... توی یه محله پر از دار و درخت، دو تا دوست خوب بنام های مریم و مهسا به همراه خونواده هاشون زندگی می کردن. خونه اون ها کنار هم بود و هر روز اون دو تا دختر با هم به مدرسه می رفتن و با همدیگه از مدرسه برمی گشتن. آخه اون ها همکلاسی بودن و توی یه کلاس درس می خوندن. مریم یه دختر عینکی بود، اون هم یه عینک ته استکانی. یه روز که اون دو تا درحال برگشتن از مدرسه بودن یه دفعه مهسا رو به مریم کرد و گفت: میدونی مریم، اگه تو عینک نداشته باشی مثل یک موش کور می مونی که نمیتونه جایی رو ببینه! با گفتن این حرف، مریم خیلی ناراحت شد و دلش شکست و با این که مهسا رو خیلی دوست داشت ولی از اون قهر کرد و در حالی که اشک می ریخت دوون دوون به طرف خونه شون رفت...
بسمه تعالی
شـروع هر کار خوب با نام و یاد خداست
همان خدای زیبـــا خدای خوب و دانا
سلام من به شما شکوفه های عزیـــز
غنچههای قشنگــم بچههای زرنگــــــم
امیدوارم خوب باشید همیشه محبوب باشید
بازی کنید بخندیــــد در روی غم ببندیــــــد
سلام دردونهها، حال و احوال شما چطوره؟ خوب و خوش هستین؟! باز با یه قصه دیگه پیش شما اومدم تا چند دقیقهای رو کنارتون باشم و قصه دیگهای رو براتون تعریف کنم. خب عزیزای من موافقین تا به سراغ قصهمون بریم؟! پس چشماتون رو ببندین و خوب به قصه گوش بدین:
توی یه محله پر از دار و درخت، دو تا دوست خوب به همراه خونواده هاشون زندگی میکردن. اسم این دوتا مریم و مهسا بود. خونه اونها کنار هم بود. هر روز با هم به مدرسه میرفتن و با همدیگه از مدرسه برمیگشتن. آخه اونها همکلاسی بودن و توی یه کلاس درس می خوندن. مریم یه دختر عینکی بود، اون هم یه عینک ته استکانی. آخه چشماش خیلی ضعیف بود. یه روز که اون دو تا درحال برگشتن از مدرسه بودن، یه دفعه مهسا رو به مریم کرد و گفت: میدونی مریم! اگه تو عینک نداشته باشی، مثل یک موش میمونی که نمیتونه جایی رو ببینه! با گفتن این حرف، مریم خیلی ناراحت شد و دلش شکست. با این که مهسا رو خیلی دوست داشت، ولی ازش قهر کرد. مریم همینجور که اشک میریخت، دوون دوون به طرف خونشون رفت. مهسا که متوجه شد چه حرف بدی زده، سریع پشیمون شد. دنبال یه راه چاره میگشت تا دل مریم رو به دست بیاره. ولی هیچ راهی به ذهنش نرسید تا اینکه به خونه رسید، با عجله وارد خونه شد. در رو که باز کرد، مامانش رو توی آشپزخونه مشغول درست کردن غذا دید. مهسا به مامانش سلام کرد. بعد هم به سمتش رفت و موضوع رو برای اون تعریف کرد.
مامان با دقت و حوصله به حرف های مهسا گوش داد و بعد از چند لحظه فکر کردن گفت: تو خیلی حرف بدی زدی و حالا هم برای جبران حرف هات لازمه كه دو تا كار انجام بدی.
مهسا با خوشحالی زیاد پرسید: چه کاری باید انجام بدم؟ آخه دوست ندارم دوست خوبی مثل مریم رو از دست بدم.
مامان به مهسا نگاهی کرد و گفت: میشه یه برگه سفید بیاری و یه نقاشی خوشگل روی اون بِکِشی؟
مهسا سریع به طرف کیفش رفت و یه برگه سفید نقاشی از داخلش بیرون آورد. یه گوشه اتاق نشست و شروع به نقاشی کرد. بعد از نیم ساعت، نقاشی اون تموم شد. یه نقاشی خوشگل که با مدادهای رنگی اون رو رنگ کرده بود. نقاشی رو به مامانش نشون داد و گفت: نقاشی خوبیه مامان؟! مامان هم نگاهی به نقاشی کرد و گفت: بله! خیلی قشنگه، حالا میتونم ازت یه خواهش دیگه بکنم؟! مهسا که خیلی خوشحال بود با لبخند گفت: بله... شما امر بفرمایید مامان گلم
مامان به چشمهای دخترش خیره شد و گفت: حالا با یه پاک کن، شروع کن همه نقاشی رو از روی برگه پاک کن تا تمیز بشه! مهسا که از حرف مامانش تعجب کرده بود، پرسید: یعنی نقاشی رو پاک کنم! مگه نقاشیم خوب نشده؟!
مامان جواب داد: اتفاقاً خیلی نقاشی خوبیه اما دوست دارم اون رو پاک کنی
مهسا که میدونست مامانش حرف الکی نمیزنه، سریع پاک کنش رو از داخل جامدادی داخل کیفش درآورد و شروع به پاک کردن نقاشی کرد. بعد از چند دقیقه که کارش تموم شد، برگه سفید رو به مامانش نشون داد و گفت: مامان ببین! قشنگ پاکشون کردم!
مامان به برگه نگاه کرد و گفت: بله پاک کردی اما خوب که به برگه ات نگاه کنی می بینی که اثر نقاشی ات هنوز روی اون مونده، تو با پاک کن فقط تونستی اثر مداد ها رو پاک کنی ولی اثر مداد رنگیها هنوز روی برگه مونده. دخترم! حرفهایی رو هم که میزنی، مثل همین اثر مداد رنگی هاییه که روی برگه سفید کشیدی.
تو با پاک کن اونها رو پاک کردی، ولی نتونستی اثر اون ها رو پاک کنی.
دخترم درسته که تو با مریم خیلی صمیمی هستی، ولی نباید هر حرفی که از دهنت در میاد رو بهش بگی. بهتره همیشه قبل از اینکه حرفی بزنی، خوب بهش فکر کنی وگرنه خیلی سریع دوست های خوبت رو از دست میدی. دخترم همیشه بدون که نگه داشتن یک دوست خوب خیلی سخت تر از به دست آوردن اونِ! پس بهتره همیشه اول فکر کنی و بعد حرف بزنی.
بله دوستای گلم انسان عاقل، وقتى بخواد حرفی بزنه، اول اون رو با عقل خودش مىسنجه،وقتی كه به درستى و خوبى حرفش اطمينان پیدا کرد، اون رو به زبون میاره. پس کوچولوهای عزیز و دردونههای باهوش، سعی کنین همیشه قبل از حرف زدن روی اون خوب فکر کنین تا به راحتی دل دوستاتون رو نشکونین.