مقايسه غيبت و زنا

23:05 - 1392/07/29
گاه در روايات مقايسه‌هايى بين چيزها وجود دارد والبتّه اين مقايسه‌ها معمولاً از يك زاويه است واز جميع جهات نيست.

يا اَباذَر، اِيّاکَ وَالغِيبَةَ فإنَّ الغِيبَةَ اَشَدُّ مِنَ الزِّنا. قُلتُ: يا رَسولَ اللّهِ وَلِمَ ذاک بِاَبي أنتَ وَاُمّي؟ قالَ: لاِنَّ الرَّجُلَ يَزني وَيَتُوبُ إلَى اللّهِ فَيَتُوبُ اللّهُ عَلَيهِ وَالغِيبَةُ لا تَغفَرُ حَتّى يَغفُرَها صاحِبُها.
اى ابوذر، بپرهيز از غيبت كردن، براى اينكه غيبت شديدتر از زناست. گفتم: اى رسول خدا، پدر ومادرم به فدايت باد، چگونه غيبت شديدتر از زناست؟ فرمود : اگر مردى زنا كند وآن‌گاه به‌سوى خداوند بازگردد خداوند توبه‌اش را مى‌پذيرد، ولى اگر غيبت كسى را كرد وآن‌گاه توبه كرد وبازگشت تا زمانى كه غيبت‌شونده او را نبخشايد خداوند توبه‌اش را نمى‌پذيرد.[1]
نور هدايت
براى درك وفهم روايات معصومين : به نكته‌اى بايد اشاره كنم وآن اين است كه گاه در روايات مقايسه‌هايى بين چيزها وجود دارد والبتّه اين مقايسه‌ها معمولاً از يك زاويه است واز جميع جهات نيست. مثلاً وقتى مى‌گوييم خواندن سه بار سوره توحيد برابر است با يك ختم قرآن، اين مقايسه از جميع جهات نيست كه برخى مى‌گويند: پس چرا همه قرآن را بخوانيم، بلكه اين فقط از يك جهت است.
حديث مورد بحث از اين قبيل است. اگر حضرت در اينجا مقايسه‌اى بين غيبت وزنا فرموده مرادش اين نيست كه غيبت از جميع جهات از زنا بدتر وشديدتر است. شايد ابوذر هم اين‌گونه خيال مى‌كرد كه شديدتر از جميع جهات باشد، در حالى كه شايد زنا شديدتر باشد لذا پرسيد: چگونه غيبت بدتر از زناست؟ حضرت در پاسخ بر تفاوت اين دو از نظر حقّاللّه وحقّالنّاس انگشت نهاد وفرمود: زنا حقّاللّه است واگر انسان توبه كند خداوند او را مى‌بخشايد، حتّى زناى محصنه. ولى غيبت اگرچه كوچك باشد، چون حقّالنّاس است اگر انسان توبه هم كند خداوند نمى‌پذيرد، مگر اينكه صاحب غبيت يعنى غيبت‌شونده از او درگذرد.
پس حقّالنّاس اين است كه چيزى از مردم ضايع شود، كسى كه غيبت مسلمانى كند در حقيقت آبروى او را كه گاهى از مال وخونش هم بالاتر است تباه كرده است. بسا كسانى كه حاضرند بميرند، ولى آبرويشان نرود. برخى مردم يك چوب كبريت را حقّالنّاس مى‌دانند، امّا ريختن آبروى مسلمان را جزءِ حقّالنّاس نمى‌دانند: «حُرمَةُ عِرضِ المُومِنِ كَحُرمَةِ مالِهِ وَدَمِهِ؛ احترام آبروى مومن مانند احترام مال وخونش است».
بنابراين علّت مقايسه حضرت در حديث مورد بحث هشدارى است كه مبادا با مسأله غيبت ساده برخورد شود، زيرا پاى آبروى مسلمان در كار است آن‌هم آبرويى كه معادل جان وحتّى از خون وجان برتر وبالاتر است.
گاهى برخى مى‌گويند: ما غيبت شما را كرده‌ايم، ما را حلال كنيد وببخشيد، انسان هم مى‌گويد: بخشيدم. آيا همين تمام شد؟
پناه بر خدا كه انسان از دنيا برود وبار حقوق مردم بر دوش او باشد. لذا در بحث فقهى غيبت هم اگر نگوييم واجب، لااقل احتياط واجب است كه بدون حِلّيّت بخشوده نمى‌شود، چون حقّالنّاس است ودر روايات داريم كه روز قيامت وقتى مى‌خواهند از او، حقّ غيبت‌شده را بگيرند واو چيزى ندارد بدهد، از حسناتش برمى‌دارند واگر حسنه‌اى نداشت از سيّئات غيبت‌شده برمى‌دارند وبر دوش او مى‌گذارند.
يكى از بزرگان براى كسى هديه‌اى فرستاد. وى تعجّب كرد كه من از شما بدگويى مى‌كنم وشما براى من هديه مى‌فرستيد؟ در جواب فرمود: شنيده‌ام اين روزها حسنات خود را براى من هديه مى‌فرستى، خواستم براى تو هديه مالى بفرستم تا آن را جبران كرده باشم.
ما بايد با مسأله غيبت اين‌گونه برخورد كنيم، چرا كه زمينه‌هاى غيبت در ميان اهل علم بيشتر است. برخى گناهان زمينه‌هايش در بين اهل علم نيست، امّا زمينه برخى ديگر مانند ريا، غيبت، كذب، كبر، حَسَد، تهمت، افترا وجود دارد. بنابراين بايد از گناهانى بترسيم كه زمينه‌هاى آن براى ما فراهم است.
مثلاً مى‌گويند انسان پنجاه ساله مبتلا به بيمارى سرخك نمى‌شود پس اين انسان نبايد از سرخك بترسد، ولى همين مرد پنجاه ساله بايد از بيمارى‌هايى مانندپوكى استخوان،سكته قلبى ومغزى،بيمارى قندكه درمعرض آن است بترسد.
بنابراين غيبت جنبه‌هاى مختلفى مى‌تواند داشته باشد :
گاهى جنبه شخصى، گاهى جنبه اجتماعى وحتّى جهانى دارد. ممكن است چيزى را در سطح جهانى بنويسم ومنتشر كنم، كسى كه غيبت كرده بايد جبران كند. آبروى ريخته برادر مسلمان را بايد احيا كند. يعنى نزد شنونده غيبت برود وبگويد: من اشتباه كردم. اگر نزد چند نفر غيبت كرده باشد مى‌تواند درستش كند، امّا اگر بالاى منبر يا در رسانه غيبت كرده باشد اين ديگر هيچ راهى ندارد واين است كه انسان با بار سنگينى از گناه از دنيا مى‌رود. لذا اگر انسان به حقّالنّاس بودن غيبت توجّه داشته باشد از اين گرفتارى‌ها رهايى مى‌يابد. در روايات داريم نماز كسى كه غيبت كند تا چهل روز قبول نمى‌شود.
برخى براى آبرو وحيثيّت خود بسيار ارزش قائلند وحاضر نيستند آن را با صدها ميليون تومان عوض كنند لذا بايد خيلى دقّت كرد كه در دام غيبت نيفتاد. واز خدا بخواهيم كه بارمان را سبك كند، چون غيبت علاوه بر جنبه فردى، جنبه اجتماعى دارد.
اگر در جامعه‌اى غيبت نباشد مردم به يكديگر اعتماد مى‌كنند. بسيارى از اوقات، اختلافات وخون‌ريزى وجنگ ناشى از غيبت است.
مهم اين است كه بدانيم سرچشمه مفاسد اجتماعى بدبينى است ومنشأ بدبينى هم غيبت است براى اينكه اگر غيبت نباشد بدبينى هم نيست واگر بدبينى نباشد آن فجايع رخ نخواهد داد.
غيبت راه‌هاى مختلفى دارد. بعضى وقت‌ها انسان خيال مى‌كند دارد عبادت مى‌كند، امّا در واقع هم غيبت است وهم ريا.
يكى از علماى اخلاق مى‌گويد: اينكه بعضى مى‌گويند حيف كه شرع دهانم را بسته است، بگذار بگذرم. چنين كسى دو گناه كرده است، هم غيبت كرده وهم ريا. اينكه مى‌گويد شرع دهانم را بسته، معنايش اين است كه اين شخص هزاران جنايت كرده كه من نمى‌خواهم بگويم كه اگر انسان اصل گناه او را بيان مى‌كرد شايد يك‌دهم اين قبح را نداشت وعلاوه بر اين دارد جانماز آب مى‌كشد وريا مى‌كند.
 
مفهوم غيبت
غيبت اين است كه در غياب كسى سخنى بگويند، منتها سخنى كه عيبى از عيب‌هاى او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، وحتّى در امورى كه مربوط به اوست مانند لباس، خانه، همسر وفرزندان وجز اينها. بنابراين اگر كسى صفات ظاهر وآشكار كسى را بيان كند غيبت نيست مگر آنكه قصد مذمّت وعيبجويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است. مثل اينكه در مقام مذمّت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ است.
به اين ترتيب ذكر عيب‌هاى پنهانى به هر قصد ونيّتى كه باشد غيبت وحرام است وذكر عيب‌هاى آشكار اگر به قصد مذمّت باشد آن نيز حرام است.
اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعاً در شخص باشد، امّا اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد داخل در عنوان تهمت است كه گناه آن به‌مراتب شديدتر وسنگين‌تر است.
در حديثى امام صادق علیه السلام فرمود: «الغِيبَةُ أن تَقُولَ في أخيکَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيهِ وَأمّا الأمرُ الظّاهِرُ فيهِ مِثلَ الحِدَّةِ وَالعَجَلَةِ فَلا وَالبُهتانُ اَن تَقُولَ ما لَيسَ فيهِ؛ غيبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى بگويى كه خداوند پنهان داشته وامّا چيزى را كه ظاهر است مانند تندخويى وعجله، داخل در غيبت نيست. امّا بهتان اين است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد».[2]
از اينجا روشن مى‌شود عذرهاى عوامانه‌اى كه بعضى براى غيبت مى‌آورند پذيرفته نيست. مثلاً گاهى غيبت‌كننده مى‌گويد اين عيب نيست، بلكه صفت اوست، در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.
يا اينكه مى‌گويد: اين سخنى است كه در حضور او هم مى‌گويم، در حالى كه گفتن آن پيش روى شخص نه‌تنها از گناه غيبت نمى‌كاهد، بلكه به سبب آزار مومن گناه سنگين‌ترى را به بار مى‌آورَد.
غيبت از بزرگ‌ترين گناهان است
مى‌دانيم كه سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت وآبرو وشخصيّت اوست وهر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهم‌تر است.
يكى از فلسفه‌هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ (آبرو) بر باد نرود وحرمت اشخاص در هم نشكند وحيثيّت آنها لكّه‌دار نشود واين مطلبى است كه اسلام آن را بسيار بااهمّيّت تلقّى مى‌كند.
نكته ديگر اينكه غيبت بدبينى مى‌آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى‌كند، سرمايه اعتماد را از بين مى‌برد وپايه‌هاى تعاون وهمكارى را متزلزل مى‌سازد.
مى‌دانيم كه اسلام براى وحدت ويكپارچگى جامعه‌اسلامى وانسجام واستحكام آن، اهمّيّت فوق‌العاده‌اى قائل شده است وهر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است وهر چيز آن را تضعيف كند منفور است وغيبت يكى از عوامل مهمّ تضعيف است.
از اينها گذشته، غيبت بذر كينه وعداوت را در دل‌ها مى‌پاشد وگاه سرچشمه نزاع‌هاى خونين وقتل وكشتار مى‌شود.
خلاصه اگر در اسلام غيبت يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده براى آثار سوءِ فردى واجتماعى آن است.
غيبت در روايات اسلامى
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان‌دهنده در اين زمينه ديده مى‌شود، از جمله :
در حديثى پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «اِنَّ الدِّرهَمَ يُصيبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبا أعظَمُ عِندَاللّهِ فِى‌الخَطيئَةِ مِن سِتٍّ وَثَلاثِينَ زَنيَّةٍ يَزنيها الرَّجُلُ وَ أربَى‌الرِّبا عِرضُ الرَّجُلِ المُسلِمِ؛ درهمى كه انسان از ربا به دست مى‌آورَد، گناهش نزد خدا از سى‌وشش زنا بزرگ‌تر است واز هر ربا بالاتر، آبروى مسلمان است».[3]
البتّه اين مقايسه براى اين است كه زنا هر اندازه قبيح وزشت باشد، جنبه حقّاللّه دارد، ولى رباخوارى واز آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت يا غير آن، جنبه حقّالنّاس دارد.
در حديث ديگرى آمده است كه روزى پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم با صداى بلند خطبه خواند وفرياد زد: «يا مَعشَرَ مَن آمَنَ بِلِسانِهِ وَلَم يُومِن بِقَلبِهِ لا تَغتابُوا المُسلِمينَ وَلا تَتبَعوا عَوراتَهُم فإنَّهُ مَن تَتَبَّعَ عَورَةَ أخيهِ تَتَبَّعَ اللّهُ عَورَتَهُ وَمَن تَتَبَّعَ اللّهُ عَورَتُهُ يَفضَحُهُ فِى جَوفِ بَيتِهِ؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‌ايد ونه با قلب، غيبت مسلمانان نكنيد واز عيب‌هاى پنهانى آنها جست‌وجو نكنيد، زيرا هر كه در امور پنهانى برادر دينى خود جست‌وجو كند، خداوند اسرار او را فاش مى‌سازد ودر دل خانه‌اش رسوايش مى‌كند».[4]
در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «مَن ماتَ تائِباً مِنَ الغيبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَن يَدخُلُ الجَنَّةَ وَمَن ماتَ مُصِرّاً عَلَيها فَهُوَ اَوَّلُ مَن يَدخُلُ النّارَ؛ كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى‌شود وكسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى‌شود».[5]
در حديثى پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «الغيبَةُ أسرَعُ في دينِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الآكِلَةِ في جَوفِهِ؛ تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع‌تر است».[6]
اين تشبيه نشان مى‌دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى‌خورد ومتلاشى مى‌كند به‌سرعت ايمان انسان را بر باد مى‌دهد وبا توجّه به اينكه انگيزه‌هاى غيبت امورى همچون حسد، تكبّر، بخل، كينه‌توزى وانحصارطلبى است، روشن مى‌شود كه چرا غيبت واز بين بردن آبروى مسلمانان، اين چنين ايمان انسان را بر باد مى‌دهد ـ دقّت كنيد.
حضرت امام رضا علیه السلام از پدرانش نقل كرده كه امام علىّ بن الحسين علیه السلام فرمود : «إيّاكُم وَالغِيبَةَ فإنَّها إدامُ كِلابِ النّارِ؛ از غيبت بپرهيزيد، زيرا غيبت خورش سگ‌هاى دوزخ است».[7]
در حديثى پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «مَنِ اغتابَ مُسلِماً أو مُسلِمَةً لَم يَقبَلِ اللّهُ صَلاتَهُ وَلا صِيامَهُ أربَعينَ يَوماً وَلَيلَةً اِلّا أن يَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛ هر كه مرد يا زن مسلمانى را غيبت كند، خداوند چهل شبانه روز نماز وروزه او را نمى‌پذيرد مگر آنكه صاحب غيبت او را ببخشايد».[8]
و در حديث ديگرى فرمود: «روز قيامت كسى را مى‌آورند واو را در برابر خداوند نگاه مى‌دارند ونامه عملش را به او مى‌دهند. او حسنات خود را در آن نمى‌بيند مى‌گويد: خدايا، اين نامه عمل من نيست، زيرا من طاعات خود را در آن نمى‌بينم. به او گفته مى‌شود: پروردگار تو گمراه نمى‌شود وچيزى را فراموش نمى‌كند، عمل تو براى غيبت كردن از مردم از بين رفته است. سپس كس ديگرى را مى‌آورند ونامه عملش را به او مى‌دهند، در آن طاعت‌هاى فراوانى مى‌بيند مى‌گويد: خدايا اين نامه عمل نيست، زيرا من اين طاعت‌ها را نداشته‌ام. به او مى‌گويند: چون فلان شخص غيبت تو را كرده بود حسناتش به تو داده شد».[9]
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «كَفّارَةُ الإغتِيابِ أن تَستَغفِرَ لِمَن اغتَبتَهُ؛ كفّاره غيبت آن است كه براى كسى كه غيبت او را كرده‌اى طلب آمرزش كنى».[10]
اين تأكيدها وعبارات تكان‌دهنده به خاطر اهمّيّت فوق‌العاده‌اى است كه اسلام براى حفظ آبرو وحيثيّت اجتماعى مومنان قائل است. همچنين براى تأثير مخرّبى است كه غيبت در وحدت جامعه مؤمنان واعتماد متقابل وپيوند دل‌ها دارد واز آن بدتر اينكه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه ودشمنى ونفاق واشاعه فحشا در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيب‌هاى پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود، اهمّيّت وعظمت گناه از ميان مى‌رود وآلودگى به آن آسان مى‌شود.
علاج غيبت وتوبه از آن
غيبت مانند بسيارى از صفات زشت تدريجآ به صورت يك بيمارى روانى درمى‌آيد، به‌گونه‌اى كه غيبت‌كننده از كار خود لذّت مى‌بَرد واز اينكه پيوسته آبروى ديگران را بريزد احساس خشنودى مى‌كند واين يكى از صفات بسيار خطرناك اخلاقى است.
اينجاست كه غيبت‌كننده بايد پيش از هر چيز به درمان انگيزه‌هاى درونى غيبت كه در اعماق روح اوست وبه اين گناه دامن مى‌زند بپردازد، انگيزه‌هايى همچون بخل و حسد وكينه‌توزى وعداوت وخودبرتربينى.
بايد از طريق خودسازى وتفكّر در عواقب سوءِ اين صفات زشت ونتايج شومى كه به بار مى‌آورد وهمچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگى‌ها را از جان ودل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت بازدارد. آن‌گاه در مقام توبه برآيد واز آنجا كه غيبت جنبه حقّالنّاس دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد ومشكلى ايجاد نمى‌كند از او عذر بخواهد، هر چند به صورت سربسته باشد. مثلاً بگويد من گاه بر اثر نادانى وبى‌خبرى غيبت شما كرده‌ام، مراببخش وشرح بيشترى ندهد مبادا عامل فساد تازه‌اى شود. واگر دسترسى به او ندارد يا وى را نمى‌شناسد، يا از دنيا رفته است، برايش استغفار كند وعمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد وطرف مقابل را راضى سازد.
 
موارد استثنا
آخرين سخن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهايى دارد، از جمله اينكه گاه در مقام مشورت براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب وكار ومانند آن كسى از انسان پرسشى مى‌كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلّم اسلامى است ايجاب مى‌كند اگر عيبى از او سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد واين غيبت كه با چنين نيّت انجام مى‌گيرد حرام نيست.
البتّه كسى كه آشكارا گناه مى‌كند وبه‌اصطلاح «متجاهر به فسق» است از موضوع غيبت خارج است واگر گناه او را پشت سرش بازگو كنند اشكال ندارد، ولى بايد توجّه داشت كه اين حكم مخصوص گناهى است كه آشكارا مرتكب مى‌شود.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه نه‌تنها غيبت كردن حرام است، بلكه گوش دادن به غيبت ودر مجلس غيبت حضور يافتن جزءِ محرّمات است و طبق پاره‌اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه ردّ غيبت كنند. يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند واز مسلمانى كه حيثيّتش به خطر افتاده دفاع كنند.
وچه زيباست جامعه‌اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقاً اجرا شود.[11]
عمل منافى عفّت
در آيه 32 سوره اسراء به گناه بزرگى اشاره شده وآن عمل منافى عفّت، زناست. مى‌فرمايد: «(وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِيلاً)؛ و نزديك زنا نشويد، كه كار بسيار زشت وبد راهى است».
در اين آيه به سه نكته اشاره شده است :
الف) نمى‌گويد زنا نكنيد، بلكه مى‌گويد به اين عمل شرم‌آور نزديك نشويد. اين تعبير علاوه بر تأكيدى كه در عمق آن در مورد اين عمل نهفته، اشاره لطيفى به اين است كه آلودگى به زنا غالباً مقدّماتى دارد كه انسان را تدريجآ به آن نزديك مى‌كند. چشم‌چرانى يكى از مقدّمات آن است، برهنگى وبى‌حجابى مقدّمه ديگر، كتاب‌هاى زيانبار وفيلم‌هاى مبتذل ونشريات فاسد وكانوهاى فساد هريك مقدّمه‌اى براى اين كار محسوب مى‌شود. همچنين خلوت با اجنبيّه (يعنى بودن مرد وزن نامحرم در جايى كه ديگرى به آنجا راه ندارد) عامل وسوسه‌انگيز ديگرى است. و سرانجام ترك ازدواج براى جوانان وسختگيرى‌هاى بى‌دليل طرفين در اين باره از عوامل «قُرب به زنا» است كه در آيه مزبور همه آنها را نهى مى‌كند ودر روايات اسلامى نيز هر كدام جداگانه نهى شده است.
ب) جمله «إنَّهُ كانَ فاحِشَةً» كه مشتمل بر سه تأكيد است، عظمت اين گناه را آشكارتر مى‌سازد.
ج) جمله «ساءَ سَبيلاً» (بد راهى است) بيانگر اين واقعيّت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى‌گشايد.
فلسفه تحريم زنا
1. پيدايى هرج ومرج در نظام خانواده واز بين رفتن رابطه فرزندان وپدران، رابطه‌اى كه وجودش نه‌تنها سبب شناخت اجتماعى است، بلكه موجب حمايت كامل از فرزندان مى‌شود وپايه‌هاى محبّتى را كه در تمام طول عمر سبب ادامه اين حمايت است، مى‌گذارَد.
در جامعه‌اى كه فرزندان نامشروع فراوان شوند روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده سخت دچار تزلزل مى‌شود. براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع كافى است يك لحظه چنين فكر كنيم كه اگر زنا در جامعه انسانى مجاز وازدواج برچيده شود، فرزندان بى‌هويّتى كه در چنين اوضاعى متولّد مى‌شوند تحت پوشش حمايت كسى نيستند، نه در آغاز تولّد ونه هنگام بزرگ شدن.
از اين گذشته، از عنصر محبّت كه نقش تعيين‌كننده‌اى در مبارزه با جنايت‌ها وخشونت‌ها دارد محروم مى‌شوند وجامعه انسانى به جامعه‌اى كاملاً حيوانى توأم با خشونت در همه ابعاد تبديل مى‌شود.
2. اين عمل ننگين سبب انواع برخوردها وكشمكش‌هاى فردى واجتماعى در ميان هوسبازان است. داستان‌هايى را كه بعضى از چگونگى وضع داخلى محلّه‌هاى بدنام ومراكز فساد نقل كرده ونوشته‌اند به‌خوبى بيانگر اين واقعيّت است كه در كنار انحرافات جنسى بدترين جنايات رخ مى‌دهد.
3. تجربه نشان داده وعلم ثابت كرده كه اين عمل موجب اشاعه انواع بيمارى‌هاست وبا تمام تشكيلاتى كه امروز براى مبارزه با عواقب وآثار آن فراهم كرده‌اند، باز آمار نشان مى‌دهد كه تا چه اندازه افراد از اين راه سلامت خود را از دست داده ومى‌دهند.
4. اين عمل غالباً سبب سقط جنين وكشتن فرزندان وقطع نسل مى‌شود، چرا كه چنين زنانى هرگز حاضر به نگهدارى اين‌گونه فرزندان نيستند واصولاً وجود فرزند، مانع بزرگى بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان است، لذا هميشه سعى مى‌كنند كه آنها را از ميان ببرند.
اين فرضيه كاملاً موهوم كه مى‌توان اين‌گونه فرزندان را در موسّساتى زير نظر دولت جمع كرد، شكستش در عمل روشن وثابت شده كه پرورش فرزندان بى‌پدر ومادر به اين صورت، چقدر مشكلات دارد وتازه محصول بسيار نامرغوبى است؛ فرزندانى سنگدل، جنايتكار، بى‌شخصيّت وفاقد همه چيز (البتّه استثنائاتى هم دارند).
5. نبايد فراموش كرد كه هدف از ازدواج تنها اشباع غريزه جنسى نيست، بلكه اشتراك در تشكيل زندگى وانس روحى وآرامش فكرى وتربيت فرزندان وهمكارى در همه شوون حيات از آثار ازدواج است كه بدون اختصاص زن ومرد به يكديگر وتحريم زنا هيچ‌يك از اينها امكان‌پذير نيست.
زنا وپيامدهاى آن در روايات معصومين علیهم السلام :
در حديثى امام علىّ بن ابى‌طالب علیه السلام مى‌گويد از پيامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنيدم كه فرمود : «فِى‌الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ فِى‌الدُّنيا وَثَلاثٌ فِى‌الآخِرَةِ: فَاَمّا اللَّواتي فِى‌الدُّنيا فَيَذهَبُ بِنُورِ الوَجهِ وَيَقطَعُ الرِّزقَ وَيُسرِعُ الفَناءَ وَاَمّا اللَّواتي فِى‌الآخِرَةِ، فَغَضَبُ الرَّبِّ وَسُوءُ الحِسابِ وَالدُّخُولُ فِى‌النّارِ أوِ الخُلُودُ فِى‌النّارِ؛ در زنا شش اثر سوء است: سه بخش آن در دنيا وسه بخش ديگر در آخرت است. امّا آنها كه در دنياست يكى اينكه صفا ونورانيّت را از انسان مى‌گيرد، روزى را قطع مى‌كند وتسريع در نابودى انسان‌ها مى‌كند. وامّا آن سه كه در آخرت است، خشم پروردگار، سختى حساب ودخول ـ يا خلود ـ در آتش دوزخ است».[12]
از امام باقر علیه السلام نقل شده كه فرمود در كتاب على علیه السلام يافتيم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است: «اِذا كَثُرَ الزِّنا مِن بَعدي كَثُرَ مَوتُ الفَجأَةِ؛ هرگاه پس از من زنا فراوان شود مرگ ناگهانى فراوان مى‌شود».[13]
در حديثى امام على علیه السلام فرمود: «تَرکُ الزِّنا تَحصيناً لِلنَّسَبِ؛ خداوند ترك زنا را براى حفظ نسل‌ها واجب كرد».[14]
و در حديث ديگرى فرمود: «ما زَنا غَيورٌ قَطُّ؛ هرگز انسان غيرتمند زنا نمى‌كند».[15]
امام صادق علیه السلام روايت كرده است كه حضرت عيسى مسيح علیه السلام مى‌فرمود: «إنَّ مُوسى أمَرَكُم أن لا تَزنُوا وَأنا آمُرُكُم اَن لا تُحَدِّثُوا اَنفُسَكُم بِالزِّنا فَضلاً أن تَزنُوا فإنَّ مَن حَدَّثَ نَفسَهُ بِالزِّنا كانَ كَمَن أوقَدَ في بَيتٍ مُزَوَّقٍ فَأفسَدَ التَّزاويقَ الدُّخانُ وَاِن لَم يَحتَرِقِ البَيتُ؛ حضرت موسى علیه السلام شما را امر فرمود كه زنا نكنيد، ولى من به شما امر مى‌كنم كه فكر وخيال زنا را هم نكنيد چه رسد به عمل زنا، زيرا آن كه فكر زنا كند همانند كسى است كه در عمارت زيبا ومزيّنى آتش برافروزد، دودهاى تيره آتش زيبايى‌هاى عمارت را خراب كند اگرچه آن خانه آتش نگيرد».[16] 

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 77، ص 89
[2] . كافى، ج 2، ص 358، ح 7.
[3] . المحجّة البيضاء، ج 5، ص 253.
[4] . المحجّة البيضاء، ج 5، ص 253.
[5] . همان، ص 252.
[6] . كافى، ج 2، ص 357، ح 1.
[7] . بحار الانوار، ج 5، ص 256.
[8] . بحار الانوار، ج 75، ص 258.
[9] . همان، ص 259.
[10] . همان، ص 253.
[11] . رجوع شود به: تفسير نمونه، ذيل آيات 11 و 12 سوره حجرات.
[12] . خصال، ص 320، ح 1.
[13] . كافى، ج 5، ص 541.
[14] . نهج‌البلاغه، حكمت 252.
[15] . همان، حكمت 305.
[16] . كافى، ج 5، ص 542، ح 7.

انوار هدایت