصه خیلی دوست داریم ولی بچه گنجشک رو آزاد نمی‌کنیم. سید رضا ادامه داد: من قصه‌ام رو میگم، بعدش شما هرکاری خواستید انجام بدید. اون قصه رو این طور شروع کرد:

امام رضا علیه‌السلام و یکی از دوستانشون به نام سلیمان، توی باغی کنار دیوار نشسته بودن، اون‌ها مشغول صحبت بودن که یه گنجشک با سر و صدا و جیک جیک‌هایی که به ناله کردن شبیه بود، نزدیک امام اومد. از سر و صدا و بالا و پایین پریدن‌های گنجشک معلوم بود خیلی ترسیده و نگرانه. امام رو به سلیمان کردن و گفتن: سلیمان؛ می‌دونی این گنجشک چی میگه؟ سلیمان جواب داد: من که زبون گنجشک‌ها رو بلد نیستم، فقط خدا و پیامبر و شما که از فرزندان پیامبر خدا هستید زبون همه موجودات رو می‌فهمید و می‌دونید.

امام فرمود: این گنجشک از ما کمک می‌خواد و میگه که یه مار اومده نزدیک لونه من و قصد داره جوجه‌های من رو بخوره. سلیمان؛ این عصا رو بردار و داخل خونه برو و مار رو بکش. سلیمان زودی عصای چوبی رو برداشت و به سمت ایوون خونه دوید؛ اون می‌ترسید دیر بشه و وقتی برسه که مار جوجه‌ها رو خورده باشه و مامان گنجشکه دیگه نتونه هیچ وقت جوجه‌های معصوم و نازش رو ببینه. تا سلیمان وارد ایوون خونه شد، چشمش به مار سیاه بزرگی افتاد که  داشت به لونه گنجشک‌ها نزدیک میشد. جوجه‌های با نمک و دوست داشتنی بی خبر از همه جا، هر چند لحظه یک‌بار سرشون رو از لونه بیرون می‌آوردن و جیک جیک می‌کردن. سلیمان توی یه چشم به هم زدن خودش رو  به مار رسوند، چوب دستی رو بالا برد و  با چند ضربه محکم مار رو کشت و نذاشت جوجه گنجشک‌ها آسیبی ببینن.

اون که با کمک و یاری امام رضای مهربون تونسته بود جوجه گنجشک‌ها رو از خطر مرگ نجات بده، مثل یه قهرمان پیروز پیش امام رضا علیه‌السلام برگشت تا ماجرا رو تعریف کنه اما انگار، مامان گنجشکه قبل از سلیمان رسیده بود و همه چیز رو برای امام گفته بود. سلیمان که داشت نفس نفس می‌زد، نگاهی به چهره خندان و چشم‌های زیبای امام انداخت؛ از لبخند امام، اون هم خنده‌اش گرفته بود. سلیمان توی دلش خدا رو شکر می‌کرد؛ چون امام مهربونی داره که حتی حیوانات رو هم نا‌امید نمی‌کنه.

وقتی قصه سید رضا تموم شد، یکی از بچه‌ها که جوجه گنجشک رو گرفته بود، جلو اومد و گفت: بیا سید رضا این جوجه  رو بگیر و به دست مامانش برسون. سید رضا لبخندی زد و گفت: نه من این کار رو نمی‌کنم. این کار خودته، باید جوجه رو روی شاخه‌ای که نزدیک لونه‌اش هست بذاری تا  مادرش اون رو به لونه ببره. وقتی این کار انجام شد، همه دیدن مامان گنجشکه اومد و با خوش‌حالی جوجه کوچولو رو با خودش برد. بچه‌ها خاطره خوش اون روز رو هیچ وقت فراموش نکردن. اون روز، روز تولد امام مهربانی‌ها، امام هشتم ما شیعیان، یعنی امام رضا علیه‌السلام بود.

خوب بچه‌های گلم دیگه وقت قصه تموم شده و باید ازتون خدا حافظی کنم. همه شما و همه پدر و مادرهای مهربونتون رو به خدای یکتا و بی‌همتا می‌سپارم. خدا نگهدارتون و به امید دیدارتون.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 0 =
*****