پرسیاه و خودکار زیبا

13:27 - 1400/07/18

قصه شب برای کودکان دبستانی، قصه شب کودک و نوجوان،  قصه شب کودکان جدید، قصه شب کودکانه قدیمی، قصه شب آموزنده، قصه کودکانه ۴سال، قصه کودکانه

بسمه‌تعالی

 

یکی بود دو تا نبود، توی این دنیای باصفا، غیر خدا خالق باصفا نبود.

در جنگل پرماجرای قصه‌مون، جایی که حیوون‌های خوشگل و ریزه‌میزه زیاد داشت، کلاغ زیبای سیاه رنگی بود که به اون« پرسیاه» می‌گفتند. پرسیاه مثل خیلی از کلاغ‌های دیگه به چیزهای زیبا و برّاق علاقه داشت، اون تا یه چیز خوشگل می‌دید، سریع اون رو برمی‌داشت و توی کیفش می‌ذاشت.

یه روز که پرسیاه مثل همه بچه‌های جنگل به مدرسه‌رفته بود، وقتی وارد کلاس شد، چیز عجیبی دید! اطرافش رو نگاه کرد کسی رو ندید، یواشکی وارد کلاس شد و اون رو برداشت و سریع از کلاس بیرون پرید..

زنگ کلاس به صدا دراومد، همه بچه‌ها انگار که مسابقه دو برگزار شده باشه، باعجله پله‌ها رو بالا اومدن و خودشون رو به کلاس رسوندند.

هنوز آقا معلم نیومده بود، هر کدوم از حیوون‌های کوچولو مشغول به کاری بودن. یکی نقاشی می‌کشید، یکی ساندویچ و میوه می‌خورد، خلاصه هرکسی یه جوری خودش رو مشغول می کرد. اما بین همه بچه‌ها زبل مشغول کار دیگه بود اون زیپ کیفش رو باز کرده بود و داشت توی اون رو نگاه می‌کرد دونه دونه کتاب و دفترهاش رو بیرون می‌آورد و روی میز می‌ذاشت، جامدادی رو باز کرد توی اون رو نگاه کرد ولی انگار چیزی رو که می‌خواست پیدا نمی کرد از جاش بلند شد و رو به بچه‌های کلاس کرد با صدای بلند گفت: بچه‌ها شما یه خودکار سبز رنگ پیدا نکردین؟! آخه اون هدیه بابامِ، خیلی اون رو دوست دارم.

 بچه ها که مشغول شوخی و بازی بودن یه دفعه همگی ساکت شدن و گفتن: نه ما که چیزی ندیدیم! بعد به بازی خودشون ادامه دادن. زبل دوباره گفت: میشه توی کیف ها و زیر میزتون را نگاه کنین شاید اشتباهی توی کیف شما یا زیر میزتون افتاده! طوطو که از این حرف زبل خیلی ناراحت شده بود از جاش بلند شد و گفت: یعنی ما دزدیم؟! دستت درد نکنه، بعد از این همه سال دوستی داری میگی ما دزدیم! زبل که از کار طوطو شوکه شده بود یه لحظه زبونش بند اومد و گفت: نه...نه... گفتم شاید از روی میز من سّر خورده و اومد سمت شما. بحث کم کم داشت بالا می گرفت که در کلاس باز شد. همه ساکت شدن. اون ها فکر کردن آقا معلم وارد کلاس شده ولی این روبی بود که وارد کلاس شد. اون با تعجب به رفقاش نگاهی کرد و گفت: چی شده؟! صداتون توی کل سالن پیچیده! اتفاق افتاده؟! طوطو گفت: از زبل خان بپرس که همه مارو دزد کرده. آقا خودکارش رو گم کرده حالا به ما میگه شما برداشتین. همه منتظر بودند تا زبل حرفی بزنه ولی زبل که حسابی صورتش از عصبانیت سرخ شده بود از پشت میز بیرون اومد و به سمت طوطو رفت. تا به نزدیکی طوطو رسید دستش رو بالا آورد و طوطو رو بغل کرد و اون را بوسید و گفت: من اصلاً نمی خواستم شما رو ناراحت کنم اگه حرف بدی زدم معذرت می خوام.

 روبی تا این رو شنید، نگاهی به زبل کرد و گفت: من می‌دونم خودکارتو کی برداشته! آخه وقتی شما تو حیاط بودین، من توی کلاس مشق هامو می نوشتم. یه دفعه مداد از روی میزم قِل خورد و روی زمین افتاد. وقتی خم شدم تا اون رو از روی زمین بردارم، دیدم که یکی اومد و خودکار رو از روی میز برداشت از کلاس بیرون رفت. همه بچه ها به روبی نگاه کردن از اون خواستن تا بهشون بگه ‏کی این کار زشت روانجام داده. اما روبی که دوست نداشت آبروی یکی از دوستاش بره، هرچی بهش اصرار کردن اون حرفی نزد. به قول خودش کسی رو که خدا آبروش را حفظ کرده، نباید آبروش رو بِبَری. ولی از جاش بلند شد و کنار دوستاش رفت. به هر کدوم از بچه ها که می رسید آروم توی گوش اون چیزی می گفت و بعد به سراغ نفر بعدی می رفت تا اینکه به گرگی رسید یه چیزی گفت و سر جای خودش نشست. بعد کیفش رو برداشت و تموم وسایل داخل اون رو بیرون آورد و رو به بچه کرد و  گفت: من الان کیفم رو خالی کردم. اون رو جلوی هر کدومتون آوردم، دستشو داخل کیفم کنه. اون نفری که خودکار رو برداشته بدون اینکه بقیه بفهمن آروم خودکار رو توی کیف بزاره. روبی کیف رو جلوی تک تک بچه ها برد و بچه ها هم کاری که گفته بود انجام دادن وقتی نوبت به نفر آخر رسید ناگهان در کلاس باز شد . آقا معلم وارد کلاس شد. ایشون وقتی روبی رو وسط کلاس دید از اون پرسید:چی شده؟ چرا کیفت تو دستتِ؟!

روبی که از دیدن آقا معلم حسابی هُل شده بود گفت: هیچی یه مشکلی بود که حل شد بعد کیفش رو جلوی زبل گذاشت و با اشاره به اون فهموند دستش رو توی کیف کنه و خودش با اجازه آقا معلم سر جاش نشست.

آقا معلم که از کار روبی تعجب کرده بود به کیف نگاهی کرد و گفت: روبی چرا کیفت رو جلوی زبل گذاشتی؟

زبل رو به آقا معلم کرد و تموم ماجرا رو تعریف کرد.

معلم مهربون کلاس تا ماجرا را شنید به روبی نگاهی کرد و گفت: بچه ها کاری که اون دوستتون انجام داد و خودکار روبی رو بدون اجازه برداشت اصلاً خوب نبوده، اون یه نوع دزدیه!

 اما کار روبی بسیار خوب بود که حاضر نشد آبروی دوستش رو ببره.بعد از روبی خواست تا بیاد و کیفش رو برداره تا بتونه وسایلش رو داخل اون قرار بده. 

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
1 + 2 =
*****